eitaa logo
شهید موسوی نژاد
386 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
7 فایل
🌷🌷 اینجا قراره که فقط و فقط از #شـهدا درس زندگی بگیریم 🌷🌷 مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن 🌹سرهنگ پاسدار شهیدسیدعبدالحسین موسوی نژاد ولادت: خمین ۱۳۴۸/۲/۱     شهادت: منطقه سردشت ۱۳۹۰/۴/۳۰ مزار:گلزارشهدای قم "روزانه خواندن زیارت عاشوراراامتحان کنید"
مشاهده در ایتا
دانلود
فَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ یس/۷۶ پس گفتارشان تو را اندوهگین نکند یادمان باشد با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت! یادمان باشد با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم! کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم، با خدای او طرف هستیم... 🍃
باهم حرف بزنیم!؟
هر چی میخواید تو این دنیا باشین... فقط دلیل بدتر شدن حال آدم ها نباشین...
شهید موسوی نژاد
هر چی میخواید تو این دنیا باشین... فقط دلیل بدتر شدن حال آدم ها نباشین...
سربازی که مشکل خانوادگی داره اعصاب و روانش کلا بهم ریخته..! میاد به فرمانده اش میگه مرخصی میخوام،استحقاق! فرمانده که روز قبل باخانمش دعواش شده و بهم ریخته اس میگه نه تو حق نداری جایی بری و امروز و فردا حضوری! سرباز بیچاره که حال بدش بدتر میشه سلاحشو تحویل میگیره و میره سر پست نگهبانی!
ساعتی نمیگذره که صدای شلیک میاد ! صدا از برجک مربوط به همین سربازه بقیه بچه ها که میرسن بالاسرش با سر متلاشی شده سرباز مواجه میشن خودکشی کرده بود...
شاید اگه فرمانده مشکلات خانوادگیش رو سر کار نمیبرد یا از حال نیروهاش باخبر بود و مرخصی استحقاق که حق این سرباز بود امضا میشد و میرفت بیرون یا بجای روی ترشیده‌ی اطرافیان ، دونفر بهش لبخند میزدن الان اون زنده بود...
گاهی وقتا خودمون نمیدونیم داریم چیکار میکنیم اما با یک اخم اضافی و فشار به زیر دستان امید زندگی رو ازشون میگیریم و یک زندگی رو نابود میکنیم و یک خانواده رو تاابد داغدار حالا این عذاب وجدان برای همیشه برای تموم کسایی که باعث بدی حال اون روزش بودن تاابد باقی میمونه و تو گناه بزرگی چون خودکشی شریکن...
کارمندی صبح میره اداره ، مدیرعامل شرکت که اعصابش از زیان های کلان بهم‌ ریخته بجای جواب سلام میتوپه به کارمند بیچاره!
شهید موسوی نژاد
کارمندی صبح میره اداره ، مدیرعامل شرکت که اعصابش از زیان های کلان بهم‌ ریخته بجای جواب سلام میتوپه
کارمند از همه جا بیخبر غرورش له میشه با خودخوری روزش سر میشه و تایم کاری به پایان میرسه! کیفش رو برمیداره و مثل آتیش متحرک از شرکت میزنه بیرون
بخاطر مشغله فکری زیاد تو راه مسیرشو رد میکنه و ناگهانی میزنه رو ترمز که برگرده راننده پشت سری سپر به سپر این ترمز میگیره و شروع میکنه به داد زدن و بوق ممتد!
اینم که اعصابش در حد انفجار بود پیاده میشه و با اون بیچاره درگیری فیزیکی پیدا میکنه با قفل فرمونی که دستش بود ضربه اول رو وسط سر بنده خدا میزنه و از شانس بدش به دقیقه نمیکشه که طرف فوت میکنه! حالا مهر یه قاتل میخوره رو پیشونی کارمندی که تا دیروز حتی به یه مورچه هم زور نگفته بود...
داستان های واقعی زیاده و خلاصه اش میکنم تو جمله اول...