eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #قرار_عاشقی عاشقي دردسر ڪشيدن داشٺ غالباً ما گِران سَريم همہ بہ گريبانِ ما نگاه مڪن جامہ از شوق ميدريم همہ بہ پدر مادرِ تو مديونيم رعيٺ هستيم ، نوڪريم همہ مآییم وُ سینه ای که در آن مآجرایِ عشق توست 💛✨ #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: ‌…همه دنیا #بسیج شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ... #دین #شهدا #چادر #حرمت
💔 #حاج_حسین_یکتا یادت باشه اول امام زمان یاد تو میکنه بعد تو یاد امام زمان میفتی... #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #حسین_یکتا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 بـَلَغَ العـُلَی بِکـَمَالـِهِ ڪَشَفَ الدُجَی بـِجَمَالِهِ حَسُنَت جَمیِعُ خِصَالِه صَلّوا عَلَیهِ وَ آله.... 💐 ‍... 💕 @aah3noghte💕
💔 از شدت ارادت زیادی که به حضرت (صلی الله علیه و آله ) داشتند اسم پسرمان را محمد رسول انتخاب کردند همرزمانش میگویند در لحظه جان دادن هم ذکر الله بر لب داشت... راویتی از همسر ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏فکر کردم در خصوص بنزین چی بنویسم، یاد این جمله قبل انتخابات افتادم: 👌 انتخاب خوب شما به خودتان برمی‌گردد، انتخاب با غفلت هم بدی‌اش به خودتان برمی‌گردد 😔 یادتونه چه ذوقی میکردین تو خیابونا که حسن روحانی رئیس جمهور شده بود؟! بدی انتخاب شماست که دامن همه ما رو گرفته... 👌 24 میلیون نفر 80 میلیون نفر رو نابود کردند ❤️
💔 🌹شهادت یک بسیجی در پایتخت بسیجی متولد سال ۱۳۷۹ از بسیجیان گردان ۱۲۱ امام علی(ع) در تاریخ نهم آبان در جهت برقراری امنیت محلات‌ شهری در قالب بسیج در محله شهید هرندی توسط موتور سواری عمداً مورد حمله قرار گرفته و بر اثر شدت ضربه‌ی وارده به جمجمه، به کما رفته و روز یکشنبه نوزدهم آبان به درجه رفیع نائل آمد. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــ ☄ #قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن💡 کرد
💔 شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف نماز ایستاده.دیدن او در این حالت و این مسجد عجیب بود.ولی اینبار به اندازه ی دیشب نمیترسیدم.نماز را که سلام دادم کنارم نشست دوباره‌ قلبم درد گرفت.آهسته گفت: _میدونم خیلی بهت بد کردم.خودمم از خودم حالم به هم میخوره.من واقعا خیلی بدم خیلی.. وشروع کرد به گریه کردن.😭توجه همه به او معطوف شد.من واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم.از اونجا بلند شدم و به گوشه ای دیگه رفتم.او دنبالم اومد. خدایا خودت بخیر کن.😥🙏مقابلم نشست و سرش رو روی زانوهام گذاشت وبلند بلند زار زد: _رقیه سادات منو ببخش..تو روخدا منو ببخش. سرم خورده به سنگ..تازه دارم میفهمم قبلن چی میگفتی.میخوام آدم بشم.تو روخدا کمکم کن.کمکم کن جبران کنم. اگه اون تا صبح هم ضجه میزد من باز باورش نمیکردم.😐ولی رفتارهای او توجه همه رو جلب کرده بود واگر من بی تفاوت به او میبودم صورت خوبی نداشت.او را بلند کردم و بی آنکه نگاهش کنم آهسته گفتم: _زشته..بلند شو مردم دارن نگاهت میکنن. او آب دماغش رو بالا کشید و با هق هق گفت: _برام مهم نیست.من داغون تر از این حرفهام که حرف مردم برام مهم باشه.من فقط احتیاج به آرامش دارم. 🍃🌹🍃 نگاهی به فاطمه انداختم که کمی دورتر ایستاده بود ونگاهمون میکرد.او بهم اشاره کرد آروم باشم.او در بدترین وحساس ترین شرایط هم باز نگران حال من بود. 🍃🌹🍃 مسجد که خالی شد.🔥نسیم🔥گوشه ای کنار من کز کرده بود و با افسردگی به نقطه ای نگاه میکرد. بلند شدم وچادرم رو مرتب کردم تا به او بفهمونم وقت رفتنه.او بی توجه به من با بی حالی گفت: _چیکار کنم عسل؟؟! نگاهی به فاطمه کردم.فاطمه کنار او نشست وبا مهربونی گفت: _باید مسجدو تحویل خدام بدیم.بلندشو عزیزم. نسیم با درماندگی نگاش کرد و با گریه گفت: _کجا برم آخه؟ من جایی رو ندارم. میخوام تو خونه ی خدا باشم.فقط خداست که میتونه کمکم کنه. 🍃🌹🍃 فاطمه او را در آغوشش فشرد.چقدر او مهربان و خوش بین بود؟! چطور میتونست به او اعتماد کنه؟؟ناگهان دلم لرزید!!!فاطمه به من هم اعتماد کرده بود. اگر او هم توبه ی منو باور نمیکرد و من به مسجد رفت وآمد نمیکردم ممکن بود هنوز در گذشته باقی بمونم. معنی این اتفاق چی بود.؟ خدا ازطریق نسیم چه چیزی رو میخواست بهم یاد آوری کنه؟ نکنه داشتم درموقعیت فاطمه قرار میگرفتم تا امتحان بشم؟!نگاهی به نسیم انداختم که مثل مادرمرده ها گریه میکرد. نسیم عادت نداشت که گریه کنه مگر برای موضوعاتی که خیلی براش مهم باشه.با خودم گفتم یک درصد..☝️فقط یک درصد تصور کن که او واقعا پشیمون باشه.من هم خم شدم و دستش رو گرفتم تا بلند بشه.نسیم بغلم کرد و با گریه گفت: _تنهام نزار عسل خیلی داغونم خیلی.. با اکراه سرش رو نوازش کردم و آهسته گفتم: _توکل به خدا..آروم باش و بگو چیشده؟ نسیم اشکشو پاک کرد و گفت: _چی میخواستی بشه؟! مامانم مریضه. داره میمیره.وقتی رفتم ملاقاتش میگفت از دست تو به این روز افتادم.دلم میخواد این روزای آخر عمرش اونجور که اون میخواد باشم.تو رو خدا کمکم کن. من وفاطمه نگاهی به هم انداختیم.تو دلم گفتم به فرض که اون بخواد بخاطر مادرش تغییر کنه این تغییر چه ارزشی داره؟دوباره به خودم نهیب زدم تو هم اولا بخاطر یکی دیگه خوب شده بودی .. بین احساس ومنطقم گیر افتاده بودم. برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: _ان شالله خدا شفاش میده. فاطمه گفت:😊 _برای تغییر هیچ وقت دیر نیست. او با لبخندی کج رو به من گفت: _اگه تو تونستی عوض بشی منم میتونم! از لحنش خوشم نیومد ولی جواب دادم:_آره..تو هم میتونی اگه بخوای.. فضا برام سنگین بود. به فاطمه گفتم: _بریم دیگه حاج اقا حتما تا به الان بیرون منتظر واستادن. فاطمه منظورم رو فهمید.کیفش رو برداشت و رو به هردومون گفت: _بریم نسیم نگاه حسرت آمیزی بهم کرد: _خوش بحالت..بالاخره به عشقت رسیدی.. دلم شور افتاد.گفتم: _ممنون. گفت: _رفتم دم خونتون..از صابخونه ی جدید پرسیدم کجایی گفت عروسی کردی..اونم با یه آخوند. همون موقع شستم خبردار شد اون آخوند کیه.. خوشم نمیومد از اینکه به حاج کمیل من میگفت آخوند..دلم میخواست با احترام بگه روحانی..طلبه..یا هرچیز دیگه ای.. گفتن آخوند اونم با این لحن خوشایندم نبود.دم در حاج کمیل و حامد ایستاده بودند.از اقبال خوشم آقارضا و پدر شوهرم هم بودند.نسیم انگار قصد جدا شدن از ما رو نداشت.او چادر سرش بود ولی آرایش غلیظی داشت و چهره اش حیا نداشت.موهای بولوندش هم از زیر روسری بیرون ریخته بود.از خجالت نمیتونستم نزدیک اونها بشم.حاج کمیل با دیدن من نگاهش خندید.از او مطمئن بودم. چون او همیشه فقط منو میدید..نه هیچ کس دیگری رو. ولی میدیدم که پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست.😥 ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 فاصله این دو عکس چند سال است. به اندازه قد کشیدن یک دختر.... به اندازه روی پا ایستادنش... به اندازه زبان باز کردنش.. به اندازه بابا گفتنش وقتی که دیگر بابا نیست. حالا از بابا چه مانده جز همان قاب عکسی که او آن را سخت در آغوش کشیده است؟ آنها که دختری به این سن و سال دارند، می فهمند غمِ ریخته توی این عکس را. آدم زیر بار غصه اش له می شود. دخترک زیبا، سرت را بالا بگیر.. بابایت قهرمان است. ... 💕 @aah3noghte💕
🔴 راهی به جز وجود ندارد! 1️⃣ قیمت هر لیتر بنزین در ایران نسبت به کشورهای منطقه خیلی کمتر است لذا «قاچاق بنزین» یکی از تبعات این تفاوت قیمت است. به طور میانگین روزانه 10 میلیون لیتر از کشور به دلیل اختلاف قیمت با کشور های همسایه قاچاق می‌شود. 2️⃣ سود قاچاق بنزین از ایران به ترکیه در هر لیتر ۱۵ هزار و ۶۰۵ تومان است. قیمت بنزین در ترکیه به ۱.۲۳ دلار می‌رسد که بر مبنای ریالی حدود ۱۶ هزار و ۶۰۵ تومان است؛ در نتیجه در مقایسه با قیمت ۱۰۰۰ تومانی بنزین در ایران، سود قاچاق آن ۱۵ هزار و ۶۰۵ تومان برآورد شده است. 🔹یا در مورد قاچاق بنزین به آذربایجان، سود هر لیتر به ۵۳۴۵ تومان می‌رسد؛ به‌گونه‌ای که قیمت این سوخت در آذربایجان ۴۷ سنت است که معادل ریالی آن ۶۳۴۵ تومان بوده و در نتیجه اختلاف قیمت ۵۳۴۵ تومانی ایجاد می‌کند. علاوه بر ترکیه، آذربایجان، ترکمنستان، در مورد عراق و افغانستان و پاکستان و سایر کشورها همین مسئله وجود دارد. 3️⃣ تفاوت قیمت به علت ارزانی بنزین در ایران نیست بلکه بعلت بی ارزش بودن پول ملی نسبت به پول سایر کشورهاست. چون پول ملی در برابر دلار و سایر ارزها روز به روز بی ارزش تر شده برخی متوهم شده اند که بله بنزین نسبت به سایر کشورها ارزان تر است! در حالیکه هزینه بنزین در ایران با توجه به درآمد خانوارها گران است و هر گرانی باعث ایجاد شوک سنگین در بازار است و همه اجناس را با خود بالا می کشد. 4️⃣ اگرچه دولت ها باتوجه به جمیع شرایط نیاز دارند که قیمت بنزین را هرچند سال یکبار افزایش دهند و در ایران نیز این مسئله انکارناپذیر است. قاچاق روزانه 10 میلیون لیتر یک فاجعه و بی عرضه گی دولتمردان است به همین علت برای جبران کسری بودجه ها و جلوگیری از قاچاق، تنها هنر آنها گران کردن بنزین است. 5️⃣ مردم ایران از سال 90 تحت شدیدترین فشارهای اقتصادی بین المللی قرار گرفته که سوءتدبیر دولت های قبلی و فعلی، معیشت ملت را در تنگنا قرار داده است. افزایش چندبرابری نرخ ارز و همچنین افزایش قیمت بنزین طی دو سه مرحله طی این 10 سال، زندگی مردم را با مشکلات جدی مواجه کرده است. نارضایتی فراگیر عمومی همه اقشار ضعیف، متوسط و دارا، امروز به وضوح قابل مشاهده است و دشمنان سعی کرده اند از طریق همین نارضایتی با فعال کردن برخی گسل ها در ایران آشوب هایی را به راه بیاندازند. 6️⃣ طراحی پروژه «آشوب هوشمند» اگرچه با هوشمندی دستگاه های امنیتی اطلاعاتی بهم خورد اما حالا افزایش قیمت بنزین، آتش زیر خاکستر توده های مردمی را فعال می کند. 7️⃣ امروز اگر بین دو مصلحتِ «جلوگیری از قاچاق سوخت و جبران کسری بودجه» با «امنیت و آرامش جامعه» می خواهیم یک مصلحت را انتخاب کنیم بی تردید «امنیت و آرامش مردم» اهم واجبات است. برخی خیال می کنند نظام سیاسی یک شیء و موجود خارجی است لذا به جای دفاع از مردم و مطالبه حقوق آنان به توجیه افزایش قیمت بنزین می پردازند و مدعی اند تنها راه حل مشکلات اقتصادی کشور از این طرح می گذرد! در حالیکه نظام سیاسی چیزی به جزء اجتماع همین مردم نیست. نظام متشکل از مردم است و چنانچه پشتوانه مردمی و نارضایتی عمومی فراگیر شود اصل و اساس نظام با خطر مواجه خواهد. 8️⃣ در شرایط فعلی توصیه به اجرای صحیح این طرح، افزایش یارانه خانوارهای ضعیف، شفافیت درآمدهای حاصل از افزایش نرخ بنزین، فانتزی برخی از رسانه ها شده و فکر می کنند می توان با این ادبیات جامعه را از شر فتنه ها و آشوب ها حفظ کرد! در حالیکه تنها راه «توقف گرانی بنزین» است. تجربه نشان داده همچنین تصمیماتی همیشه غلط بوده و آینده ناخوشایندی برای اقتصاد داشته است و مسئولین همیشه عقل کل نبوده اند! چنانچه نهادهای دولتی و غیردولتی قصد حل مشکلات اقتصادی مردم را دارند بهترین راه دستور به توقف طرح است و لاغیر. نمایندگان مجلس با طرح سه فوریتی جلوی این اقدام را بگیرند.
💔 #قرار_عاشقی . پَناهم بدھ تنهٰا مرزِ آشنا پنٰاهم بِدھ..! 🌱| #یاغریب‌الغربا.. #اللهم_صل_علی_علی_بن_الموسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 "وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً" اگر اينان هنگامی كه بر خود ستم كردند نزد تو مي آمدند، از خدا آمرزش میخواستند، و پيامبر براي آنان طلب آمرزش میكرد، و به يقين خدا را توبه پذير و رحيم می يافتند... یا مولا! یا رسول الله! ما بر خود ستم کردیم که با گناهانمان، به خود ظلم کردیم اما امشب به یُمن ولادت شما با تمام گناهانمان به نزد شما آمده ایم تا شما برایمان طلب مغفرت کنید... همان گناهانی که ما را از حسینِ شما دور کرده است همان گناهانی که شهادت را برایمان دست نیافتنی کرده است دعایمان کنید و برایمان از خداوند، طلب آمرزش کنید.... ... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 جا ماندن، درد دارد... غمش سنگین است... سنگین به وسعت پنهان کردن بغض در گلو و ‍... در سینه دردِ جاماندن، آدم را از پا درخواهد آورد میشکند ولی رشد میدهد اگر... دل بدهی به رفیقی که رفته و باید بِدَوی تا به او برسی.... ... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گو
💔 متوجه شدم پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست. او شخصیتی جدی و محتاط داشت.همه در خونواده از ایشون حساب میبردند و او با هیچ کس صمیمی نمیشد.من از رفتارهای ایشون در این مدت پی برده بودم که مرضیه خانوم و حاج کمیل رو بیشتر از باقی بچه ها دوست دارند. به اونها سلام کردیم. حاج کمیل سلام گرمی کرد و و پدر شوهرم مثل همیشه با جدیت و ابهت همیشگی جواب سلاممون رو داد.او از دیدن نسیم در کنار ما متعجب بود.نسیم به سبک خودش سلام کرد و رو به حاج کمیل گفت: _عه..آقا دوماد شمایی؟؟ حاج کمیل جا خورد.منتظر بود تا من نسیم رو معرفی کنم ولی من جرات نداشتم اسم نسیم رو بیارم.خود نسیم پیش دستی کرد و گفت: _من دوست خانمتون هستم.اومدم امشب بهش عروسیش رو تبریک بگم. من سرم پایین بود.دستهام یخ کرده و لرزون بودند.حاج کمیل تشکر کرد و سریع خطاب به من گفت: _خوب سادات خانوم بریم؟! نسیم زیر لب خندید.با ناراحتی نگاهش کردم.او آهسته گفت: _چه زود همه چیزت تغییر کرد حتی اسمت. نمیشد جوابش رو بدم.تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که به حاج کمیل بگم: _بریم. حاج کمیل از جمع خداحافظی کرد و من اینقدر به هم ریخته بودم که حتی نتونستم از فاطمه درست حسابی جدا بشم. 🍃🌹🍃 سوار ماشین شدیم.گفتم هر آن احتمال داره حاج کمیل درباره ی نسیم ازم سوال بپرسه. او ساکت بود.این شاید بدتر از هرچیز دیگری بود.نگاهش کردم.👀 در صورتش هیچ نشونه ای وجود نداشت فقط به خیابان نگاه میکرد.قرار بود امشب به زیارت حضرت عبدالعظیم بریم.او تا خود حرم یک کلمه هم حرف نزد.ضربان قلبم شدت گرفته بود.بدنم کوره ی آتیش بود.و گوشهام سوت میکشید..داشت کمربندش رو باز میکرد ولی من همونطوری نشسته بودم.اصلا نمیتونستم حرکت کنم.پرسید: _پس چرا نشستید رقیه سادات خانوم؟! نمیخواین پیاده شید؟ چشمم به صحن بود.گفتم: _چرا حرف دلتون رو نمیزنید؟؟چرا ازم سوال نپرسیدید؟ او به حالت اول نشست و آهی کشید. بعد از مکث کوتاهی گفت: _برای اینکه جواب رو میدونستم. با بغض وگله سرم رو سمتش چرخوندم. _جواب چی بود؟؟ دوباره آه کشید! _ایشون همون نسیم خانوم بودند. درسته؟ دوباره چشم دوختم به گنبد.با دلخوری گفتم: _شما فکر میکنید من اونو دعوت کردم بیاد مسجد یا تمایل دارم باهام ارتباط داشته باشه؟؟ او همونطور که یک دستش رو فرمون بود به سمتم چرخید!با تعجب گفت: _این چه حرفیه عزیز دلم؟!!چرا باید چنین فکری درمورد شما کنم؟😊 دوباره آه کشید.😥😍 _من فقط نگران شما هستم.میترسم خدای نکرده… اشکم در اومد.به سمتش چرخیدم و با ناراحتی گفتم: _بله میدونم…حق دارید..میترسید دوباره باهاش رفیق شم از راه به در شم… او ابروهاش بالا رفت و دست زیباش رو مقابل دهانش گذاشت.😟 _عه عه..استغفرالله..سادات خانوم..این چه فرمایشیه؟! شما همیشه برای من مورد اعتمادید.اگر نگرانی ای هست برای حال خودتونه..یعنی همین حالی که الان دارید.دلم نمیخواد استرس داشته باشید. باهاتون از در مسجد تا اینجا حرف نزدم که اضطرابتون بیشتر نشه وفکر نکنید میخوام بازخواستتون کنم. ولی ظاهرا اشتباه کردم… اینو گفت و دوباره آه کشید. دستم رو مقابل صورتم گرفتم و گریه کردم.چرا این قدر می ترسیدم؟چرابی اعتمادشده بودم.حتی به عشق حاج کمیل..اصلا چرا چنین فکری درباره ی او کردم؟! او واقعا اهل پیش داوری نبود. شرمندگیم بیشتر شد.دستم رو گرفت و نوازش کرد.با لحنی بزرگوارانه گفت: _عذر میخوام رقیه سادات خانوم. .عزیزز دل..از من نرنجید.😊 اشکم رو پاک کردم و دستش رو گرفتم. نگاهش کردم..این روزها عجیب دلم میخواست نگاهش کنم.دوست داشتم بچه مون شبیه او بشه.خندید..خندیدم!!! نیشگون آرومی از پشت دستم گرفت و زمزمه کرد:☺️ _بریم سادات خانوم پیش فامیلتون که دیره. داخل زیارتگاه که رفتم گوشه ای کنار ضریح ایستادم و نماز خوندم.اونجا پراز آرامش بود.شاید بهترین زمان برای بازیابی خودم همینجا بود!از فکر نسیم بیرون نمی اومدم. احساسهای چندگانه و مختلفی از رویارویی با نسیم در من ایجاد شده بود که نمیدونستم باید به کدومش اعتماد کنم. از یک طرف نگران مادرش شدم.مادر او جوون بود و در همون چند ملاقاتی که با او داشتم متوجه شده بودم که زن مهربون و خوش قلبیست.واز طرف دیگه با خودم میگفتم چطور نسیم از بیماری او تا این حد متحول شده؟!هرچند همه ی ما تا وقتی نعمتی داریم قدر دانش نیستیم و وقتی میفهمیم نیست یا قراره نباشه اون وقته که پشیمون میشیم وتصمیم میگیریم تغییر کنیم! 🍃🌹🍃 یک ساعتی داخل حرم چرخ زدم. یک روضه خون گوشه ای ازحرم نشسته بود و 🌸روضه ی حضرت زهرا🌸 میخوند. بی اختیار گوشه ای ایستادم و به روضه ش گوش دادم. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 زندگی در سایه امنیت شاید وقتی نگذاشته باشد که به شرایط نبرد و روزهای جنگ فکر کنیم که اگر آن روزها را بفهمیم، خواهیم دانست که شهدا چه حق بزرگی بر گردنمان دارند... و می توانند در دیار ابدی، جلوی ما را بگیرند که چرا از خونشان محافظت نکردیم! حالا منو تو هستیم و راهی که از شهدا به امانت به ما سپرده شده اگر از مومنان هستیم باید طبق آیه قرآن حق امانت را رعایت کنیم "الذینهم لاَماناتهم و عهدهم راعون"* ... 💔 * ... 💕 @aah3noghte💕
9evU8Ati7c1gt8CMQ.pdf
946K
📣🔊رزمایش تلفنی لیست نمایندگان مجلس دهم و شماره های تماس👆👆 از نماینده ات مطالبه کن حق خود و هموطنانت را روابط عمومی مجلس021-39931 وب سایت parliran.ir 👈👈الان تکلیف اینه که به نمایندگان مجلس فشار بیارید تا این طرح به صورت قانونی حذف بشه ⭕️ تجمعاتی هم اگه قراره شکل بگیره فقط روبروی فرمانداری ها و دفاتر نمایندگان مجلس در هر شهر باید باشه نه در کف خیابون ها
💔 دوباره مطلع شعرم ردیف پرواز است دلم کبوتر حس لطیف پرواز است رسیده هدهد طبعم به قاف قله‌ی عشق شده‌است اوج عروجم طواف قله‌ی عشق 💔 💕 @aah3noghte💕