#ارسالی_اعضای_کانال
چند سال پیش تو سن نوزده سالگی به سردرد شدیدی مبتلا شدم
دکترای زیادی رفتیم چند تا شهر
عکس و ام آر آی و سی تی اسکن دادم گفتن کیست تو سرت قسمت مخچه داری ، روحیه ام رو کامل باختم گفتن عمل جراحی ریسک بالایی داره
خیلی گریه میکردم همزمان شد با ماه محرم و صفر
مادرم خیلییییی گریه میکرد و بیتابم بود
یه روز خیلی دلم شکست سر نماز گفتم خدایا بهم عمر دوباره بده قول میدم انسان مومنی باشم و در راه امام حسین ع قدم بردارم
یه شب تو #خواب_دیدم گنبد حرم آقا امام حسین علیه السلام خیلییییی بزرگتر از حال حاضر بود و روبه روی من بود و من از لبه ی یه پرتگاه خطرناک آویزان بودم
یه صدایی اومد گفتن ب خاطر مادرت کمکت میکنیم
از خواب بیدار شدم و بعد از اون دیگه دکتر نرفتم دارو هم اصلا نخوردم از اون تاریخ ۲۵ ساله میگذره و من مشکلی برام پیش نیومد و آقا امام حسین علیه السلام #شفایم داد.
#محرم
#امام_حسین_ع
🇮🇷🏴
https://eitaa.com/shahidmostafavi
ali.akbar.ghelich-az.sar.gozasht(320) (1).mp3
6.27M
حسین دعای مستجاب مادرم
🇮🇷🏴
https://eitaa.com/shahidmostafavi
※مجموعه داستان #همه_نمیرسند ۷
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |
روز ششم | قبیله بنی اسد
※ حبیب بن مظاهر به حضور امام آمد و گفت: در نزدیکی ما قبیلهای از بنی اسد هست، آیا به من اجازه میدهید آنان را برای یاریتان دعوت کنم، ✘شاید خدا بوسیله ایشان از شما دفاع کرد.✘
امام علیهالسلام فرمودند: مانعی ندارد.
• حبیب شبانه بطور ناشناس نزد آنان رفت و گفت: من بهترین چیزی را برای شما آوردهام که مهمانی برای گروهی بیاورد. آمدهام تا شما را برای یاری امام دعوت کنم. عمر بن سعد امام را محاصره کرده است. شما خویشاوندان من هستید، پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت امام بشنوید تا بدین وسیله به شرافت دنیا و آخرت نائل شوید.
• نود مرد دعوتش را اجابت کردند و متوجه امام حسین علیهالسلام شدند!
• در همین موقع مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای عمر سعد شرح داد.
عمر سعد کسی بنام «ازرق» را بهمراه چهارصد سوار راهی قبیله بنی اسد نمود.
• زمانی که بنی اسد میخواستند شبانه بسوی امام حرکت کنند، لشکر عمر سعد در کنار فرات راهشان را بست. درحالیکه فقط کمی فاصله تا امام مانده بود.
• جنگ خطرناکی بین آنان رخ داد وبنی اسد تاب مقاومت نداشتند، شکست خوردند و بازگشتند.
• هنگامی که حبیب بن مظاهر به سوی امام برگشت و جریان را شرح داد.
امام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله».
ــــــــــــــــــــــــ پ. ن :
«لا حول و لا قوة الا بالله»
یعنی حبیب، بدان که یار فقط خداست و لا غیر!
در راه خدا، باید یاری طلبید/
باید لشگر ساخت /
باید همه را یکی یکی صدا کرد/
امّا دلخوش به هیچ کس نبود جز یک نفر!
همان الله که "حول" و "قوه"ای نیست مگر از او!
✘ امان از لحظهای که فرماندهای به خطا میافتد و تصور میکند کسی برایش منشأ اثر است!
این خداست که دست از آستین او یا دیگری بیرون آورده و دینش را یاری میکند، و این ممکن است یادت برود.
• و امان از روزی که سربازی فداکاریهایش برای فرماندهای را به یاد داشته باشد و بشمرد و بسبب آنان برای خود جایگاه ویژهای توقع داشته باشد!
و امان از همین لحظه که فرمانده در میان لشگری تنها میشود!
※ هر دو حالت فراموش کردنِ "لا حول و لا قوه الا بالله" است ...
و شروع سقوط انسان، از توحید !
از مسیر توحید !
از مسیر یاری آیین توحید!
و انسانی که یکدل و موحد نیست جا میماند از معیّت امام، حتی اگر او را به چشم سر ببیند! پناه بر خدا.
🏴🇮🇷
https://eitaa.com/shahidmostafavi
میگفت علی بعد تو دنیا جهنم است
میچید قطعه های بدن را کنار هم
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
#مراسم_تشییع
#شهید_بی_سر
#علی_اکبر
#محرم
🇮🇷🏴
https://eitaa.com/shahidmostafavi
امشب صدقه برای سلامتی امام زمان(عج) فراموش نشود
تاسوعا و عاشورا بخاطر مصیبت وارده بر خاندان عصمت و طهارت قلب امام عصر(عج) تحت فشار است.
در عمر خود خیلی برادر دیده ایم
در وفاداری ولی عباس چیز دیگری ست
#محرم
#عباس
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
🇮🇷🏴
https://eitaa.com/shahidmostafavi
※مجموعه داستان #همه_نمیرسند ۹
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |
روز نهم | عبیدالله بن حر
※ در تاریخ نقل شده است که روز عاشورا چند تن از بزرگان کوفه بر روی تپه ای نشسته بودند و گریه می کردند و دست به دعا شده بودند که: خدایا، یاری ات را نصیب حسین علیه السلام کن!
یکی از آن بزرگان عبیدالله بن حر بود.
و اما عبیدالله ؛
قبل از ورود امام به کوفه، ✘از ترس اینکه با امام مواجه نشود✘ از شهر خارج شد. اما در منزلگاه بنی مقاتل با کاروان امام برخورد کرد.
امام حجاج را به خیمه او فرستاد تا او را به اردوگاه خود دعوت کند، اما او نپذیرفت. چندی بعد امام خود به خیمه او رفت و فرمود: "ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه میکند، آیا نمیخواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت نزد خدا شفیع تو باشد؟"
عبیدالله به حر گفت: "یابن رسول الله، اگر به یاری تو بیایم، همان اول کار، پیش روی تو کشته میشوم، و ✘نفس من به مرگ راضی نیست✘. این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته....
امام در حالی که از او روی برگرداند به او فرمود: "نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو" و سپس این آیه از سوره کهف را تلاوت کرد:
وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً
✘ ما #گمراهان را به یاری خود نمیطلبیم.✘
ــــــــــــــــــــــــ پ . ن :
※ #گمراه / گُم کرده راه / کسی که در میانهراه مقصد و مسیر صحیح را گم میکند.
تعلّقهای ما علّتهای گمراهی مایند!
چشممان گیر میکند به چیزی!
قلبمان گیر میکند به چیزی!
دیگر آخر راه نمیبینیم، همان نهایتِ جایی که باید برسیم.
دل خوش میکنیم به آنچه داریم،
به آنچه هستیم!
• یکی دل خوش میکند به مالش، یکی به شغلش، یکی به شهرتش، یکی به فرزندانش، یکی هم مثل عبیدالله به جانش ... گویی هرگز نخواهد مُرد.
اسبش را میدهد چون اسبش تعلّقش نیست!
و امام اسبش را نمیخواهد، همان چیزی را میخواهد که او را به زمین بند کرده...
امام تعلّقش را میخواهد تا بندنافش به زمین را قطع کند و بدوزد به آسمان.
• بند ناف ما را چه چیزی به زمین دوخته؟
همان نخواهد گذاشت به امام برسیم، حتی اگر او را به چشم سر ببینیم.
✘ امام نه حاجت به ما دارد، نه به اسبهای ما!
امام قلب ما را میخواهد تا برساند به اوج! همین!
🇮🇷🏴
https://eitaa.com/shahidmostafavi