eitaa logo
شهیده نسرین افضل
536 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم بالای سر مجروح و گفتم: شما من رو صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، من، کاظمینی. چشمانم از تعجب گرد شد. گفتم: محمدحسن اینجا چیکار می‌کنی؟ محمدحسن کاظمینی سال‌های سال با من هم‌کلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضا اصفهان زندگی می‌کردیم. حالا بعد از سال‌ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ، در جبهه مفقود شده بودند؛ البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده‌اند.
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده اند.  بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پرونده‌اش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
 تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد. دکتر همین که می خواست مشغول به کار شود، مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده، به‌قدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبت های بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم .دایره‌ای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم، حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد . یادم هست روز آخر اسفند حسابی برایش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین می‌آیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشویم. همین طور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود، به من گفت:  می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم: بگو می شنوم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*⃣ خطاب به حضرت آقا درجواب اون شعری که درباره شهدا خوندن و اشک ریختند… از اشک شما ارض و سما باریدند بر آه شما انس و ملک نالیدند گفتند همه “فدای اشکت آقا” تصویر شما را شهدا بوسیدند آقا خودتان حضرت خورشید هستید از نور شما ستاره ها تابیدند در مجلس خوبان شهدا هم بودند اما همگان گرد شما چرخیدند از اول و از آخر مجلس، شهدا آقای جهان سید علی را چیدند. عصرتون شهدایی
🔰 شهدای دو قلوی پرورشگاهی که پدر و مادر نداشتند ولی داشتند 🔹️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها می‌شوند. ◇ شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط»🌷 دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح شهدا مهجور مانده‌است. ◇ غریب‌تر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص📑 آن زمان، در پیچ و خم‌های اداری بنیاد شهید این جانباز شیمیایی دفاع مقدس حتی به عنوان دفاع مقدس ثبت نشده است😔 ◇ سال ۶۲ این دو بردار به عنوان به همراه ۱۲ نفر دیگر از جوان هم پرورشگاهی وارد مناطق عملیاتی شدند. ◇ وقتی به آنها گفتند که شما که پدر و مادر ندارید❌ و پرورشگاهی هستید برای چی آمده‌اید جبهه؟ گفتند: ما پدر و مادر نداریم؛ شرف که داریم، غیرت که داریم. ◇ این دو برادر تا روز آخر جنگ حضور داشتند و بارها مجروح شدند💔 و سرانجام ثاقب سال ۱۳۷۷ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی شده و ثابت هم به همین شکل در سال ۱۳۸۵ بعد از تحمل رنج‌های بسیار به شهادت رسید🕊 ◇ جالب بود که این دو بعد از جنگ در هم حضور داشتند و به بچه‌های بی سرپرست خدمت می‌کردند.
1_1290577542.mp3
11.21M
واحد "بارون بارونه حال و هوای دل من"💔 بانوای : حــــــــــاج مــــــــــــهدی رسولی بسیار جانسوز🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠میرزا جوادآقا ملکی تبریزی؛ 🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود خود را از اين همه فضيلت، محروم نمايد و به خسارت و رذائل ديگر که نتيجه ترک نماز شب است آلوده کند؟! 🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود که شرافت مناجات با خداوند ملک جبار و لذت انس با او و لذت درخشش نور او و کرامت هم نشينی با او را به خاطر استراحت چند ساعت از شب، از دست بدهد؟! 🔸رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) فرمودند:«بهترين شما صاحبان عقل هستند.» عرض شد يا رسول الله!صاحبان عقل چه کسانی اند؟ فرمودند«اهل نماز شب هنگامی که مردم در خواب فرو رفته اند.» 📚بحار الانوار، ج۸۴، ص۱۵۸
عُشّاق را مُفارِقَتْ از یار می کُشد. ❣ سلام /صبحتان منوربنور قرآن و معطر به شمیم عطرمحمدیِ صلوات هدیه به ارواح طیبه ی شهدا 🌷
حَّے_عَلے_الصَّلاة خوشا آنان ڪه در ميدان و محراب نماز عاشـقي خـواندند و رفتنـد خـوشـا آنان ڪه هنـگام شـهادت حسین (ع) و ڪربلا ديدند و رفتند التماس دعای فرج و شهادت اذان صبح به افق تهران
🌷📜وصیت شهیداحمد شیرمحمدی بابا شیخ علی: ☆اکنون که غرب شخصیت زن را آنقدر خرد کرده که به صورت کالا دراورده است شما قدر اسلام را بدانید و با حجاب خود افکار باطل شرق و غرب را در هم بریزید. شما باید حجابتان، تربیت فرزندتان و زندگی تان مانند زهرای اطهر(سلام الله علیها) باشد.☆  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسیدند حرفی باشهدا داری؟ گفت :شهدا شرمنده ایم! اما نگفت شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل نمی کنیم ..... شهدا شرمنده ایم که در برابر بدحجابی ها بی تفاوت هستیم..... شهدا شرمنده ایم که بعضی ها غیرتشان را ازدست داده اند... شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده..... شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم.... شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم.... شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم! شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم..... شهدا واقعا شرمنده ایم ! شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله شرمنده میشویم.... شهدا ما شرمنده ایم که فقط شرمنده ایم..... شهداااااااااا صدایمان را دارید؟! ما فقط شرمنده ایم که رهرو راهتان نیستیم همین ! سلام صبحتون شهدایی
❤️ عشقت آموخت به من رمز پريشانی را چون‌نسيم از غم تو بی‌سر وسامانی را بوی پيراهنی ای باد بياور، ور نه غم يوسف بكشد، عاشق كنعانی را دور از چاك گريبان‌تو آموخت به‌من گل من غنچه صفت، سر به‌گريبانی‌را آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت مرغ خو كرده به پرواز گلستانی را ليلی من! غم عشق تو بنازم كه كشی به خيابان جنون، قيس بيابانی را اينك آن‌طرف‌شقايق، دل‌من‌مركز سوزش داغ بر دل بنهد لاله نعمانی را همه، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو؟ آنكه سامان بدهد اين‌همه ويرانی‌را
شهیده نسرین افضل
 تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد. دکتر همین که می خواست مشغول به کار شود، مر
ادامه... فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کند.  ماجرایی را برایم گفت که بعد از سال ها هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم حال و هوایم عوض می‌شود. محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم. یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش، تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم. در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود . در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند: نگران هیچ چیزی نباش، خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند می‌دیدم. آن ها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند: اینجا آسمان اول تمام می شود. شما با این ملائک راهی آسمان دوم می شوی.از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد، فهمیدم ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد، نمی دانید چقدر زیبا بود. از هر نعمتی بهترین هایش در آن جا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند. فهمیدم که هر دوی آن ها شهید شده‌اند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آن ها اسیر هستند .خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند: این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد. او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند: چشم ... 
یک باره روح به جسم من برگشت. تمام بدنم درد می کرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زنده‌بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آن جا راهی اصفهان شدیم . حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. .حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم، فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او می گفت و من مات و متحیر گوش می کردم. روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، می خواستم ببینم ماجرا چه می شود. وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر. محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آن ها الان در بهشت هستند و من این جا.  پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند، اما مهم این است که آن ها مجرد بودند و تو زن و بچه داری. من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم .از این جا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم: چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آن جایی که باید بروم.من برخی شب‌ها توی بیمارستان کنارش می نشستم. برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آن جا را مقایسه کنم. زخم هایش روز به روز بهتر می‌شد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد. شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده. چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتند امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند:محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه، دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت، دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند. شهدای را با ذکر صلواتی یاد کنیم
🔳مراسم وداع خصوصی با شهید امنیت پلیس فداکار که اعضای بدن خود را بعد از حادثه مرگ مغزی تقدیم مردم شریف کشورش کرد . 🔻پلیس شهید احمد کشوری نیا