-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
سخت است
در شهر باشی
و دلت برای جایی پربکشد
که خیلی از تو دور است
چشمانت را ببندی
و خودت را در شلمچه تصور کنی
در فضای سبکش
گویی که انگار در آسمانش شهدا بیش از همیشه نگاه مان میکنند..
و در دلت عمیقا آرزو کنی که کاش دوباره به زودی راهی شوی..
کاش..💔
یک بنده خدایی میگفت
اگر دلتون برای شهدا تنگ شد
بدونید شهدا دلتنگ شما هستند.((((:💔
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
این صوت گوش کنید دلتون شکست برام دعا کنید. اول برای فرج بعد برای من.
قرارمون باشه ساعت ۱۶ امروز شروع یک روایتگری شهدایی محفل شهدایی.
فعلا التماس دعا تا ساعت قرار✋
https://harfeto.timefriend.net/17126881702056
در ضمن تا ساعت قرار شهدایی مون
هرچه میخواهد دل تنگت به شهدا و از دلتنگی هات بگو.
https://eitaa.com/joinchat/2739077890Cc485f9fb9c
سلام نور بچها این گروه چله مون تازه تأسیس هستش
کسی های که دوست دارن عضو بشن التماس دعا 🌱🌷
کتاب رفیق مثل رسول باعث شد
یک محفل شهدایی بزارم
شهید رسول خلیلی میشناختم
ولی وقتی کتاب شو خوندم شناختم به رسول بیشتر شد (داداش رسول)
نظر کرده های حضرت زهرا
میشه به ما نیم نگاهی کنید؟
آخه ما خیلی با این دنیا انس گرفتیم
دنیایی که هیچی نیست
هیچ وفای نداره
اگر زنده موندیم تا الان ب برکت
همین هیت ها و گلزار های شهداس
ما داریم خفه میشم زیر این شهر
شهری که همچی شده شهرت. مقام....
رسول رسول هوامونو داری داداش
رسول دست مونو بگیر.
رسول رسول بهشت
صدام میاد داداش؟
رسول جان خیابان هامون که تعریفی نداره
رسول داداش نزار همرنگ جماعت شیم داداشم.
فقط دست مونو خودمونو از این دنیا آدماش دور کن
ما رو ب خدا نزدیک کنید. نزدیک نزدیک نزدیک تر تا ظهور ...🥲💔
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
-ڴنبد آبے شݪمچہ🍃💚
برادران و خواهران!!
این دنیا، دنیای آرامش است و همه میدانیم که هیچکدام ما ماندگار نیستیم و همه خواهیم رفت فقط مراقب باشیم پرونده مان سفید باشد.
#شهیدمحمود_ستوده
بیا خیال کنیم که تو آمده ای و بقیع آباد شد...
.
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را
غروب ماه_رمضان بود.ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی قابلمه ای از من گرفت . .
و بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش رفتم و گفتم :
ابرام جون کله پاچه برای #افطاری عجب حالی میده!!
گفت : راست میگی ولی برای من نیست. یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت و وقتی بیرون آمد ، ایرج با موتور رسید ،ابراهیم هم سوارش شد و خداحافظی کرد.
با خودم گفتم حتما چند رفیق باهم جمع شده اند و افطاری میخورند. و از اینکه به من تعارف نکرده بود ناراحت شدم . .
فردای آن روز که ایرج را دیدم
پرسیدم : دیروز کجا رفتید؟
گفت : پشت پارک چهل تن انتهای کوچه منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آنها دادیم . .
آنها ابراهیم را شناختند و خیلی تشکر کردند
خانواده ای بسیار مستحق بودند. بعد هم ابراهیم را رساندم به خانه شان . .
#شهیدابراهیم_هادی
@shahidshalamche_8