.
به علی فرمود از این خوابم فهمیدم که فرداشب از پیشِ تو میرم یاعلی...
این خمیر رو حاضر کردم که نون بپزم و با این آب هم میخوام موهایِ بچه هام رو بشورم..
چون تو فردا مشغولِ کفن و دفنِ من هستی و نمیخوام بچه هام گرسنه بمونن و سرشون غبار آلود باشه و لباس هاشون کثیف باشه..
@shahidmohammadmoafi
.
مویِ حسینت رو خوب بشورید خانم جان...
تنورِ منزلِ خولی پر از خاکستره!
@shahidmohammadmoafi
.
یه روزی مشغولِ شونه زدن به مویِ حسین بود و با گریه این کار رو میکرد. پرسیدن چرا گریه؟ شونه زدن مگه گریه داره؟
فرمود از اون روزی میترسم که یک مو از سرِ حسینم نگفت کم بشه! فرمود میترسم یک موی حسینم کَنده بشه و دلش بشکنه...
من بهتون میگم چرا فرمودن کَندن جایِ کم شدن.
@shahidmohammadmoafi
.
چیه این روضه فاطمیه حقیقتا که آدم نمیتونه اصلا داد بزنه..
نمیشه مثل عاشورا بیای کف خیابون بگی وای زهرا کشته شد..
انگار مخفی بودن و در سِرّ بودن با حضرت صدیقه عجین شده..
انگار یه غمیه که فقط دل آدم رو از درون میسوزونه.
@shahidmohammadmoafi
.
چی بگم از امروز..
چه بر علی بن ابی طالب گذشت..
خیلیا میگن نگو!
این حرف ها برایِ خودمونی هاست!
بابا شماها همتون بچه هایِ حضرت زهرا هستید و دختران و پسرانِ امیرالمومنین! از شماها خودمونی تر من کجا پیدا کنم؟
خب ظاهرها و افکار فرق کنه ولی مادر و پدر مگه بینِ بچه هاشون فرق میذارن؟ به خدا که نمیذارن..
چرا نباید بدونید که امروز در اولین روزِ دفنِ مادرتون، چه بر سرِ پدرتون علی اومد؟
میگم تا همتون بدونید! شمام به بچه هاتون بگید و نذارید غربتِ مولاعلی گُم یا کَم و کاسته بشه!
@shahidmohammadmoafi
.
من بهتون میگم که امروز علی شریکِ غم نداشت!
علی غم خوار نداشت!
صبحِ دفنِ همسرش، از بازارِ مدینه گذر میکرد..
رسمه تویِ بازار..
کاسب ها بهتر از من میدونن که اگه یکی تویِ بازار عزیزش رو از دست بده، سایرِ کَسَبه گروهی میان بهش تسلیت میگن و کمکش میکنن تا حُجره و دُکانش رو باز کنه چون داغدیده و این نوعی تَسَلیست..
@shahidmohammadmoafi
.
کسی تویِ بازار نیومد بگه علی بهت تسلیت میگم! ان شاء الله خدا همسرت رو قرین رحمت کنه! کسی علی رو در آغوش نگرفت بگه علی جان ما رو هم توی غمِ خودت شریک بِدون! علی فاطمه راحت شد! ولی ما با تو شریکِ غمِ فقدانِ دخترِ پیامبریم..
یه نفر! یه نفر هم نیومد جلو..
حتا یک نفر با سندِ ضعیف هم نقل نشده!
دیدی وقتی حالت بد که باشه هی میخوری به دیوار و رویِ دیوار خودت رو میکِشی؟
علی هی دستش رو به پشتِ دستش میزد و میخورد به دیوار و می افتاد زمین و بلند میشد و میگفت کسی پیدا نشد که در فراق و فقدانِ فاطمه بهم تَسَلی بده..
@shahidmohammadmoafi
.
در صبحگاهِ مدینه خبر به گوشِ ابوبکر
و عمر بن خطاب رسید که علی، همسرش رو شبانه دفن کرده.
به عبا و قبایِ غصبیِ این دو نفر برخورد!
خلیفه یِ مسلمین ابوبکر در شهر باشه و کسی جز خلیفه یِ پیامبر بر پیکرِ دخترِ پیامبر نماز بخونه؟ خلیفه یِ پیامبر در تشییعِ دخترِ پیامبر حاضر نباشه؟
@shahidmohammadmoafi
.
اهلِ مدینه جمع کنیم بریم بقیع!
با سگان و یاران و جمعی از مردم لشکر کشیدن به سمت بقیع...
برایِ چی؟
بریم بقیع و محلِ تازه یِ دفن رو پیدا کنیم و نبشِ قبر کنیم و دوباره اعمال دفن رو به جا بیاریم تا ابوبکر بر پیکرِ دختر پیامبر نماز بخونه!
رفقا دردشون اینا نبوده ها!
اینا فقط میخواستن علی رو بِچِزونَن و آزار بِدَن!
میخواستن فاطمه رو نبشِ قبر کنن و دوباره بر او نماز بخونن که فقط غرورِ علی رو بازم بشکَنَن...
@shahidmohammadmoafi
.
کینه داشتن...
یه چیزی نقل شده من اصن این رو مخصوصا میگم که تو از این دو نفر کینه به دل بگیری!
حضرت صدیقه محوِ مولاعلی بود!
مولا هر جایی که وارد میشد
حضرت صدیقه فقط او رو تماشا میکرد و به او خیره میشد...
این خبر که رسید به ابوبکر،
او به عمر گفت:
همسرِ علی همیشه اینجور محوِ علی ست...
عمر گفت ببین که چه بر سرِ اون چشم ها میارم!
@shahidmohammadmoafi