+دݪممیخوادشہیدبشمامـا . . .!
- اماچے ؟!
+میگموقتۍسَرِ
یڪیرومیبُرندردداره؟!
-میدونےرفیق!!
ماهنوزشہادتۍبـےدردمیطلبیم؛
اماغافلازاینڪهشہادترو
جزبهاهݪدردنمیدن...(:
#خیریه_راهیان_نور
اتمام واریزی
ان شاء الله از همه قبول باشه
به زودی مشهد زیارتتون کنیم ان شاء الله
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
امام به ماآموخت که انتظار درمبارزه است...
#شهیداوینی
#هفتهبسیج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
التمـ ـٰاسمہحرم حرم (:💔!
#آرزو
ازش پرسیدم:
از رفیقا شنیدم آرزوی #شهادت داری ...
درسته؟
لبخندی زد وگفت:
من برای شهادت التماس میکنم😭
آرزو دارم مانند اباعبدالله(ع)بدون کفن بشم 💔
من عاشقانه التماس میکنم که مفقودالاثر بشم😔
به اینجا که رسید صحبتش رو قطع کردم....
گفتم:
خوب... شهادت آرزوی خوبیه🌷
ولی چرا دوست داری مفقودالاثر بشی؟...
سرش رو انداخت پایین و با حالت بغض گفت:
تا زمانیکه قبر حضرت زهرا(س) بی نشان هست
من هم دوست دارم شهید مفقودالاثر بشم💔😭🌷..........
#شهیدابراهیمشهاب♥️🌸
همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !✨
امــــا هــیـچ چــیـز بــدون تــــو تـمــام نـمـی شـــود 💫
حـــتـی هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــن...!💔
@mohamadhadi67🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهای کوه غیرت صدامونو داری... 💛
#شهیدابراهیم_هادی
#شھیدانہ🕊
مرگوڪشتهشدنعادتماوشهادتافتخارماست!
خدایا!مابسیجیاناگراینلباسرابہتنڪردهایم
بهعشقشهادتوجهادبہتنڪردهایم
ودوستندارمڪہڪاروانسرخامامحسین(؏)
بگذردوماازقافلهعقببمانیم...!
#شهیدعلیمحمدتقیپور
📸⃟ ⃟🗞
•.
دلبࢪ؎ڪࢪدنبࢪا؎خداࢪوبلدنیستیم!
ولۍتادلتبخوادواسہخلقبلدیم
تھشمهیچۍ..
•.
¦🗞⃟ ⃟📸¦ #تباهیات
📌پسرک فلافل فروش
قسمت چهل و دوم
...روز بعد كمی نان خريدم و غذای آن روز من همين نان شد.
پای درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم.
مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم. بايد بيشتر تلاش می كردم تا اين مشكلات را برطرف كنم.
چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت می خوردم و در كلاس های
درس حاضر می شدم.
شب ها را نيز در محوطه ی اطراف حرم می خوابيدم. حتی يك بار در يكی از كوچه های نجف روی زمين خوابيدم!
سختی ها و مشقات خيلی به من فشار می آورد. اما زندگی در كنار مولا بسيار لذت بخش بود.
كم كم پول من برای خريد نان هم تمام شد! حتی يك روز كمی نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم وخوردم.
زندگی بيشتر به من فشار آورد. نمی دانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولای متقيان شدم و گفتم:
آقا جان من برای تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگی در كنار شما را داشته باشم.
انشاءالله آن طور كه خودتان می دانيد
مشكل من نيز برطرف شود.
مدتی نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان سپاه بدر را، كه از متوليان يک مؤسسه ی اسلامی در نجف بود، ديدم.
ايشان وقتی فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلی به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكونی بزرگ و قديمی در اختيار من قرار داد.
شرايط يكباره برای من آسان شد. بعد همبه عنوان طلبه در حوزه ی نجف پذيرفته شدم.
همه ی اينها چيزی نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين (ع)
🔰ادامه دارد ...🔰