eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
620 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
8.3هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهـے پیش مـے‌آمد که پیش خودم فکر می‌کردم کاش شرایط طوری چیده نمی‌شد که محمدحسین بخواهد برود😞 اما به محض این که این فکر به سرم می‌آمد به خودم مـے‌گفتم : خب اینکه خودخواهـے است !🤔😓 از اول هـم قرار بود برای کارهایش پایه باشی قرار نبود که ترمز باشـے❌ با این حرف‌ها خودم را آرام می‌کردم😔 بـهـم مـے‌گفت : همسـرت 💞که حسینـے بـاشـد ، تـو را زهیـر می‌کند !😍💚☺️ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
~🕊 🌴✨ یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند. این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است.. https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
صبح زود یکی از اقوام خیلی دورمان که رفت و آمدی با هم نداشتیم آمده بود برای . برایم عجیب بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده.برایمان تعریف کرد: که از (ع)حاجتی داشتم قبل از پسرتان خواب حضرت عباس(ع)را دیدم. توی خواب حضرت به من گفتند: نماینده من در روز داره میاد پیشم. برید پیش اون. وقتی بیدار شدم متوجه منظور حضرت نشدم. دوباره خواب ‌‌‌دیدم، این‌بار مادر مرحومم رو دیدم. گفت: چرا نرفتی پیش نماینده حضرت؟ و بعدش عکس مصطفی رو نشونم داد. بعد از بیدار شدن با پرس و جو فهمیدم که این ، از فامیلای خودمون هست. به نقل از https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
از دهانش پرید که؛ " تو بالاخره از طریق این چشم هات ..." چشم هاش درخشید و پرسید : چرا...؟ گفت: چون خدا به این چشم ها هم جمال داده هم کمال... این چشم ها در راهِ خدا بیداری زیاد کشیده... اشک هم زیاد ریخته... https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
یک‌بار خواب امام رضا (ع) را دیدم. یه پرونده توی دستش بود. به من گفتند؛ احمد دیگه ۲۷ ساله است و این پرونده اوست، عمر احمد در دنیا تمام است. ناراحت شدم. خب چه کنم،مادرم دیگر! به‌امام گفتم: آقا! ناراحتم! و امام فرمودند : ناراحت نباش، تمدیدش کردم. وقتی خوابم را برایش تعریف کردم، فقط خندید. انگار می‌دونست که مدت این تمدید کوتاه است، خیلی کوتاه، فقط به اندازه یک ماه! ✍🏻به روایت مادر https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
#سلام_بر_ابراهیم ❤ ⭐#قسمت_سی_ام⭐ (شرط بندی) 🥀مهدی فریدونوند، سعید صالح تاش🥀 ابراهیم به جز والیبا
❤ ⭐⭐ (کشتی) 🌻برادران شهیـد🌻 هنوز مـدتی از حضور ابـراهیم درورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان وشخص حاج حسن؛به سراغ کشتـی رفت. او در باشـگاه ابومسلم در اطراف میدان خراسان ثبـت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کیلـو آغاز کـرد. آقایان گودرزی ومحمدی مربیان خـوب ابراهیم درآن دوران بودنـد. آقای محمدی؛ابراهیم رابه خاطراخلاق ورفتارش خیلی دوست داشت. آقای گودرزی خیلی‌‌‌‌‌‌‌‌ خوب فنون کشتی را به ابراهیم می آموخت. همیشه می گفت:این پسر خیلی آرومه، اما تو کشتی وقتی زیر می گیره، چون قد بلند ودستای کشیده وقوی داره مثل پلنگ حمله میکنه!او تاامتیاز نگیره ول کن نیست. برای همین اسم ابراهیم را گذاشته بود پلنگ خفته! بار ها می گفت:یه روز، این پسر تو مسابقات جهانی مییینید، مطمئن باشید! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ 🌷🌷 (کشتی) 🌻برادران شهید🌻 سال های اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد.ابراهیم همه حریفان را با اقتدار شکست داد. اودر حالی که۱۵سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد. مسابقات در روز های اول آبان برگزارمی شد ولی ابراهیم دراین مسابقات شرکت نکرد! مربی ها خیلی از دست او ناراحت شدند.بعد ها فهمیدیم مسابقات در حضورولیعهد بر گزار می شد وجوایز هم توسط او اهدا شده. برای همین ابراهیم در مسابقات شرکت نکرده بود. سال بعد ابراهیم در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها شرکت کردوقهرمان شد. همان سال در وزن ۶۳ کیلو درقهرمانی باشگاه های تهران شرکت کرد. درسال بعد از آن در مسابقات قهرمانی آموزشگاه وقتی دید دوست صمیمی خودش در وزن او، یعنی ۶۸ کیلو شرکت کرده،ابراهیم یک وزن بالاتر رفت ودر۷۴کیلو شرکت کرد. درآن سال درخشش ابراهیم خیره کننده بود وجوان۱۸ساله، قهرمان ۷۴ کیلو آموزشگاه شد. تبحرخاص ابراهیم در فن لنگ واستفاده به موقع وصحیح از دستان قوی و بلند خود باعث شده بود که به کشتی گیری تمام عیار تبدیل شود. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐😔 (کشتی) 🌻برادران شهید🌻 صبح زود ابراهیم با وسائل کشتی از خانه بیرون رفت. من وبرادرم هم راه افتادیم. هر جائی می رفت دنبالش بودیم! تا اینکه داخل سالن هفت تیرِ فعلی رفت. ماهم رفتیم توی سالن وبین تماشاگرها نشستیم. سالن شلوغ بود. ساعتی بعد مسابقات کشتی آغاز شد. آن روز ابراهیم چند کشتی گرفت وهمه را پیروز شد. تااینکه یکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشگرها تشویق می کردیم. با عصبانیت به سمت ما آمد. گفت:چرا آمدید اینجا !؟ گفتیم:هیچی دنبالت اومدیم ببینیم کجا می ری. بعد گفت :یعنی چی!؟ اینجا جای شما نیست.زود باشین بریم خونه با تعجب گفتم:مگه چی شده!؟جواب داد:نباید اینجا بمونین، پاشین، پاشین بریم خونه. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (کشتی) 🌻برادران شهید🌻 همینطور که حرف می زد بلند گو اعلام کرد:کشتی نیمه نهائی وزن ۷۴ کیلو آقایان هادی وتهرانی. ابراهیم نگاهی به سمت تشک انداخت ونگاهی به سمت ما چند لحظه سکوت کرد ورفت سمت تشک. ماهم حسابی دادمی زدیم وتشویقش پی کردیم. مربی ابراهیم مرتب داد می زد و می گفت که چه کاری بکن. ولی ابراهیم فقط دفاع می کرد نیم نگاهی هم به ما انداخت. مربی که خیلی عصبانی شده بود داد زد: ابرام چرا کشتی نمی گیری؟ بزن دیگه. ابراهیم هم با یک فن زیبا حریف را روی زمین بلند کرد. بعد هم یک دور چرخید واو را محکم به تشک کوبید. هنوز کشتی تمام نشده بود که ازجا بلند شدواز تشک خارج شد. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
گمشده دارم... چه کس خبر؟ از شقایق های مفقودالاثر😔