eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
379 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.6هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ "چه زیباست" ‌‌ "هرصبح همه‌ ما" "تنها برای کسی دعا کنیم" که هر صبح برای همه‌ ما به تنهایی" ‌ "دعا می‌کند" ‌ اللهم عجل لولیک الفرج کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی 🌹اینجا👇به ما بپیوندید امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - یتیشدی عاشقان - نادر جوادی.mp3
6.5M
🔳 استقبال 🌴یتیشدی عاشقان 🌴گئنه مه عزا و غم 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴گلچین بهترین های روز
ارباب صدای قدمت می‌آید! ارباب؛ صدای قدمت چه غریبانه می‌آید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️سردمداران جنگ روایت ها علیه ایران چه کسانی هستند؟ 🔶در بازار رسانه‌های جهان، رسانه‌های بزرگ صهیونیستی مثل بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان، تعیین کنندگان اصلی روایت‌ها و دستور کارهای خبری و تحلیلی هستند. با تاسف باید گفت، در حوزه رسانه‌ای ایران، بی‌بی‌سی فارسی و نوچه‌های رسانه‌ای‌اش چه شبکه‌های ماهواره‌ای چه روزنامه‌ها و صفحات اجتماعی که محتوا و مدل‌های تولید آن را اقتباس و تقلید می‌کنند، فرماندهی جنگ روایت‌ها را در دست دارند و نقش استراتژیک در کنترل افکار عمومی داخلی خصوصا در شهرهای بزرگ دارند. شاهد هم تغییر سبک زندگی بخشی از جامعه ایران طی دو دهه اخیر است و.. و اگر با این «غول روایت ساز» مقابله فکری و رسانه‌ای نشود، ضربات سهمگین‌تری از آن خواهیم خورد. را به بهترین دوستان و همکاران خود  سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢در بی بی سی هیچ فشنگی بدون هدف شلیک نمی شود! 🔹برخلاف تصور برخی، رسانه حرفه‌ای، مانند بی بی سی هیچ خبر یا تصویر و فریمی را بی‌هدف تولید نمی‌کنند. آنها ابتدا یک روایت را می‌سازند. که شاید اصلا در هیچ خبر و تحلیلی، مستقیما آن روایت را به شما نگویند. 🔹مثلا اتاق فکر بی‌بی‌سی تصمیم می‌گیرد یکی از مهمترین پاشنه‌های راهبردی ایران را هدف بگیرد: مقاومت. روایت می‌سازد: «مقاومت بی فایده است، همه باید در نظام جهانی مدنظر امریکا هضم شوید.» و بعد بر اساس این روایت هزاران خبر و تحلیل می‌سازد یا می‌گوید، مستندهای تاریخی می‌سازد، کمپین‌های اجتماعی و رسانه‌ای به راه می‌اندازد، حتی در سطوح خرد در فلان کانال پرطرفدار طنز شعر و انیمیشن منتشر می‌شود. 🔹یا روایت می‌سازد «جمهوری اسلامی ناکارآمد و رو به شکست و نابودی‌ست» مرتبا در بخش‌های خبری اخبار سیاه و ناامید کننده و تحقیر آمیز نمایش می‌دهند و این باور را به مخاطب قالب می‌کنند که «ایران دیگر جای زندگی نیست»، «هیچ امیدی به حل مشکلات نیست»، «علت مشکلات سیاست‌های تنش‌زای نظام و ارتباط نداشتن با آمریکاست»؛ اینکه ایران در انزوا قرار دارد و با وجود تحریم‌ها سرنوشت محتوم ملت ایران بیچارگی روزافزون است... را به بهترین دوستان و همکاران خود  سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ کاری زینبی (س) کنید...🌷 🍃نشر دهید. @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi51