کارمندی صبح میره اداره ، مدیرعامل شرکت که اعصابش از زیان های کلان بهم ریخته بجای جواب سلام
میتوپه به کارمند بیچاره!
شهید موسوی نژاد
کارمندی صبح میره اداره ، مدیرعامل شرکت که اعصابش از زیان های کلان بهم ریخته بجای جواب سلام میتوپه
کارمند از همه جا بیخبر غرورش له میشه
با خودخوری روزش سر میشه و تایم کاری به پایان میرسه!
کیفش رو برمیداره و مثل آتیش متحرک از شرکت میزنه بیرون
بخاطر مشغله فکری زیاد
تو راه مسیرشو رد میکنه و ناگهانی میزنه رو ترمز که برگرده
راننده پشت سری سپر به سپر این ترمز میگیره و شروع میکنه به داد زدن و بوق ممتد!
اینم که اعصابش در حد انفجار بود پیاده میشه و با اون بیچاره درگیری فیزیکی پیدا میکنه
با قفل فرمونی که دستش بود ضربه اول رو وسط سر بنده خدا میزنه و از شانس بدش به دقیقه نمیکشه که طرف فوت میکنه!
حالا مهر یه قاتل میخوره رو پیشونی کارمندی که تا دیروز حتی به یه مورچه هم زور نگفته بود...
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه ای به نام #توبه
چرا طلب مغفرت یعنی درخواست معجزه از خدا؟
چرا هر توبهای که خدا قبول میکند، معجزهای است که خدا برای توبهکننده انجام داده؟
يَا كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ
ای پناه من در زمانی که راههای گوناگون مرا خسته میکند
خدایا دقیقا از کدوم ور؟!
#صحیفه_سجادیه
#ادامه_بده
حتی اگه هیچ کس حواسش به زانوهای خسته و ابرهای گرفته ی آسمون تو نبود...
حتی اگه هیچ کس نفهمید که چقدر کم آوردی و داری لابلای لبخندهات، چه اندوه عظیمی رو حمل میکنی...
حتی اگه خودت رو تنها و آسیب پذیر حس می کردی و دیگران فقط نگاه می کردن...
ادامه بده، چون این مسیر توست و در انتها این تویی که طعم رضایت و خوشبختی رو میچشی و دیگران فقط نگاه می کنن...
صبح بخیر به آن غمی که گمان میبری قرار نیست از تو دور شود ولی شاید این آخرین صبح آن باشد...
موقع مسافرت میگفت: خانم کسی افراد مسن فامیل رو به مسافرت نمیبره، بچه ها حوصله ی بردن پدر و مادرهاشون به مسافرت رو ندارن... بیا ما اونها رو ببریم کربلا
مثلا مادربزرگ آقا مرتضی، مادربزرگ من، خاله شان، عمه شان که سن بالایی داشتن رو با خودمون می بردیم
میگفت به بزرگترها احترام بذاریم و اونها رو ببریم...
شهید مرتضی عطایی🕊🌹