سلام من سوریه حرم حضرت زینب هستم🌺
این سفر رو هدیه از رفیق شهیدم گرفتم
شهید حمید سیاهکالی مرادی ✨
بهم اجازه داده بهش بگم داداش حمید😭😭😭
وقتی کتابشون رو خوندم بی نهایت دلبسته شون شدم و ارادت پیدا کردم
همون اوایل آشنایی و رفاقت با شهید ازشون سه تا سفر زیارتی خواستم که برام امضا کنن و واقعا تو این سفرهاباهام باشن
مشهد کربلا سوریه
مشهد رفتم و وقتی ازشون نشونه خواستم مادرشون رو تو حرم دیدم
حالا هم سوریه که اصلا باورم نمی شد و بماند که چجوری قسمتم شد😭و دیروز باز هم وقتی نشونه خواستم بازم مادرشون رو در حیاط حرم خانم حضرت زینب(س)دیدم 😭
خیلی به مادرشون ارادت دارم
من خودم ساکن تهرانم اما این شهید اهل قزوین هستن.
و اونقدر با معرفت بوده که حتی قسمتم شد ماه رمضان در دیداری که با خانواده شهدا دارن هرماه
من و دخترم هم با خانمهای قزوین بریم منزل پدر شهید😭
#ارسالی👇👇
سلام
حالتون خوبه
من تازه باکانالتون آشناشدم
امروز صبح عضو شدم
برام جالبه یه جایی هست که از شهدا بگیم🌸
وگوشهایی هست برای شنیدن حرفهای ما
راستش من عنایت شهید توزندگیم زیاد دیدم ولی میخوام عنایت بزرگی رابراتون بگم ازشهید بزرگوار شهید محمدرضا تورجی زاده☺️
ایشون شهید بزرگ و مهربونی هستن
من خودم خواهرشهیدی هستم و عنایتهایی ازجانب داداشم دیدم 🙂
ولی امشبی میخوام ازایشون بگم ان شاالله بشرط حیات از داداشم هم میگم
حقیقتش من طلبه هستم و بعنوان تبلیغمیرفتم مدارس
یکی ازدوستام کتاب یازهرا زندگینامه شهید تورجی زاده. رابهم معرفی کردن📔
گفتن برای تبلیغ مدارس خوبه مطالعه کردم جالب بود برام
وقتی داخل کلاسها میگفتم بچها گریه میکردن آخرکتاب عنایتهای شهید هم گفته شده جالبه مطالعه کنید🌹
من چندوقتی ازخداوند متعال فرزندی میخواستم چندسالی هم دنبال دکتر بودم .....تااینکه شب خواب دیدم شوهرم میوه کوچکی داد دستم...میوه اندازه عناب بود کوچلو👌
بعدبهم گفت اینو ازداخل با غ🌴 شهید تورجی زاده چیدم بخور
منم اونو خوردم .....بعدازچندوقت بادعای شهید دختری خداوند بهم عطا کردن به نام خدیجه خانم😍
میخام بگم این شهدا خیلی مهربون هستن و حتما هم میتونن خیلی ازکارها روانجام بدن☝️
کافیه متوسل شیم بهشون💔❤️
عنایت شهید حججی👇👇👇😢
لطفا بخونید...
باسلام بر دوست داران شهدا بخصوص سردار بی سر خانمی از دزفول هستم اولین باری که چشمم به عکس شهید افتاد تمام وجودم شد محبت به شهید حججی انگار سالهاست که میشناسمش احساس دلتنگی عجیبی داشتم عکسش وتوی حرم امام زاده آقا سبزقبا دیدم هروقت که چشمم به عکسش میافتاد اشک امانم نمیداد نمیدونستم چراا ولی من شهدای مدافع حرم رو خیلی دوست داشتم خیلی شدید همیشه گریه میکردم چرا من نمیتونم جز شهدای مدافع حرم باشم من یه زن بودم و اجازه جهاد تو جبهه جنگ ونداشتم پسری هم نداشتم که بخوام بفرستم اجازه برادرهام دست من نبودن از این بابت اینقدر گریه میکردم که فقط خدا میدونه از ته دل دوست دارم در راه امام حسین وحضرت زینب کشته بشم از دفتر حرم عکس شهیدوگرفتم بردم خونم توی اتاق وصل کردم تا نیمه شب با عکس حرف زدم وگریه کردم از اینکه انگار سالها میشناسمش دلم واسش تنگ شده منو به عنوان خواهر قبول کن همیشه مواظب منو دخترام باش تا زنده هستیم خیلی حرف زدم از دلتنگیام از غم وغصه هام از تنهایهام واسش گفتم التماسش کردم منو به عنوان خواهر قبول کنه وقتی خوابیدم خواب دیدم ده نفر خانم اومدن دورم وگرفتن ولی صورتاشون وندیدم من هم وسط اونا نشستم یه دسته گل اوردن گذاشتن توی گردنم گفتن اینم نشونه به عنوان خواهر محسن حججی از اون شب همه چیزم شد محسن تو هرکاری ازش کمک میگریم باهاش حرف میزنم جوابم ومیگیرم میدونم همیشه کنارم تاجایی که عکس اول صفحه گوشیم عکس محسن شوهرم میگه خوشبحال محسن که اینقد دوستش داری دوسه روز قبل از اینکه داعش سرنگون بشه خواب دیدم دارن محسن وخاک میکنن سنگ قبرش شیشه ای بود دورتادور جنازه ده تا سر بریده خانم بود ولی صورتشون معلوم نبود فقط من ویکی از دوستام صورتمون مشخص بود گفت اینا جز مدافعان حرم هستن خیلی خوشحال شدم گفتم منم جز مدافعان هستم به کسی نمیگم تا نوبت من بشه واقعا خواب عالی بود عین واقعیت بعداز چند روز گفتن داعش نابود شد و پیام سردار سلیمانی واقعا من محسن وفقط به عنوان برادر میشناسم نه یه شهید مدافع حرم خوش به سعادتشون ممنونم محسن جان از اینکه همیشه باهام هستی .خادم آقا سبزقبا
التماس دعا
#ارسالی
#عنایت_شهید_حججی👇👇
سلام
بنده هم یکی ازعاشقان شهداوشهادت هستم،عنایت وخواب زیاددیده ام،امامهم ترینش مربوط به شفایی بودکه ازشهیدمحسن حججی برای یکی ازاشنایانمان گرفتم،مادردوستم تصادف کرده بودندودرای سیوبستری بودند😔،پایشان هم بایدعمل میشد،وقتی خبرراشنیدم به شهید حججی که تازه دوماه بودشهیدشده بودند🕊متوسل شدم ونذر40یاسین کردم براشون،روزسوم به یاسین 15که رسیدم باهام تماس گرفتندوخبردادندکه ایشان شفاگرفتندوبه بخش منتقل شده اندپایشان هم نیازبه جراحی ندارد😭،امیدوارم هرکه ارزوی رسیدن به شهداراداردخدای مهربان روزی اش کند🌹❤️
عنایات شهدا 🌷
#ارسالی 😭😔👇
سلام
روزجمعه ست متعلق به امام زمان عج خواستم نحوه دوستیم با دوست شهیدم رو براتون بگم،من شاید ده دوازده سالی میشه که معمولا #دعای_عهد رو صبحها میخونم،ناگفته نمونه که از سال پیش توی هجر امام زمانم میسوختم😔،یه مدت بود که آلوده به گناه غیبت شده بودم،دیگه روم نمیشد که دعای عهدبخونم،آخه همیشه امام زمان رو بالای بالا میدیدم که اگه ما گناه کنیم دیگه چشم دیدن ما رو نداره😞،همیشه ایشون رو از خودم دور میدیدم،دم صبح بود که شاید ده دقیقه بعد نمازم قضا میشد،خوابی دیدم که دوست دارم برای شما هم تعریف کنم،توی خوابم خونه پدرم بودم،یکدفعه دیدم که یک نفر پشت درب شیشه ای هاله،متوجه شدم امام زمان عج هستش،مثل بچه ی طفلی که از مادرش به واسطه یه درب بسته جدایی افتاده باشه درب رو تندتند هول میداد،بادستش محکم به شیشه ها میزد،اما سیاهی هایی نمیذاشتن امام داخل بیاد😭،امام همچنان درب رو محکم میکوبید درب رو هول میداد اما سیاهی ها نمیگذاشتن که یکدفعه بانظر امامت خودشون درب رو باز کردن و اومدن کنار سفره پدرم نشستن من هم از پنجره نگاهم به بیرون افتاد و قبرشهیدی رو با اسم وفامیل #پیران_امینی دیدم بعد برگشتم دیدم که امام زمان عج مثل بچه ای که به مادر رسیده باشه و به آرامش رسیده باشه آروم و خوشحال کنارسفره نشسته،اون چندلحظه به اندازه سالها که با امامم زندگی کرده باشم به من مزه داد🌸،خواستم بگم بچه ها امام از ما دور نیست،بیشتر از اینکه ما مشتاق امام زمان باشیم،ایشون مشتاق ماست،این بیت شعری که میگه اشتیاقی که به دیدار تودارد دل من داند و من دانم و داند دل من در اصل مصداق علاقه امام زمان عج به ماهاست ولی گناهای ما امام رو محروم کرده!😔بیدار شدم و سریع با چشمان اشکبارم نمازم رو خوندم،الان یه دوست شهید هم دارم که توی وصیت نامه شون جمله قشنگی هستش:☝️☝️
#ارسالی👇👇
سلام علیکم
عصرتون بخیر
میخواستم نحوه آشنایی با شهیدم رو بهتون بگم .🌸
تقریبا نزدیکای عاشورای سال ۹۶ بود که چند تا از شهدای مدافع حرم شهرمون رو زده بودن روی دیوار بغلی مسجد . هر روز صبح که رد میشدم برم مدرسه یک توجه عجیبی رو میدیم با اینکه خودمم اینطور نبود که بگم عین خیالم نیست و این نگاه عجیب نسبت به خودمو نمیبینم ..
اینقدر دوست داشتم که هر صبح رد میشدم و اون منو میدید و بهش سلام میدادم .
تا اینکه محرم و صفر گذشت و عکس و بنر رو از دیوار مسجد پایین زدن . اون شهید به مدت یکسال تا محرم ۹۷ توی ذهنم درگیرش بودم .. با خودم که تنها میشدم هی میدیم میومد به ذهنمو
یه چیزی همینجوری خیلی با عجله توی ذهنم میگفت و رد میشد هی میگفت که. ( چه اشتباهی کردم کاشکی عکس اون شهید رو با تبلتم میانداختم و نگهش میداشتم تازه اینم بگم اسمشم ندونستم )
توی یکسال هرزگاهی این حالات میومدن و حسرت میخوردم که کاش اون شهیدو عکسشو داشتم .🍁
باور بکنید یکسال تموم اومده بوده کنارم بوده و خیلی ام عجله داشته که بهمون یه چیزی بگه و رفیق بشیم ولی منه بی فکر نمیدونستم و یکسال فراموشش کردم ❌
تا اینکه یه چیزی میگم آخرش نفهمیدم از کجا اسم کامل شهید احمد اعطایی رو فهمیدم و از گوشی زدم عکساشو آوردن و گذاشتم پروفایلم و صفحه نمایش گوشی و اصلا نمیدونم ولی یکی داشت یادم میداد همه اینارو ...☝️
این خود احمدم بود که اگه پارسال نیومده بود به اذن خدا الان از من اثری نمونده بود ....
بگم که زمینه هلاک شدنم اونقدر گسترده شده بوده.
فقط دست شهدا رو ببینید
دست شهدا رو بگیرید ان شاءالله به حق مادر پهلو شکسته دستمونو ول نمیکنن .👌
راوی دوست شهید احمد اعطایی محمد علی
سلام
حدود سه ساله که با خواندن دوجلدِکتاب سلام برابراهیم با ایشون آشناشدم وهرروز براشون صلوات هدیه میفرستم یا قران میخونم🌹🌹
یک روز ظهر براشون سوره ای از قران خوندم،عصر همون روز به طلافروشی رفتم ما درشهرکوچکی زندگی میکنیم که اکثرا همو میشناسن،آقای صاحب مغازه بهم گفت شما اولین باره به مغازه من میایید تا حالا ندیدم شمارو،گفتم بله من ازون دسته خانمام که علاقه ای به طلاندارم والان هم برای تعویض گوشواره دخترم اومدم.به شانس اعتقادندارم وگرنه نمیدونستم باید میگفتم ازخوش شانسیم بود یا بدشانسیم که من که سالها بود به طلافروشی نرفته بودم چرا اونروز باید اون اتفاق میفتاد.کارم داشت تموم میشدکه کسی با صاحب مغازه تماس تلفنی گرفت و بعد از صحبت کوتاهی ایشون سریع کرکره برقی مغازه رو که ازداخل بسته میشد کشید پایین وبلافاصله گفت پلیس باهاش تماس گرفته وگفته چندنفرقصد سرقت دارن‼️
ازترس زبونم بند اومده بود،بعد مدتی که زیاد هم نبود با تماس دیگری از پلیس اجازه داد من برم.بعد فهمیدم که دوسارق مسلح قصد سرقت و گروگان گیری از مغازه رو داشتن😞 وپلیس زودتر فهمیده بود وقبل از اجرای نقشه دستگیرشون کرده بود،سارق ها دونفربودن وهیچکس جزخودشون ازنقشه شون اطلاع نداشت،وبرای همه سوال بود که پلیس چطور متوجه شده،اما من میدونستم که فقط لطف خدا وبعد عنایت شهید هادی کمکمون کرد 🌺که این خطر ازسرمون گذشت،بخصوص که دخترکوچکم هم همراهم بود و معلوم نبود اگر موقع حضور ما در مغازه سارقین میومدن چه اتفاق هایی میفتاد یا چه اثر روانی بدی میتونست روی دخترم داشته باشه😔...و اون روز برای من این یقین حاصل شد که شهدا زنده اند...
از وقتی اقای حججی به شهادت رسیدن همیشه هرجا عکسشونو میبینم بی اختیار اشکم جاری میشه😭،یه شب خواب دیدم یه جای خیلی باصفا بودم وجوی ابی زلال مثل ایینه روان بود🍃 ومن لب اون جوی اب نشسته بودم و به شدت گریه میکردم ودر خواب میدانستم که انجا مزار شهید محسن حججی هست🌹،وقتی از خواب بیدارشدم دیدم انقدرگریه کرده ام که تمام صورتم خیس خیس بود انگار صورتمو شسته باشم.واین هم خوابی بود که درباره شهید حججی دیدم✨
سلام.
به نظر من این ما نیستیم که یک یا چندشهید رو به عنوان رفیق شهیدم انتخاب میکنیم،باید ببینیم کدوم از شهدا ما رو انتخاب میکنند؛من حدودا یه سالی میشه که واسه خودم رفیق شهید انتخاب کردم ولی هیچوقت به خوابم نیومدن😞 و پیش خودم فکر میکردم اونا منو قبول نکردن (هرچند ممکنه خیلی وقتا نسبت به ما عنایاتی داشتن ولی ما متوجه نبودیم)؛تقریبا یه هفته ای میشه عضو کانالتون شدم✔️،
پیام های کاربران رو خوندم خوشم اومد؛یکیشون درمورد "شهید نویدصفری" نوشته بودن که برای حاجتشون برای ایشون زیارت عاشورا خواندن✨؛این شهید خیلی به دلم نشست،تصمیم گرفتم منم برای حاجتم چهل روز زیارت عاشورا برای ایشون بخونم☺️،چهار پنج روزه شروع کردم،تازه فهمیدم که مصادف شده با ایام دومین سالگرد تشییع ایشون🕊؛اینم نشونه؛به نظرم این خود شهید صفری بودن که منو دعوت کردن که ایشون رو به عنوان رفیق شهیدم انتخاب کنم،واقعا حال دلم با ایشون خیلی خوبه خیلی.❤️
میخاستم از عنایت شهید روح الله قربانی براتون بگم ،تابستون امسال کلاس خوشنویسی میرفتم اما هر جلسه که استاد خطمون ،تمرین ها رو چک میکرد ،به من میگفت :خطت اصلا خوب نیست من از شما توقع بیشتری دارم وهمیشه جلوی هم کلاسیها واستادمون خجالت زده میشدم 😢
تا اینکه جلسه پنجم یا ششم بود منتظر بودم نوبت من بشه که استاد تمرینهام رو نگاه کنه یادم از شهید روح الله قربانی افتاد که ایشون خوشنویسی کار میکردند،یهو خطاب به ایشون توی دلم گفتم :شهید روح الله میدونم و مطمئنم شهدا زنده اند تو رو خدا یک کاری کن امروز آبروم پیش استاد وهمکلاسیهام نره ...
نوبت من شد توی دلم هول ولا بود تا اینکه استادمون یهو گفت :آفرین باریکلا چه خوب نوشتی اینهمه پیشرفت چطوری ممکنه☺️امیدوارم کردی ...
استاد نمیدونست که من کاری نکردم فقط معجزه شهید روح الله قربانی بود که دستم رو گرفت در ضمن امتحان پایان ترمم نمره کامل رو گرفتم😭
سلام وخداقوت
خواستم که عنایتی ازشهیدیوسفیان بگم🌹
راستش چندهفته پیش عروسی دخترخالم بودمنم بادخترخالم خییییلی رفیقم ولی چون میدونم توی عروسیااهل سازوآوازن😓 زیاددوست نداشتم برم عروسی ولی به هرحال دخترخاله است دیگه اولش یکم دیررفتیم خودمونشون خاله وعروسو بقیه دادم بعدباهمسرم رفتیم مزارشهیدیوسفیان😍 که نزدیک تالاربود ولی خییییلی ازکاری که کرده بودم هراسون بودم ترک مجلس رومیگم بعدازخوندن فاتحه به شهیدگفتم اگه ازکارم راضی هستی ومشکلیم برامون پیش نمیادازقرآن جوابموبده واین آیه اومد آیه۱۲۲سوره نسا✨🌹