خواهرم🌱!
چفیہ هاے زیادے خونۍ شد
ڪہ چادر ٺـــــو خاڪی نشھ!!!
#حواستبہحجابتباشھ:)
🔸دو هفته قبل شهادت وسط جمع دوستانه میگفتیم و میخندیدیم سید روح الله پرسید اگر وسط اغتشاشگرها گیر بیوفتید چیکار میکنید؟!
🔹این سوال رو تک تک از هممون پرسید
و هرکدوممون به شوخی و خنده از جواب دادن طفره میرفتیم (شاید بخاطر این بود که دوست نداشتیم حتی خودمونو تو اون شرایط فرض کنیم!)
🔸سید مصمم گفت جدی میپرسم!
یکی از بچهها گفت سید خودت گیر بیوفتی چیکار میکنی؟
سید با یه حالتی که انگار خودشو تو اون شرایط دیده و قبول کرده گفت من وایمیستم و تا آخرین قطره خونم از پرچم و کشورم دفاع میکنم!
#شهید_سید_روحالله_عجمیان
🔺 محسن لشگری
(دوست و هم پایگاهی شهید عجمیان)
#رسول_محمدزاده
به تجربه از سیره شهدا آموخته ایم که آنها قبل از شهادت، خود را شهید کرده اند. 🕊🕊🕊
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
ای کاش به اقتصاد زکوی بازگردیم
غلات اربعه (گندم و حو و خرما و کشمش) فراوان تولید کنیم تا همه مشمول زکات این 4 چیز شویم
و انعام ثلاثه سائمه (گاو و گوسفند و شتر چرا کننده در مراتع ) فراوان داشته باشیم به حد نصاب برسه و مشمول زکات انعام ثلاثه بشیم
و نقدین (طلا و نقره) فراوان داشته باشیم که به حد نصاب برسه
اری اگر همه ما غلات اربعه و انعام ثلاثه سائمه و نقدین داشته باشیم نه تحریم نه خشکسالی و نه سیل خواهیم داشت اقتصاد مقاوم و محیط سالم
هرگز دلار و ریال جابجا نخواهند شد
علت افت پول ما مقابل دلار اینه که غارتگران پول را کاغذی کردند و خائنان هم قبول کردند که پول طلا و نقره عوض بشه و کاغذی بشه که امریکا از جیب من و شما سرقت کنه
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان ↙️
🇮🇷 @shahidmedadian
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب: آمریکا قدرت مسلّط جهان بود، ولی امروز نیست. آمریکا در منطقه شکستخورده است. شیطان بزرگ با آنهمه تلاش، با آنهمه وسوسه و دمدمه نتوانسته است به مقصودِ خود در این منطقه برسد. قهرمان این کار سلیمانی بود.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
🇮🇷 @shahidmedadian
#خبر
#حمله_تروریستی
♦️جزئیات حمله تروریستی در ایذه خوزستان
🔻پیرو فراخوان های روزهای گذشته، امروز چهارشنبه.۲۵ آبان ماه ساعت ۱۹ شب، افرادی بصورت پراکنده و در دستههای ۴۰ تا ۵۰ نفره در برخی نقاط شهر ایذه بویژه در چهارراه هلال احمر تجمع کرده و ضمن سردادن شعارهای هنجارشکنانه اقدام به سنگ پراکنی به عوامل انتظامی نموده که متعاقبا عوامل حاضر در صحنه با شلیک گاز اشک آور نسبت به متفرق کردن تجمع کنندگان اقدام نمودند.
🔻در حاشیه همین تجمعات محدود، راکبین دو دستگاه موتور سیکلت در اقدامی تروریستی با سلاح جنگی کلاش ضمن تیراندازی به مردم و ماموران حافظ امنیت موجب شهید و مجروح شدن حدود۱۰نفر شده که حال برخی مصدومین وخیم است.
#امام_زمان
🇮🇷 @shahidmedadian
#حمله_تروریستی
🔴تعداد مجروحان حمله ترویستی ایذه به ۱۵ نفر افزایش یافت/یک کودک درمیان مجروحان
🔻تعداد مجروحان حمله ترویستی افراد مسلح در ایذه که شامگاه چهارشنبه رخ داد به ۱۵ نفر افزایش یافت که یک کودک در میان مجروحان مشاهده میشود.
🔻یک مقام آگاه چهارشنبه شب به خبرنگار ایرنا گفت: این حمله تروریستی توسط ۲ موتور سوار و به رگبار بستن مردم عادی در بازار مرکزی شهر ایذه رخ داد.
🔻حال برخی از مجروحان این حادثه وخیم گزارش شده است.
🔻بیشتر مجروحان این حادثه کور و تروریستی را مردم عادی تشکیل می دهند.
🔻تاکنون پنج نفر از مردم و حافظان امنیت در این حادثه به شهادت رسیدهاند.
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت_پنجم✨🕊 - برای لحظاتی همگی سر جایمان میخکوب شدیم. نفس ها ت
🕊️
#نخل_سوخته
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت_ششم🥀🕊
- گفتم: حمید نرو خیلی خطرناک است، ممکن است ارتشیها اشتباه بگیرند و به رگبارت ببندند. بنده های خدا حق هم دارند. صبر کن همه با هم میرویم.
- گفت: نمیشود زیادصبر کرد. همینطور دارد از بچهها خون می رود. تازه عراقیها همه هر لحظه ممکن است از راه برسند.
- گفتم: من نمیدانم ولی حسین ناراحت می شود.
- این زمزمه آهسته ما را حسین شنید. تا حمید آمد دوباره چیزی بگوید، یک مرتبه بلند شد و ایستاد.
- حرف که نمیتوانست بزند با دست جلوی حمید را گرفت و اشاره کرد که نباید از جایش تکان بخورد. در واقع با اشارهٔ دست فهماند که بنشین و حرکت نکن. وقتش که شد همه با هم میرویم.
- حدود دو ساعت روی تخته سنگ نشستیم. نزدیکی های ساعت ۳ بود که حسین بلند شد و اشاره کرد راه بیفتیم.
- دیگر مشکلی نبود. در آن ساعت نیروهای خودی انتظار برگشتنمان را داشتند. به خط که رسیدیم کلمه رمز را گفتیم و وارد شدیم بعد بلافاصله سوار ماشین شده و به طرف مقر خودمان حرکت کردیم.(عباس طرماحی)
◽زمانی که بچهها از شناسایی برگشتند، من داخل مقر خواب بودم. نیمه های شب بود، دیدم کسی مرا تکان می دهد. چشمانم را باز کردم، حسین بود.
- گفتم: چیه؟ چی شده. با دست اشاره کرد که بلند شو.
- گفتم: چرا حرف نمی زنی.
- این بار به گلویش اشاره کرد.
- دیدم ترکش به گلویش خورده و مجروح شده است. دستپاچه شدم، با عجله برخاستم و گفتم: کی اینطور شدی؟
- با دست اشاره کرد که باید برویم. دیگران ماوقع را شرح دادند. قرار شد من، حسین و تخریب چی را به بیمارستان منتقل کنم. چون بچه ها خسته بودند. خود حسین هم به خاطر رفاقت بسیار زیادی که بین ما بود ترجیح میدادم او را ببرم.
- به همین دلیل هم آمده و مرا صدا کرده بود حالش اصلاً خوب نبود. کم کم بدنش ناتوان می شد. با توجه به مدت زمانی که از مجروح شدنش می گذشت خون زیادی از بدنش رفته بود. من بلافاصله او را سوار ماشین کرده و راه افتادم. داخل ماشین دیگر رمقش را کاملاً از دست داده بود. وقتی به اسلام شهر رسیدیم و او را به بیمارستان بردم تقریباً بی هوش بود.
- امّا نکته خیلی عجیب برای من این بود که وقتی در آن لحظات بیهوشی نگاهم به صورتش افتاد، دیدم لبهایش تکان می خورد. وقتی خوب دقت کردم، متوجه شدم ذکر میگوید. قرار شد پس از انجام اقدامات اولیّه حسین را از آن بیمارستان منتقل کنند به همین خاطر وجود من در آنجا فایده ای نداشت.
- از او خداحافظی کردم و به مقر بازگشتم.(مهدی شفا زند)
◽بعد از مدتی حسین از بیمارستان مرخص شد و به خانه آمد. جراحتش تا حدودی التیام یافته بود، امّا هنوز نمی توانست صحبت کند. یعنی حالت حرف زدن را داشت، امّا هیچ صدایی از حنجره اش خارج نمی شد، گویا تارهای صوتی اش آسیب دیده بود.
- ما مجبور بودیم لبخوانی کنیم تا بفهمیم چه می گوید.
- دکترها گفته بودند بعد از مدتی حالش خوب خواهد شد و دوباره می تواند حرف بزند.
- حدود سه ماه طول کشید تا مجدداً توانست به صورت خیلی ضعیف و گرفته صحبت کند. طی این مدت هر بار حالش را هم می پرسیدیم می گفت: من خوبم هیچ مشکلی ندارم.
- و طبق معمول همیشه بدون اینکه صبر کند تا حالش کاملاً خوب بشود دوباره راهی منطقه شد.(محمد هادی یوسف الهی)
▪️حدود یک سال قبل از عملیات والفجر هشت در منطقهای بین خرمشهر و آبادان، بچههای اطلاعات یک دکل دیدهبانی نصب کرده بودند که به وسیله آن روی منطقه کار میکردند.
- این دکل ارتفاع خیلی زیادی داشت. - چیزی حدود شصت متر - از یکسری قطعات فلزی تشکیل شده بود که به وسیله پیچ و مهره هایی بزرگ به هم متصل میشد و ضمناً حالت نردبانی عمود بر سطح زمین را پیدا می کرد که دیده بان برای بالا رفتن، می بایست از آن استفاده کند.
- با توجه به ارتفاع زیاد دکل، بالا رفتن از این نردبان کار بسیار مشکلی بود چون هیچ نرده و حفاظی نداشت. فقط کافی بود که شخص وسط کار کمی پایش بلرزد و تعادل خود را از دست بدهد، و یا نیمه های راه خسته شود و نتواند به بالارفتن ادامه دهد، که دیگر در آن حالت نه راه پس داشت و نه راه پیش و در هر دو صورت خطر سقوط به طور جدی در کمینش بود و تهدیدش می کرد.
- در آن ایام چون تأکید شده بود یکی از مسئولین برود و منطقه را از نزدیک ببیند، شهید یوسف الهی به من اصرار میکرد و میگفت: تو که حکم معاونت داری باید روی دکل بروی و دیدهبانی کنی.
- گفتم: دیگران هم هستند آن ها میآیند و میبینند.
- گفت: حالا که تا اینجا آمده ای دیگر نمی توانی برگردی.
- گفتم: اصلاً من تو را قبول دارم تو چشم منی هرچی تو دیدی قبول است.
- گفت: نه باید حتماً خودت ببینی.
- گفتم: بابا حسین جان من نمیتوانم، کلی آرزو دارم. بالا رفتن از این دکل کار هر کسی نیست خیلی سخت است. من که مثل شماها قوی نیستم سرم گیج می رود.👇👇👇👇
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🕊️ #نخل_سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت_ششم🥀🕊 - گفتم: حمید نر
میترسم خداینکرده اتفاقی بیافتد،مشکلی پیدا شود.
- گفت: خیلی خب عیبی ندارد، اگر مشکل تو این چیزهاست من یک فکری به حالش می کنم و این قضیه را حل میکنم.
- گفتم: آخر چه طوری؟
- مانند همیشه که خیلی رمزی عمل میکرد و نمیگذاشت کسی از کارهایش سر در بیاورد، سعی کرد تا فکرش را از من پنهان کند. فقط گفت: صبر کن بالاخره متوجه می شوی.
- نیمههای شب حسین به سراغم آمد و از خواب بیدارم کرد.
- گفتم: چیه؟ چی شده.
- گفت: هیچی بلند شو برویم.
- گفتم: کجا؟
- گفت: دکل!
- گفتم: همین الآن؟ حالا نمیشود نرویم.
- گفت: نه به هر مشکلی که شده من باید تو را ببرم بالا.
- گفتم: بابا من می ترسم!
- گفت: نترس من پشت سرت می آیم.
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian