هدایت شده از حاج مرتضی بشیری
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این روزها در مزار شهداو شهید حججی چه میگذرد؟
برای شادی روح شهدا صلوات
@shahidmohamadhoseinbashiri
─═🍃🌸🍃═─
🌷از شهرحلب به عرش بردند تو را🌷:
💎 دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان
🔅 اَللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظّی فيهِ مِنَ النَّوافِلِ، وَاَكْرِمْنی فيهِ بِاِحْضارِ الْمَسآئِلِ، وَقَرِّبْ فيهِ وَسيلَتی اِلَيْکَ مِنْ بَيْنِ الْوَسآئِلِ، يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحّينَ.
🔅 خدایا بهرهام را در این روز از مستحبّات فراوان کن، و مرا با تحقّق درخواستها اکرام فرما، و از میان وسایل وسیلهام را به سویت نزدیک کن، ای که پافشاری اصرار ورزان مشغولش نسازد.
🍃🌹« یا حَیُّ یا قَیّوم »🌹🍃
:
@shahidmohamadhoseinbashiri
─═🍃🌸🍃═─
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یک موشک در برابر ۱۰ موشک!
شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم سرگرد پاسدار ولایت محمد حسین بشیری
#سیدعماد
https://eitaa.com/shahidmohamadhoseinbashiri
یازده سالم بود که پدرم فوت شدن و من شدم مرد خونه 😔خدا پدرای عززیزتون براتون حفظ کنه ان شاالله ۱۴سالم بود که تصمیم گرفتم راهی جبهه بشم اما چون سنم کم بود قبول نمیکردن و میگفتن باید ۱۵سالگی بیای😢مادرم میگفت پسرم صبر کن ان شاالله سال بعد اما من اروم و قرار نداشتم هزارصلوات نذر امام زمان کردم و خلاصه با دستکاری شناسنامم قبول شدم وراهی جبهه ✌️
از سال ۱۳۶۰تا ۶۵جبهه بودم و بارها مجروح شدم اما بعد از بهبودی مجدد راهی میدان نبرد💪اخرین مرخصیم اوایل ماه ربیع بود برای دوستام سوغاتی گرفتم وتعدادی جعبه شیرینی تا برای جشن میلاد پیامبر( ص)به جبهه ببرم مادرم میگفت ولخرجی نکن پس انداز کن برای زندگیت گفتم شما با خانمان خود بمانید که ما بی خانمان بودیم و رفتیم☺️گفتم مامان به خدا می سپارمت
عملیات کربلای چهار ۳\۱۰\۶۵شروع شد و صبح روز بعد من با جراحتی که داشتم اسیر شدم و زیرشکنجه حالم بدتر شدو ۶\۱۰\۶۵با تعدادی از اسراراهی بیمارستان نظامی بصره شدیم شهید شفیعی تخت سمت چپ من بود با بچها ها صحبت میکرد اما من که به اسارت عادت نکرده بودم و ناراحت بودم سکوت کردم و فقط نگاه میکردم😔چند ساعت بعد یه سرباز عراقی اومد رفت پیش محمد رضا خیلی خودمونی حرف میزدن بعد با اشاره به سرباز گفت عکس صدام از دیوار بیار پایین سرباز گفت نه این حرفارو نگو سرتو میبرن سر منم میبرن اما محمد رضا باز میگفت و مرگ بر صدام و درود بر خمینی میگفت به سربازم میگفت بگو☺️خلاصه خوابم برد و با ناله های محمد رضا از خواب پریدم دردش زیاد بود و عراقی هارو صدا میزد پرستار اومد و بهش مسکن زد و رفت گفتم اسمت چیه گفت محمد رضا اسم منم پرسید و بعد گفت حسین من زنده نمی مونم جراحتم زیاده منو فراموش نکن محمد رضا هستم بچه قم نذاشتم ادامه بده صورتم برگردوندم گفتم بگیر بخواب نمیخوام در این مورد حرفی بشنوم چون از حرفاش دلم گرفت غروب بود و اسارت و جراحت دیگه توان تحمل شنیدن وصیت نداشتم سنم کم بود ۱۴سال داشتم شروع کردم به گریه کردن😭محمد رضا بعد اونم چند بار دوباره بهم گفت فراموش نکنی محمد رضام بچه قم بعدمارو با یه اتوبوس امبولانس به زندان بردن همون شب اول محمد رضا حالش خیلی بدتر شده بود و دوباره مسکن زدن تموم محتویات شکمش جا به جا شده بود روی بدنش پر بود از رد بخیه😔ساعت ده شب بود که دیگه محمد رضا بی حال شده بود توان ناله نداشت به من گفت. حسین یادت نره من بچه قم هستم و چه طور شهید شدم و اصرار کرد بهش اب بدم همه در سلول بیدار بودن و محمد رضا رو نگاه میکردن😔 قابلمه اب برداشتم دهانش باز کرد تا اب بنوشه که یه بردار طرف دیگه قابلمه گرفت نذاشت گفت برا جراحتش بده همه گفتن بذار بخوره همه این اتفاقا زیر یه دقیقه بود که یهو دست محمد رضا رها شد و لب تشنه اسمونی شد😭😭تا صبح پیکرش کنارموم بود و بعد بردنش😔و تو قبرستون الکخ ما بین کاظمین و سامرا دفنش کردن وقتی ازاد شدم اقای محسن میزایی هم که تو اسارت بعدش با من بود پیگیری کردن و مادر شهید پیدا کردن و نحوه شهادت براشون توضیح دادن😔
خاطرات این شهیــــدان عالمیست
عالـــمی مـافوق این دنیای مــــــا
عالـــمی کانجا نیــفتد پای مــــــــا
جای آنــــــــــــان ماورای آب هــــا
مرگ آنــان زندگــــــی در زندگــی
مرگ ما در بستــــر شرمندگـــــی
آری آری ما کــــــجا آنان کــــــــجا
پای لنگ و قــــــله ی عرفان کجـا
این شهیدان آبـــــــــروی عالــمند
راز هســتی، سِرّ حق را محـرمند