اومد جلوتر؛
دیدم زینبِ
من با اینکه همسایه علی و اولادش بودم ولی تا حالا زینبِ علی رو ندیده بودم.
راوی میگه من از دور دیدم یه آقایی پشت سر حضرت میاد
میگه تا دیدم عباس با حضرت اومده
گفتم همه برین عقب پسر علی اومده تو میدون.
لشکر تا هیبت حضرت عباسُ پشت سر اون خانوم دید
ده قدم که هیچ صد قدم رفت عقب
تا حضرت زینب زودتر از حضرت عباس رسید به امام حسین
دست گذاشت رو شونه آقا..
تا دست گذاشت امام به خودش اومد
دید حضرت زینبِ
گفت خواهرم تو بین این همه حرومی چیکار میکنی اینجا
دیگه دید تمام علی اکبرش رو زمین پخش شده
اربا اربا شده💔
دقیقا گوشت چرخ کرده...
ولی اینجا امام داشت با دستای خودش تیکه های بدن پسرشو از رو زمین جمع میکرد
حضرت علی اکبر
بعد اینکه تعداد زیادی از اونارو
به درک واصل کرد؛
افتاده بود روی یال اسب💔
اسب عوض اینکه بیاد سمت خیمہ ها
رفت سمت خیمههای دشمن...💔