انسان شناسی ۲۲۶.mp3
12.18M
چطور میشه بعضیا بقدری محرم اهل بیت علیهمالسلام میشن که با عباراتی مثل؛
ـ " منّا اهل البیت " (او از ماست)
ـ " أنت ولیّنا حقّاً " (تو حقیقتاً از دوستان مایی)
مورد خطاب از سوی اهل بیت علیهمالسلام واقع میشن؟
※ یعنی ما هم ممکنه به چنین مقامی برسیم؟
🌷در تلفنم، نام همسرم را با عنوان #شهیدزنده ذخیره کرده بودم.یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!
به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای.
قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد
و گفت: شماره اش را بگیرم، وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان "شریک جهادم و مسافر بهشت" ذخیره کرده بود
گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا میسپارم و میروم.
🌷آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم،شام غریبان امام حسین علیه السلام بود که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند،من هم وقتی شمع روشن میکردم،دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،من نیز به شهدا خدمت کنم ومنزلم را بیت الشهدا قرار دهم.
#شهید_جواد_جهانی ،شهید مدافع حرم که در حلب به فیض شهادت نائل شد.
#خدایا
ما به زمان بندیت، برنامه هات، اراده و خواسته ات و راه و روشت اعتماد داریم
❞مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ
کهف/۳۹
آنچه خدا بخواهد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست.
خدایا خودت از اون نگاها که حواسمون نیست، به زندگیمون بنداز...
#قرآن_بخوانیم 🍃
#شهید_زین_الدین
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم
حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداشتم
یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی و عرق کرده،اومد تو تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه
صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم.
گفتم مادر! چه طور بی خبر؟
گفت: به دلم افتاد که باید بیام...
شهید موسوی نژاد
#شهید_زین_الدین چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداش
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند..
دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
"فرمانده آزاده آمادهایم آماده"
هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید امان نمی داد شروع می کرد به بوسیدن
مخمصه ای بود برای خودش..
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچه های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه
از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک
به خودش نهیب میزد:
مهدی..
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی..
تو خاک پای این بسیجی هایی..
#شهید_مهدیزینالدین🕊🌹
انسان شناسی ۲۲۷.mp3
11.17M
ـ ترسهای ما
ـ اضطرابهای ما
ـ غمهای ما
میزان قدرت خدای درون ما را مشخص میکند!
خدای ما، همانقدری قدرت دارد که میتواند ما را:
ـ در سختیها، یاری کند!
ـ از فقر نجات دهد!
ـ غهایمان را بزداید!
ـ ترسهایمان را نابود کند و .....
خدای ما واقعی است یا توهمی؟
إِلٰهِى وَأَنَا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ !
خدایا، و من بنده تو و فرزند بنده توأم، در برابرت ایستادهام ...
#مناجات_شعبانیه
من همینم، همان که مخلوقِ توست، پرورش او با تو بود، رزق و روزی اش را تو داده ای و...
بیین، کم و کسرم فراوان است بیا و بسازم ...🌸
شهید موسوی نژاد
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند.. دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده
خوابی که حاج قاسم پس از شهادت
شهید زینالدین دید.
🌷هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس.
🌷هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار قشنگی که میتونی هر صبح انجامش بدی