eitaa logo
شهید هادی ذوالفقاری....♡
465 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
37 فایل
خـوش اومدی رفیـق💚 دع‌ــوت شـده‌ی خـاصِ شهدا هستی..😍🌱 {کانال شهید مح‌ـمّدهادی ذوالفقاری♡} ✅خادم کانال جهت تبادل: ↬ @Ghaf_sin120 ✅ارتباط با مدیر کانال ↬ @Nazanin_hbi ___________ 🌴تاسیس.1400/2/7 ◆ @shahidzoalfaghari
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت چهل و نهم مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثي
📚 📌 قسمت پنجاهم برای همين رويش را ازمابرگرداند و بيرون جاده را نگاه می كرد. 👀 به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم.🤲🏻 اما هادی مي گفت: اينجا جای زيارت دسته جمعی نيست. هركی بايد تنها بره و تو حال خودش باشه! ما هم به او محل نمی گذاشتيم و كار خودمان را می كرديم!🙈 در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخی می کرديم ميخنديديم😁 هادی می گفت: من ديگر با شما نمی آيم، شما قدر زيارت امام حسين آن هم شب جمعه را نمی دانيد. 😔 اما دوباره هفته ی بعد كه به شب جمعه می رسيد از من می پرسيد؟ كی ميری كربلا؟ هادی گذرنامه ی معتبرنداشت،برای همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود.دوباره با ما می آمد و برمی گشت. اما بعد از چند هفته ی ديگر به شوخی های ما توجهی نداشت. او برای خودش مشغول ذكر و دعا بود. 📿 توی كربلا هم از ما جدا مي شد.خودش بود و آقا ابا عبدالله .❣ بعد هم سر ساعتی كه معين می كرديم می آمد كنار ماشين. روزهای خوبی بود. هادی غير مستقيم خيلی چيزها به ما ياد داد.😇 يادم هست هادی خيلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ايام با دوچرخه ازمحل مؤسسه به حوزه ی علميه می رفت. برای همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: برای من مهم نيست كه چه می گويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا علی است.💚 مدتی كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابی مشغول درس شد. عصرها هم برای مردم مستحق به صورت رايگان كار می كرد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و یکم به من گفت: می خوام لوله كشی ياد بگيرم ‼ خيلی از اين مردم نجف به آب لوله كشی احتياج دارند و پول ندارند. رفت پيش يكی از دوستان و كارلوله كشی های جديد با دستگاه حرارتی را ياد گرفت. 🔧🔩 آنچه را كه برای لوله كشی احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ی لوله كش‼ يادم هست ديگر شهريه ی طلبگی نمی گرفت. او زندگی زاهدانه ای را آغاز كرده بود. يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نمی گيری، پس برای غذا چه ميكنی؟ گفت: بيشتر روزهای خودم را با چای و بيسكويت می گذرانم‼ با اين حال، روزبه روز حالت معنوی او بهتر می شد. ✨ از آن طلبه هایی بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و یکم به من گفت: می خوام لوله كشی ياد بگيرم ‼ خيلی از اين مردم ن
📚 📌 قسمت پنجاه و دوم با اينكه هادی از مؤسسه ی اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما برای زيارت كربلا در شب های جمعه به سراغ ما می آمد و با هم بوديم. در آنجا درباره ي مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را می گفت. با شروع بحران داعش مؤسسه به پايگاه حشدالشعبی برای جذب نيرو تبديل شد. هادی را چند بار در مؤسسه ديدم. می خواست برای نبرد به مناطق درگير اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد. يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببينی، او همه كاره است. اگر تأييد كند، برای تو كارت صادر می كنند و اعزام می شوی. البته هادی سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع می خواست به سوريه اعزام شود اما نشد. سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امكان اعزام به سوريه را نداری. اما اين بار خيلی به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليت های هنری در زمينه ی عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود.📸 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و سوم سيد با اين شرط كه هادی، فقط حماسه ی رزمندگان را ثبت كندموافقت كرد. قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقه ای كه درگیری مستقيم در آنجا وجود نداشت. هادی سر از پا نمی شناخت. كارت ويژه ی رزمندگان حشدالشعبی رادريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد. همانطور كه حدس می زدم هادی با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابی در دل همه نفوذ كرد. از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادی مثل بسیجی های زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوی است، و اين همان چیزی بود كه باعث تأثيرگذاری بر رزمندگان عراقی می شد.✨ بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادی به همراه چندتن از دوستان ما راهی شد. من هم می خواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد‼ يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فلان شخص كه همراه شما آمده يك نيروی ساده است تا حالا با كسی دعوا نكرده چه رسدبه جنگيدن، مواظب او باش. هادی هم گفت: اتفاقاً اين شخصی كه از او صحبت می كنی دل شير دارد. او راننده است و كمتر درگير كار نظامی می شود، اما در كار عملياتی خيلی مهارت دارد. بعد از يك ماه هادی و دوستان رزمنده به نجف برگشتند. از دوستانم درباره ی هادی سؤال كردم. پرسيدم: هادی چطور بود؟ همه ی دوستان من از او تعريف می كردند؛ از شجاعت، از افتادگی، از زرنگی، از ايمان و تقوا و... ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و سوم سيد با اين شرط كه هادی، فقط حماسه ی رزمندگان را ثبت كندمواف
📚 📌 قسمت پنجاه و چهارم همه از او تعريف می كردند. هر كس به نوعی او را الگوی خودش قرار داده بود. نماز شب ها و عبادت های هادی حال و هوای جبهه های نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثی را برای بقيه ی رزمندگان تداعی می كرد. ✨ هادی دوباره راهی مناطق عملياتی شد. ديگر او را كمتر می ديدم. چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد. مدتی گذشت و من با چند تن از دوستان برای زيارت راهی ايران و شهر قم شديم. يادم هست توی قم بودم كه يكی از دوستانم گفت: خبر داری رفيقت، همون هادی كه با ما می آمد كربلا، شهيد شده❓ گفتم: چی ميگی؟ 😨😨 سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمی جست وجو متوجه شدم كه هادی به آنچه لایقش بود رسيد🕊. 🗣راوی محمدحسین طاهری(دوست شهید) ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و پنجم ايام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسيم می شود. حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد. كار برايش مهيا شد، بعد از مدتی كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار برای مردم و به نيت رضای پروردگار بود. هادی كم كم به حضور در نجف و زندگی در كنار اميرالمؤمنين علی بسيار وابسته شد. وقتی به ايران بر می گشت،نمی توانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته ای داشت كه می خواست سريع به او برسد. ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و رفقای قديمی او را سير نمی كرد. اين وابستگی را وقتی بيشتر حس كردم كه می گفت: حتی وقتی به كربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. 🥺 می خواهم زودتر به كنار مولااميرالمؤمنين برگردم.❣ اين را از مطالعاتی كه داشت می توانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن كتاب های اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطالب آقای مجتهدی را می خواند و... ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و پنجم ايام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسيم می شود. حالات و
📚 📌 قسمت پنجاه و ششم رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگی اين اشخاص، روزبه روز حالت معنوی او تغيير می كرد. من ديده بودم كه رفاقت های هادی كم شده بود❗ بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود. معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد يك سلام و عليك شده بود. به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله حكيم و به حالتی عارفانه برقرار بود. ✨ برای همين بيشتر مواقع در اين مسجد نماز می خواند. خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نمی كرد. 🌘 اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميری ارادت خاصی پيدا كرده بود. 🌹 كتاب خاطرات ايشان را می خواند و به دستورات اخلاقی اين مرد بزرگ عمل می كرد. يادم هست كه می گفت: آيت الله كشميری عجيب به نجف وابسته بود. 🖇 زمانی كه ايشان در ايران بستری بودميگفت مرا به نجف ببريد بيماری من خوب می شود. هادی اين جمالات را می خواند و ميگفت: من هم خيلی به اينجاوابسته شده ام نجف همه ی وجود ما را گرفته است، هيچ مكانی جای نجف را برای من نمی گيرد. اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام می رفت. نميدانم در اين يك ساعت چه می كرد اما هر چه بود حال عجيب معنوی برای او ايجاد می كرد. اين را هم از استاد معنوی خودش مرحوم آيت الله كشميری و آقا سيدعلی قاضی فراگرفته بود. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و هفتم هادی يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود. برای همين در مسير خودسازی و عرفان قرار گرفت. اما مسير عرفانی زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم می شود. مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الی الحق و ... به خوبی طی نمود. هادی زمانی كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل می كرد، نيمی از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود. در ابتدا برای انجام كار حقوق می گرفت، اما بعدها كارش را فقط برای رضای خدا انجام می داد. شهريه نمی گرفت برای كاری كه انجام می داد مزد نمی گرفت. حتی اگر كسی می خواست به او مزد بدهدناراحت می شد. منزل بسياری از طلبه ها و برخی مساجد نجف را لوله كشی كرد اما مزد نگرفت! توكل و اعتماد عجيبی به خدا داشت. يك بار به هادی گفتم: تو كه شهريه نمی گيری برای كار هم پول نمی گيری پس هزينه های خودت را چطور تأمين ميكنی؟ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و هفتم هادی يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دق
📚 📌 قسمت پنجاه و هشتم هادی گفت: بايد براي خدا كاركرد، خدا خودش هوای ما را دارد. 😇 گفتم: اين درست، اما ... يادم هست آن روز منزل يكی از دوستانش بوديم. هادی بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زیادی را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح ميدانی مصرف كن❗ به نوعی غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالی ندارد. خانه ای وسيع و قديمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند.🏡 او در يکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت.🏠 بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. 📿📓 او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستی که پولی ندارند را به آن خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. برای زائران غذا درست می کرد. دربيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائری هم نبود، به تهيدستان اطراف خانه سکونت می داد و در هيچ حالی از کمک دادن دريغ نمی کرد. 👌🏼 آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسی جرئت نمی کرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه ی ديگری سپردند، اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد‼ اربعين که نزديک می شد هادی اتاقها را به زائران و مهمانان مي داد و خودش يک گوشه می خوابيد. گاهی پتوی خودش را هم به آنها می بخشيد. او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمايشی بخوابد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و نهم يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد 🤒 🛏اما اتاق را که گرم بود در اختيارزائران راهپیمایی اربعين قرار داد. او در اين مدت با پيرمرد نابينایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرده بود. حتی آن پيرمرد نابينا را برای زيارت به کربلا هم برده بود. هادی زمانی كه مشغول كارهای عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف می زد. اين هم از توصيه های بزرگان است كه انسان در ابتدای راه سكوت را بر هر كاری مقدم بدارد. هادی می دانست بسياري ازمعاشرت ها تأثير منفی در رشد معنوی انسان دارد. لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين آورده بود. اين اواخر بسيار كتوم شده بود.يعنی خيلی از مسائل معنوی راپنهان می كرد. از طرفی تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت می كشيد. هر زائری كه به نجف می آمد، به خانه ی خودش می برد و ازآنها پذيرایی می كرد. هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبی است. اين سال آخر روزه داری وديگرمراقبت های معنوی را بيشتر كرده بود. تا اينكه ماجرای مبارزه با داعش پيش آمد، هادی آنجا بود كه از خلوت معنوی خود بيرون آمد. او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات كرد. حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و نهم يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد 🤒 🛏ا
📚 📌 قسمت شصتم از بالاترين ویژگی های آقا هادی كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طی كند طهارت درونی او بود. بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكسانی ندارند هادی بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود. حرفش را می زد و اگر اشكالی در كار خودش می ديد، سعی در برطرف نمودن آن داشت. يادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد ودر حوزه ی كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد. بعد از مدتی كار پيدا كرد و ديگر ازشهريه استفاده نكرد. آن اوايل به هادی گفتم: نمی خواي زن بگيری❓ می خنديد و مي گفت: نه، فعلابايد به درس و بحث برسم. 😅 سال بعد وقتی درباره ی زن وزندگی با او صحبت می كردم، احساس كردم بدش نمی آيد كه زن بگيرد. 😁 چند نفر از طلبه های هم مباحثه باهادی متأهل شده بودند و ظاهراًدر هادی تأثير گذاشته بودند. يك بار سر شوخی را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبی برای من پيدا كردی، من حرفی برای ازدواج ندارم. از اين صحبت چند روزی گذشت.يك بار به ديدنم آمد و گفت: می خواهم برای پياده روی اربعين به بصره بروم و مسير طولانی بصره تا كربلا را با پای پياده طی كنم. 🗣راوی:سید روح الله میرصانع ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت شصت و یکم با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارمخالفت كردم اما هادی تصميم خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده فكر می كنم حالت سوختگی داشت. دست او را ديدم اما چیزی نگفتم.هادی به بصره رفت و ده روز بعددوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستی بيام؟ گفتم:با كمال ميل،بفرماييد. هادی به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادی از سفر به بصره و پياده روی تا نجف تعريف می كرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود❗ صحبتهای هادی را قطع كردم وگفتم: اين زخم پشت دست برای چيه؟خيلی وقته كه ميبينم. سوخته❓ نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می كرد. اما من همچنان اصرار می كردم. بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم❗ مدتی قبل در يكي از شب هاخيلی اذيت شده بود. می گفت كه شيطان باشهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره ای كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم‼ من مات و مبهوت به هادی نگاه می كردم. درد دنيایی باعث شد كه هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود. 🗣راوی سید روح الله میر صانع ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari