❤️
☘شهید علی اصغر خنکدار
سال ۱۳۴۱ در روستای «کلاگر محله» شهرستان قائمشهر به دنیا آمد. شهید علی اصغر خنکدار فرزند دوم خانواده بود. پدرش زمین کشاورزی نداشت و روی زمینهای دیگران کار میکرد. به همین سبب خانوادهاش از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبودند. علی اصغر پیش از آغاز دوران تحصیل رسمی در مدرسه به مکتبخانه رفت و به فراگیری قرآن پرداخت.
مادر شهید میگوید: روز اول محرم بود، من در مسجد مشغول آشپزی برای شام بودم که همان روز هم اصغرم به دنیا آمد. برادرانش را خیلی دوست داشت؛ وقتی برادر کوچکش یاسر، در خانه بازی میکرد، غرق تماشای بازی یاسر میشد و تشویقش میکرد. یاسر در حیاط تاب بازی میکرد و اصغر میخندید، خوشحال میشد و میگفت: مامان ببین بچه به این کوچیکی رزمندهایه برای خودش.
قبل از شهادت اصغر خواب دیدم، تو یک اتاقی، جنازه شهید بود که شهید را رو به قبله کرده بودند. رفتم کنار جنازه و از کسانی که پیش جنازه بودند، پرسیدم: جنازه کیست؟ گفتند: به جنازه نگاه کن، خوب دقت کردم، کاغذی بر روی سینه جنازه قرار داشت که روش نوشته بود: «شهید علی اصغر خنکدار سرباز امام زمان (عج)»
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
👇👇👇
من ناراحت شدم و گفتم: شما چرا به من میگویید همسر شهید؟! من مجردم. بعد از یک سال، خوابم تعبیر شد و پاسداری به نام «علی اصغر خنکدار» به خواستگاریام آمد که چهار خواهر داشت. حتی خواهران شهید در خواب فامیلی خودشان را هم گفته بودند که من یادم نمیآمد. بعد از ازدواج وقتی که دوتا بچه داشتم دیگه مطمئن شده بودم که خواب دوران مجردیام تعبیر نشدنیه، خوابم را به اصغر گفتم و گفتم: دیگه تو شهید بشو نیستی. ولی اصغر گفت: تو به خوابت میرسی و خوابت عین واقعیت است، من ایندفعه میروم و دیگر برنمیگردم و همینطور هم شد.
روز عقدمان، روحانی که خواست خطبه عقد را بخواند، چون کسی به من نگفته بود که مثلاً: شما بعد از سه بار جواب بله را بده، خیلی خجالت میکشیدم؛ به همین دلیل روحانی چندین بار خطبه عقد را تکرار کرد و دست آخر گفت: حتماً عروس خانوم لفظی میخوان؛ برادرم محمدرضا (محمدرضا مسرور) که شهید شد خیلی شوخی میکرد، گفت: بله! آقا گفت: مگه تو میخواهی ازدواج کنی؟! کلی خندیدیم. به اصغر گفتند: باید لفظی بدی، اصغر هم هیچ اطلاعاتی از این چیزا نداشت و هرچی تو جیبش بود، داد به من و گفت: تو منو خالی کردی.
*آنقدر دیر به دیر خانه میآمد که بچه خودش را هم نمی شناخت
کتاب حضرت فاطمه زهرا(س) را گرفته بودم و چندتا شعر از توش در آوردم و تو ماشین در حال رفتن به مراسم عروسی بودیم که به بچهها این شعرها را دادم بخوانند.
آنقدر دیر به دیر، خانه میآمد که حتی بچه خودش را هم نمیشناخت. یک بار آمده بود مرخصی؛ بچه، بغل پدر شوهرم بود که اصغر گفت: این بچه کیست که اینقدر تپل و خشکله؟! پدرشوهرم ناراحت شد؛ اشک تو چشمانش جمع شد و گفت: خدا صدام رو نابود کنه که پدر نباید پسر خودش رو بشناسه.
*اگر من هم شهید نشم چی؟
آخرین باری که به مرخصی آمده بود، خیلی ناراحت بود. گفتم: چی شده که اینقدر ناراحتی؟ گفت: یکی از بچههایی که با هم جبهه بودیم و با هم به مرخصی آمده بودیم، امروز صبح فوت کرد. همسرش وقتی برای نماز صبح میخواست بلندش کنه، دید سکته کرده و به رحمت خدا رفته؛ خیلی دوست داشت شهید بشه. آدم یکسال و نیم تو جبهه باشه و شهید نشه و بیاد تو خونه فوت کنه؟!! اگر من هم شهید نشم چی؟!!
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
همسر شهید خنکدار میگوید:
شب عروسی، مراسم دعای کمیل گذاشتیم و آقای خرسند دعا را خواند. عروسی ما در مسجد امام صادق(ع) کلاگر محله قائمشهر برگزار شد که مادر شوهرم میگفت: مردم سه سری ناهار خوردند و تا ساعت ۴ بعدازظهر داشتند ناهار میدادند؛ خیلی شلوغ بود. روز تشییع جنازه اصغر هم مردم سه سری داشتند تو مسجد ناهار میخوردند و حدوداً ۴۰۰ کیلو برنج پختند.
روز عروسی که آمدند مرا ببرند به خانه داماد، چادر سفید سرم کرده بودم. فردای روز عروسی اصغر بهم گفت: چرا چادر سفید سرت کردی؟ گفتم: اگه چادر سیاه میانداختم سرم، دیگه معلوم نبود عروس کیه؛ اصغر ناراحت شده بود و گفت: من خیلی خجالت کشیدم جلوی دوستا و همکارام که تو چادر سفید پوشیدی.
اصغر دو سال در جنگل به عنوان فرمانده طرح جنگل در مبارزه با منافقین در جنگلهای هشت پر گیلان، آمل، قادیکلا قائمشهر و گلستان حضور داشت.
*خواب دیدم با یک پاسدار ازدواج میکنم
زمانی که کلاس اول دبیرستان و مجرد بودم، خواب دیدم با یک پاسدار ازدواج کردم که چهار خواهر دارد. این پاسدار شهید میشه و من دیدم سر قبر یک شهید نشستهام و دارم فاتحه میخوانم. چهار تا خواهر شهید هم دور تا دور قبر نشستهاند. از رادیو و تلویزیون برای مصاحبه آمدند. خواهران شهید هم به من اشاره میکنند و میگویند: بروید از همسر شهید مصاحبه بگیرید.
کدام دانشگاه از دانشگاه الهی جبهه بهتر است
پدر شهید میگوید: اصغر به اتفاق دوستانش همیشه در مسجد یا تکیه، مراسم روضه برپا میکردند. ۲ ماه، بعدازظهرها من مسئول تدارکات (چایی ریختن) مراسم آنها بودم. اصغر و اسکندر مؤمنی هر دو دانشگاه ثبت نام کرده بودند، بعد از ثبت نام، دو تایی رفتند به جبهه. اصغر بهم گفت: اگر امتحان شروع شد به ما زنگ بزن تا برگردیم و امتحانمان را بدهیم. چند روز مانده بود به امتحان که با اصغر تماس گرفتم بیاید.
بعد از ۱۵ روز سر و کله اصغر پیدا شد. گفتم: چرا نیامدی امتحان بدی؟ سرش پایین بود، گفت: پدرجان! کدام دانشگاه از دانشگاه الهی جبهه، بهتر است؟!
اصغر، اسکندر مومنی و حمیدرضا رنجبر، این سه نفر، بچههای محل رو جمع میکردند و براشان جلسات مذهبی و اخلاقی میگذاشتند. حتی پیشنهاد کرده بودند همهشان عروسیهاشان را در مسجد برگزار کنند و وقتی شهید هم شدند در مسجد دفن شوند که همینطور هم شد ما عروسی اصغر و خیلی از بچههای دیگر را در مسجد گرفتیم و جنازهشان را هم در مسجد دفن کردیم.
اصغر اولین کسی بود که برای تبلیغات و بردن نیروی مردمی به جبهه، به نقاط مختلف شهر میرفت، سخنرانی هم میکرد و در مسجد صبوری، عشقی و جامع گونیبافی، نیروها را برای اعزام به منطقه آماده میکرد. در مازندران اولین تجمع نیرو جهت اعزام را اصغر و دوستانش در قائمشهر انجام دادند. در حال آماده کردن نیروها بود، بهش زنگ زدم و گفتم: باباجان، بیا خانمت فارغ شده، ده دقیقه هم که شده بیا بچهات را ببین و برو. آمد بیمارستان چند دقیقهای ماند و دوباره به شهر رفت چون فردای اون روز باید برای عملیات والفجر۶ نیروها را اعزام میکردند.
شهید، جان مرا نجات داد
چند روز بعد از شهادت اصغر دیدم شخصی آمد به منزل ما. خیلی گریه و ناله میکرد. ازش پرسیدم: شما شهید را از کجا میشناسید؟ گفت: شهید، جان من را نجات داد. گفتم: چطور؟ گفت: با منافقین همکاری داشتم، دو بار هم دستگیر شدم، میخواستند مرا اعدام کنند، من هم به شهید خنکدار قول دادم توبه کنم که شهید خنکدار جانم را نجات داد و نگذاشت اعدامم کنند.
اصغر در روز عروسیاش حتی یک دست لباس نو هم نخرید. کاپشنی هم که پوشیده بود، برای رفیقش بود. کفشش هم اصلاً معلوم نبود برای کی بود. به هیچ وجه لباس نو نمیپوشید. مثلاً: اگر یک پیراهن نو میخرید، میداد به خواهرش بپوشه و یکبار بشوره تا لباس دست دوم بشه و بپوشه. اصغر همیشه بچهها و برادر کوچکش را روی پای خودش میگذاشت و این دعا را میخوند: «یا دائم الفضل الی البر…»
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
👇👇👇
🔸قسمتی از وصیت نامه شهید گرانقدر علی اصغر خنکدار:
🌷بسمه تعالی
بار الها، بارپروردگارا، تو را سپاس میگویم که این بنده گنهکار را فرصتی دیگر عنایت کردی تا بتوان با خود بیندیشم و از کردههای خلاف خویش پشیمان و با توکل بر خدای بزرگ برای رضای معبود خویش استغفار و طلب عفو و بخشش برای خویش نمایم.
🌷خدایا، معبودا، بار الها به تقصیر خویش اعتراف کردهایم و این بار نیز میگویم و مینویسم که انسانی گناهکارم و هیچ راهی برای خود نمیبینم و تنها روزنه امیدم به تو است و خدایا فقط تو را میپرستم و از تو یاری میجویم. خدایا بندهای حقیر و ضعیفم و تحمل آتشهایی را که تجسم اعمال خلاف من میباشد را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهی موفق و قلم عفو بر جرایم بکش.
خداوندا به حق هشت و چارت زما بگذر، شتر دیدی ندیدی
🌷و خدایا چشم طمع به بهشت تو ندارم، زیرا که خدایا عبادتهایم را برای این به درگاهت میکنم که تو را لایق عبادت میدانم و تورا عادل میدانم و میدانم که تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت تو است که انسان را سعادتمند میکند.
🌷خدایا سالها و ماههاست به دنبال دست یافتن به وصالت ،شهرها و آبادیها و کوهها و جنگلها و دشتها و بیابانها را پشت سر گذاشتهام، با کاروانی از دوستان و عزیزان حرکت کردم و در هر مسیری، بر سر هر کوهی و برزنی از یکی که عاشق و مخلص تو بود، جدا گشتم، یک یکشان به سوی جوار حق پرواز کردند وشهد شهادت نوشیدند.
در جنگلها به یاد عزیز، در کوهها به یاد یاری مهربان، در صحرا و شنزار به یاد سردارانی و . . . شال عزا بر گردن نهادیم و همیشه در این فکر بودم که چگونه میتوان مثل آنان شده و چگونه میتوان عاشق شد.
عاشق الله شیفتة الله،آری خدای مهربان،این بار نیز در آبهای هور به دنبال رسیدن به وصال خویش حرکت کردم، شاید به آرزوی خویش دست یابم. خدایا اگر مرا در زیر آبها خفهام کنند، اگر تمامی هور را ظرفی از آتش سازند و مرا در میان آن پرتاب نمایند، اگر گلولههای سربین دشمن بدکین ،قلب گنهکار مرا سوراخ کند، همه اینها را به عشق دیدار تو با جان و دل میپذیرم و آماده پذیرایی تمام مشکلات در مسیر تو هستم و تنها انتظارم و آرزویم در تحمل این سختیها دیدار وجه الله و رسیدن به وصال معبود میباشد.
🌷الها دوری خانه ،زن و فرزند را ،خدایا گلولههای دشمن را، خدایا بیخوابیهای فراوان را تحمل میکنم، ولی دوری تو را حتی یک لحظه تحمل نخواهم کرد . خدایا تو را سپاس میگذارم که این بار سعادت را نصیب من کردی تا در یک تلاش برای برپایی عدل و قسط در جامعه شرکت داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری وصیتهایم را این گونه آغاز کنم.
🌷اسلام را تنها مکتب بر حق جامعه میدانم و تنها دین نجاتبخش میدانم و برای اجرای احکام آن تمامی سختیها را همچون شربت شیرین بر عمق جان خویش میپذیرم. بار الها از این آیه عزم خویش را جزم نمودم تا به آن جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم که جنگ را تا نابودی دشمن و رفع فتنه در عالم باید ادامه داد و در این مسیر پیروزی حتمی است، ان شاءالله.
امت اسلام مردم ایران و دوستان و آشنایان ،جنگ را سرلوحهامور خویش قرار دهید و شهادتم را وسیلهای سازید برای تقویت بیشتر جبههها و ثابت کنید که جای خالی هر شهیدی هزاران لانه سرخ ،روئیده میشود که با نورانیت خویش ظلمتها را به نابودی و قهقرا میکشاند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حضور پدر شهید و همسرشان در روستایی از حلب سوریه در مقتل فرزند شهیدشان
🔹مقام والای زن را در این کلیپ و گفتگو ببینیم شاید روزنهای از عالم حقیقت در قلبهای ما نیز گشوده شود
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ ماجرای سرلشگر عراقی که سه اسیر ایرانی را سوار بالگرد کرد و آنگاه که به اوج آسمان رسید با دست های خودش.... 😲
🔷 سرباز عراقی بصورت محرمانه به اسیر ایرانی چه گفت؟!
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi