eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا الوانی🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
16هزار ویدیو
213 فایل
*اللهم عجل لولیک الفرج* شهیدمدافع حرم در سجده‌یِ آخرِ نمازهایش این دعا را میخواند: ‌اللهم أخرِج حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا...✨ تاریخ تولد🎂:1361/1/2 تاریخ شهادت🕊️:1395/7/7 مزارشهید🥀:باغ بهشت همدان «زیرنظر همسر شهید» ادمین پیشنهادات:۰۹۱۸۵۴۶۱۲۶۰
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ فرصتی بی نظیر و کم نظیر جهت فرزندار شدن ✨بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: «روز ، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد.» بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۰مراقب چشم زخم باشیم خونه ها پر شده از بیماریها و مشکلات... طلاق مرگ و میر و دلیل اون خود ماییم تعجب نکنید خواهران و برادرانم.... نیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسر خود خوشبختم یا نه! نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم آن را برای گروهها بفرستیم حتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و می‌فرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم❤ برادرم خواهرم... شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاطر شرایط زندگی خواستگار نداره... شاید پسری وضعیت مالی مناسب فعلا برای ازدواج نداره... حواسمونو جمع کنیم کسی آه نکشه... که آه یه انسان دلشکسته عرش رو به صدا درمیاره نیازی نیست مردم بدونن کجا رفتی و از کجا داری میای جزییات زندگی ما واسه دیگران مشخص شده! دنیای مجازی واسه این ساخته نشده که ما بیاییم شرایط زندگیمون رو به رخ دیگران بکشیم... چون هر مردی وسعش نمیرسه به زنش هدیه بده.... خواهرم مراقب باش هرکسی توانایی اینو نداره که مسافرت بره... هرکسی نمیتونه به رستوران بره و هر ماه یه ست لباس بخره.... یه خانوم میاد جهیزیه 70،80 میلیونی دخترش رو فیلم میگیره میزاره توی دنیای مجازی که چشم همه درآد... هیچ فکر کردید شاید دختری پدر نداره یا پدر داره ولی مادر نداره که واسه جهیزیه اش سنگ تموم بزاره... یا شاید پدری دستش به دهنش نمیرسه... میخوایم به کی فخر بفروشیم با این کارامون... خدا عالمه فقر فرهنگی داریم شاید... خواهران و برادرانم ما اهمیت توکل بر خدا رو انکار نمیکنیم... رازهای زندگی و خونتون رو پیش خودتون نگه دارید... میایم توی گروهها جوک میزاریم... دوست دخترم زنگ زده بیا خونمون من تنهام... و هزاران پست مشابه دیگر که داریم با زبون بی زبونی به نوجوونا و جوونا میگیم که این کارا عیب نیست... کم کم داریم با این جوکها نشون میدیم که عفت و عصمت دختر یه مسئله بی ارزشه که هر پسری از راه برسه دخترامون باید خودشونو در اختیارش قرار بدن... حواسمون باشه که توی گروه ها دخترای کم سن و سال هم هستن که شاید فکر کنن دنیای بیرون از فضای مجازی هم باید اونطوری باشن کسی داشت راه میرفت پایش به سکه ای خورد فکر کرد طلا است نور کافی هم نبود،کاغذی را آتش زد که ببیند چه بوده دید یک سکه 50تومانی است بعد متوجه شد کاغذی که آتش زده دو هزار تومانی بوده است گفت: چی را برای چی آتش زدم! واقعا این زندگی غالب ما انسانهاست... ما چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم... و خودمان هم خبر نداریم از هر کسی که تو هر گروهی این متن رو میخونه و قبولش داره خواهش میکنم انتشار بده تا یادمون نره داریم چیکار می کنیم و حواسمون نیست خواهشا فرهنگ غلط رو با جوک هامون تو جامعه رواج ندیم... خیلی دختران و پسران سن پایین الان در تلگرام هستن لطفا سعی کنیم با کمک یکدیگر جامعه ای پاک را ترویج کنیم. در انتشار این پیام لطفا کوتاهی نکنید 🌺 🎇گروه قرآن وعترت نورالهدی
🍃بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَالصِّدّیقین🍃 ✍نویسنده: انتشارات شهیدابراهیم هادی ● خوشحال سوار موتور جواد شدم . رفتیم تا به یک تپه رسیدیم . به من گفت پیاده شو زود باش . بعد داد زد: سید یحیی، بیا سید یحیی خودش را رساند و سوار شد من به جواد گفتم: اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟ جواد گفت: این آر پی‌ جی را بگیر و برو بالای تپه آنجا بچه ها تو را توجیه میکنند. رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت. منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردم، از چند نفری پرسیدم: باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟ گفتند: بشین اینجا خط پدافندی است فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم.. تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده! روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟؟ لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی! باید برای مردم بگویی چه خبر است. مردم معاد را فراموش کردند . به همین خاطر جایی بردمت که دور باشی. خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند. مدتی بعد مرتضی زاده، شاه سنایی و عبدالمهدی هم... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند، درست همانطور که قبلاً دیده بودم . جواد هم بعدها به آنها ملحق شد. بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند. من هم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد.. مدتی حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی شهادت میرفتم اما شهید نمیشدم... به من گفته بودند هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت را برای آنها که عاشق شهادت هستند عقب می‌اندازد... روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود . دختران جوان با لباس‌هایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته نگاهم به آنها افتاد . بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد، اما دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد. دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد. گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی. با اینکه در مقابل عشوه‌های آنها هیچ حرف و عکس‌العملی نداشته ام متاسفانه در این آزمون قبول نشدم. در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را می‌شناختم آنها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد.. یکی از آنها علی خادم بود؛ پسر ساده و دوست داشتنی سپاه، آرام بود و بااخلاص... همیشه جایی می‌نشست تا نگاهش آلوده به نگاه حرام نشود. در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید میشود اما چگونه؟ یکی از رفقای ما که او را هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی در ایران بود. حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم... شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت میشدند..! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال یادو خاطره شهدا بپیوندید👇 @yadeeshohada
💠خاطره جالب میثم مطیعی از که میخواست شود. 🍃🌸سال گذشته بود که قبل ازمحرم بایکی از رفقای کارگروه محتوایی هیأت، رفتیم به یک روستای ساده وخیلی دور. رسیدیم به تک‌خانه‌ای کنار زمین‌های زراعی. با استقبال گرم اهالی خانه و به اصرار ایشان مهمانشان شدیم. شام مختصری مهیا کردند که مثل خودشان ساده و باصفا بود. جوانی چهارشانه و قوی‌هیکل هم سر سفره نشسته بود. شغلش چوپانی بود. از نگاهش می‌شد فهمید حرفی در دل دارد. من را صدا کرد. آن روزها پایم را عمل کرده بودم. عصازنان باهم رفتیم در دل تاریکی دشت. گفتم بفرما. هنوز سردار شهید نشده بود. 🍃🌸گفت: «می‌شه برام یه کاری کنی برم سوریه، مدافع حرم بشم؟» گفتم:«من شکر خدا هیچ‌جا رئیس نیستم، فقط یه معلمم، ولی اگر کمکی ازم بر بیاد دریغ نمی‌کنم». یک سؤال کردم که جوابش هنوز در گوشم زنگ می‌زند؛ و چه خوب شدکه پرسیدم. گفتم:«براچی می‌خوای بری سوریه؟» 🍃🌸گفت:«بالا رو نگاه کن. این آسمون پرستاره رو ببین». آسمان مثل فرشی سیاه پر از گل‌های سفید بود. گفت:«من هرشب که تو این دشت می‌خوابم، از زمین به این ستاره‌ها خیره می‌شم. خیلی از این پایین به آسمون نگاه کردم. دیگه می‌خوام برم بالا...از پیش ستاره‌ها اهل زمین رو تماشا کنم. ببینم از اون بالا دنیای مردم چه شکلیه؟» در دلم به او غبطه خوردم و از نگاه بلندش حیرت کردم و با خود گفتم مگر می‌شود زیباتر از این میل به جاودانگی و تعالی را شرح داد؟
✅ عاقبت بخیری اجباری 📌هر کس هر روز سوره بخواند و ثواب آن را به حضرت زهرا (س) هدیه کند . 📌و همچنین و ثواب آن را به مادر امام زمان ارواحنا فداه هدیه کند 📌سوره هم خوانده و ثوابش را به امیرالمؤمنین (؏) هدیه کند . 📍چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر می شود نخواهد هم به زور می شود! 📚حضرت آیت الله (ره)
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستور العمل آیت الله بهاءالدینی برای باز شدن گره های زندگی
روزهای پایانی ماه ذی الحجه بود. برخلاف همیشه این بار خیلی نگرانش شده بودم و مدام برایش دعای اللهم رُدَّ کُلَّ غریب را میخواندم. ساعت ۱۲شب بود. تماس گرفت و بعد از طلب حلالیت از همه و التماس دعای فراوان، محمدقاسم باعث قطع تماس شد. مجددا تماس گرفت. دلش بیقرار بود. گویا حرفهای زیادی داشت که نمی توانست چطور بگوید. این بار تماس از طرف او و خیلی غیرمنتظره و بدون خداحافظی قطع شد! به گفته همرزمانش: همان زمان دشمن به آنها حمله کرده بود؛ در وحشت حمله گرگان تکفیری، حاج رضا اولین منادی فریاد گردید و بعد از او همه نیروهای تحت امرش فریاد الله اکبر سر دادند. آتش حمله به قدری شدید بود که هرکسی یارای جبهه دشمن را نداشت. در این میان۴نفر از نیروها به فرماندهی حاج رضا داوطلب شکستن خط مقدم شدند. اما تیربارچی دشمن گویا دیوانه بار با بستن بچه ها به رگبار، میخواست عملا جلوی پاسخ متقابل جبهه مقابل را به صفر برساند. به همین خاطر حاج رضا از بچه ها خواست که وقتی من ایستادم که دشمن مرا هدف قرار دهد، شما هم تیربارچی را نشانه بگیرید. با دویدن مداوم حاج رضا روی تپه ایی که کاملا در تیررس دشمن بود، هواس تیربارچی به او پرت شد. با اصابت تیر به سوی حاج رضا، بچه ها نیز تیربارچی را به هلاکت رساندند. یکی از دوستان میگوید بعد از افتادن یار دیرین خود بر روی زمین، همچون عقابی خود را به بالین او رساندم. او نفسی کشید؛ من هم گفتم خدارا شکر! حاج رضا زنده میماند! ناگاه او با صدای خفیفی گفت: نه دیگه؛ کار من تمومه... گویا برای شب اول محرم باید خود را به کاروان حسینیان میرسانید و با اربابش قرار ملاقات داشت 😭🏴😭
14.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چنان مُردَم از بعدِ دل کندنت که روح من از خیر این تن گذشت گلایه ندارم، مرو...گوش کن تو باید بدانی چه بر من گذشت زمانی که دیدم کجا میروی... تقاصت همین است عزیزدلم! که بنشینی از کشتنم بشنوی خودم خواستم با تمام وجود با توئی که نبود عاشقانه بمانم من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد می کشااانم خودم خواستم با تمام وجود با توئی که نبود عاشقانه بمانم من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد می کشاااانم...😭
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام علیکم پیشنهاد میکنم همه دوستان ببینند و از آن بهره ببرند. آیت اله ناصری در باره نماز آخرین روز ماه ذیحجه یعنی آخرین روز سال قمری و استغفار در این روز صحبت می‌کنند. ضمنا روزه فردا فراموش نشود