eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
377 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.6هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ ⛔️ ✖️ 👇 ❌ آيا زمستان سختی در پيش است... 🔅سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید. پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد. رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر. رييس پرسید: از کجا می دانيد؟ و پاسخ شنید: چون سرخ پوست‌ها دارند دیوانه وار هيزم جمع می‌کنند! ❌❌❌❌❌ برخی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم. حالا بنظر شما خودرو، ، ، و ... باز هم گران می شود!؟ کمتر هیزم جمع کنیم! قبل از ، کردیم. حاصلش این شد که می بینیم. 🔺اگه حتی متن رو نخوندی !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻بخونید بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جُوْن، غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند، در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطّر بود و سپس او را دفن کردند. ⭕️جُون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را به 150 دینار خرید و به ابوذر بخشید. ⭕️هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکّه و از مکه به کربلا آمد. ⭕️هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدّت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند : ⭕️در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز. جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت : ⭕️ای پسر رسول خدا، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم ؟ جون با خود فکر کرد : من کجا و این خاندان کجا ؟! لذا عرضه داشت : ⭕️آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من، از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. ⭕️جون می گفت و گریه می کرد به حدّی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند. ⭕️با آنکه جون پیرمردی 90 ساله بود، ولی بچّه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد، که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. ⭕️هر یک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم نا پاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. ⭕️هنگامی که روی زمین افتاد، امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود : ⭕️«اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب رِیحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام : بار الها، رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام محشورش نما. ⭕️از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. ⭕️چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منوّر و بویش معطّر بود. (2) 📚 منابع : 1. بحار الأنوار : ج 45، ص 22، 71. و ... . 2. وسیلة الدارین فی انصار الحسین علیه السلام : ص 115.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 آرزوی بسیار زیبای شهید🌹🍃 🌸🍃ابوریاض یکی از افسرای عراقی می‌گوید: 🌿توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم، رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. 🌼اونا رو چک کردم، دیدم درسته رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده، این فرزند من نیست! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده هر چی گفتم باور نکردند. کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. 🌿من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. 🌼چهره آرام و زیبای آن جوان که نمی‌دانستم کدام خانواده انتظار او را می‌کشید، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه‌ای برایش خواندم و رفتم. 🌿سالها از آن قضیه گذشت. بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است! اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد، به محض بازگشتش، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ 🌼پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی‌ام که بگی برای چی میخوای اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید می‌شم. قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام دفن بشم، می‌خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 🌼شهید آرزو می‌کند کنار اربابش حسین علیه‌السلام دفن بشه، اونوقت جاده آرزوهای ما ختم می‌شه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ... 🌿خدایا! ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...🌸🍃 📗کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱،صفحه۵۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
........... گمشده هور51 ............ .... سردار حاج علی هاشمی .... قرار شده است عملیات بدر در کمتر از دو هفته ی دیگر آغاز شود دوباره کناره های هور پر از نیروی عملیاتی است، چند روز پیش رئيس جمهور پیام دادند که بچه های نصرت حق ندارند مستقیم در عملیات شرکت کنند، فقط میروند خاکریز عراقی ها را نشان می دهند و بر می گردند مگر اینکه واقعا حضورشان در عملیات لازم باشد. دوباره نیروهای قرارگاه نصرت به عنوان راهنمای گردان ها و گروهانها وارد عمل شده اند. از چندین ماه پیش هم درس هایی مثل نقشه خوانی، استفاده از عکس هوایی و اصطلاحات رایج در هور را به آنان آموزش داده بودیم. عملیات شروع شده است. بعد از راهنمایی فرماندهان در نشان دادن مسیر خودم هم سوار قایق شده ام و به داخل هور آمده ام. یکی از قایق هایی که دارد به عقب بر میگردد توجهم را جلب می کند. به هم که می رسیم می بینم، عبدالفتاح که از نیروهای خودمان است زخمی شده. - هان، چی شده عبدالفتاح؟ - خدا توفیق داده همان اول کار برگردم عقب. - نه، مگه میشه! - خوب برگردم دیگه خونی هستم ببین، حتما باید كله ام بره! - سن و سالی ندارد. کمی هم هول کرده است، - بیا، بیا عبدالفتاح سوار قایق من شو. با هم در هور راه افتاده ایم. در این هیاهوی عملیات و صدای موشک و خمپاره که هر کدامش گوش را کر میکند دلم عجیب گرفته. چفیه عربی ام | را می گذارم روی چشم هایم تا عبدالفتاح متوجه اشکهایم نشود. ولی از سکوت عجيب من تعجب کرده و بالأخره طاقتش طاق میشود - چی شده علی آقا؟ چیزی شده؟ _خیلی دلم میخواهد با کسی درد و دل کنم، فارغ از دود و آتش دور و برم چشمهایم را دوخته ام به آخر مرداب، جایی که دیگر نگاهم بین نی ها گم میشود. - اگر یک روز فرمانده شدی می فهمی که اگه یک فرمانده اشتباه کنه صدها نفر کشته می شند، اون مادری که فرزند از دست میده چقدر براش سخته، از مسئولیت جواب دادن به خدا می ترسم. همیشه پیش خدا التماس میکنم که اشتباه نکنم. تو هم اگه روزی راهنمای گروه های عملیاتی شدی هر جا میری اول خودت برو، اگه تو رد شدی بقیه نیروها هم میتونند رد شد. 🍂 🍂ادامه دارد.
هر دو سید هر دو مصطفے هر دو موسوی هر دو ۲۰ ساله هر دو مدافع حرم یکی ایرانی و دیگری افغانی سمت چپ #شهیدسیدمصطفےموسوی (ایرانی) سمت راست #شهیدسیدمصطفےموسوی (افغانی) @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
می‌گفت: رضایت بده تا به #سوریه بروم، می‌گفتم: اجازه بده #سنت کمی بیشتر شود. می‌گفت: #شیطان در کمین ماست و از آن نباید #غافل بشویم، چه تضمینی می‌کنی که چند سال دیگر، من همین آدم باشم #شهید_سیدمصطفی_موسوی #جوانترین_شهید_مدافع_حرم