2_5399982146976744545.mp3
5.47M
💔
#اهنگ 🎤
فقط بگو کدوم هفته کدوم روز
کجا منتظر رسیدنت شم
میخوام کاری بدم دست خودم که
خودم بهونه ی اومدنت شم . . .
#منتظر_هرگز_نمی_میرد ✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#مهــــــــدی_جــان!
هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:
🌾صبر کن #چشم_دلت نیل شود می آیم
🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم
🌾 #قول دادم که بیایم به خدا #حرف نیست
🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم
العجل یا مولای ........... #العجل 😔
مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ...
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ 💔 #قسمت_صد_و_شصت_و_یکم او دنبالم تا اتاق اومد.گفت: _حاج آقا رو که میش
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_شصت_و_دوم
با بغض گفتم:😢
_پدرتون خودشون منو با حرفهای تند وتیز اونشب حساس کردند..بهم حق بدید وقتی اسممو شنیدم کنجکاو بشم که چی قراره در موردم گفته شه.نه حاج کمیل من قرار نیست شما رو استنطاق کنم. چون فکر میکنم اگر براتون ارزش داشته باشم خودتون باهام راحت حرف میزنید..
و با حالت قهر به او پشت کردم و در حالیکه آهسته اشک میریختم خوابیدم.
او دوباره نفسهاش نامرتب شده بود. همونطوری پشت به من روی تخت نشسته بود.زمانی طولانی گذشت.نه من اشکم بند می اومد نه او تکون میخورد.
یکباره سکوت رو شکست. غمگین وافسرده گفت:😞😣
_حاج آقا از شما بدشون نمیاد فقط یک اتفاقهایی داره میفته که ایشونو نگران کرده.
با تمسخر گفتم:😞
_بله امروز نگرانیهاشونو شنیدم ترس از بی آبرویی..ترس از اولاد بد..ترس از..
حرفم رو قطع کرد و با ناراحتی گفت:
_اجازه میدید حرف بزنم یا بناست فقط افکار خودتون رو به زبون بیارید؟! اگر بنده رو به صداقت قبول دارید گوش بدید اگرنه که هیچ!!
سکوت کردم.گفت:
_منم نگران شمام.کل خانواده نگرانتونیم. هرکدوممونم برای نگرانیمون دلیلی داریم.حاج خانوم ودخترها بخاطر شرایط بارداری و ترس وناآرامیهای اخیرتون..حاج آقا بخاطر اینکه میترسند خدای نکرده شما به واسطه ی دوستان نا اهل دوباره متوجه خطر و آسیبی بشید ومن…
آب دهانش رو قورت داد..وساکت شد.
🍃🌹🍃
روی تخت نشستم ونگاهش کردم.
میخواستم بشنوم نگرانیش درمورد من به چه علته!پرسیدم:
_وشما چی؟؟
چرخید سمتم و چهار زانو روی تخت نشست. چشمهاش خیس بود.دستهامو گرفت.اینبار او سرد بود ومن گرم!
_نگرانم نتونم حامی خوبی برای شما باشم.من نگرانتونم..هر روز و هر لحظه.. میدونم خدا با شماست ولی من هم وظایفی درقبالتون دارم..من قبلا یکبار تنها شدم..این روزها نگرانم! دارم…کم میارم.
🍃🌹🍃
ناگهان سرش رو پایین انداخت و بلند بلند گریه کرد.😫😭من با ناباوری به او که روی تخت ازشدت ناراحتی مچاله شده بود وگریه میکرد نگاه میکردم.
تازه میفهمیدم که گریه ی یک مرد چقدر دردناکه!😢درمیان هق هقش سر بلند کرد و زانوانش رو بغل گرفت:
_رقیه سادات خانوم..نگرانی همه هرچی میخواد باشه باشه..من نگران یک چیزم.نگران اینم که شک کنم! به این چشمها ی پاک وزلال و آفتابی شک کنم..این روزها همه چیز دست به دست هم داده تا شما رو از چشم من بندازه.تا منو بترسونه از اعتمادم.من بخاطر این احساس معذبم.از خدای خودم و خودم شرمنده ام.
باورم نمیشد که دغدغه ی این روزهای حاج مهدوی چنین چیزی بوده باشه.
سرم رو به اطراف تکون دادم و با شرمندگی و تعجب گفتم:
_یعنی دیشب بخاطر همین اون حرفها رو زدید؟! بخاطر اینکه فکر میکردید نباید به من شک کنید؟
او سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت:😞
_من از شک میترسم.قبلا هم دچار شک شدم و الهام خاتون نجاتم دادند..
پرسیدم:_ شک به چی؟؟😧
آهی کشید:
_در زمان طلبگی شک کردم به راهی که انتخاب کردم.سختیهای این راه و دروس سنگینش یک طرف،بار مسئولیت کمر شکنش از طرف دیگه دچار شکم کرد.. ولی جرات نداشتم در این مورد به کسی حرفی بزنم حتی به پدربزرگ خدابیامرزم که خودشون مشوق اصلی من بودند. از خدا خواستم یک چراغی، نوری سر راهم بزارن تا تصمیم درست بگیرم! به یک هفته نکشید الهام خاتون مقابل زندگیم سبز شد..او درسهاش از من خیلی عقب تر بود ولی به جدت قسم از من باسوادتر ودانا تر بود.اگه الهام خاتون نبود معلوم نبود عاقبت من چی میشد رقیه جان.. شاید الان طلبه نبودم.یا اگر بودم شاید با این عقیده نبودم.حالا باز هم دارن به شک میندازنم.نپرسید چه کسانی؟! چون این و باید خودم حلش کنم.درد اینجاست که خدا وبنده های خوبش به من همیشه اعتماد کردند. بهم فرصت دادند.من نمیخوام کاری که اونها با من کردند رو از بنده ی خوب و پشیمونش دریغ کنم.
🍃🌹🍃
سرم رو محکم گرفتم!!!
وای خدایا او کجا بود و من کجا بودم؟؟ خدایا من واقعا به پاداش کدوم عمل خوبم لایق همسری این مرد بودم؟؟؟ من ماه هاست که فکر میکردم او هم گناه کبیره ای مرتکب شده در حالیکه او بخاطر شک وترس در انتخاب راهش و مسئولیت سنگینش اینقدر دچار عذاب وجدان بود.!!! وای به من!!! وای به من!!! من چقدرباید میدویدم تا به گرد راه او برسم.او تمام اضطرابش این بود که مبادا به من شک کنه!!!
حالا نوبت من بود که از بندگی خالص و ناب او سر به سجده بزارم و بلند بلند گریه کنم و با هر اشک از دیده، خدا روشکر کنم بخاطر داشتن چنین مردی..
چه شب معنوی و زیبایی شد امشب.
او سرم رو بلند کرد و هردو از پشت پلکهایی که ابرباران زای الهی✨🌧 خیسشون کرده بود همدیگر رو نگاه میکردیم.من پر از شوق بندگی بودم.هم بندگی او هم بندگی خدای او.
ادامه دارد..
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ آن روز مأموریتمان طول کشید و به ناچار به نماز اول وقت نرسیدیم. ما با ورود
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
عزیزان من و ای برادران و خواهرانم!
عزیزانم!
دست از حمایت امام و انقلاب برندارید که نابود میشوید و در درگاه الهی روسیاه میشوید.
از شما می خواهم که #سنگر_نمازجمعه را خالی نگذارید،
صف ها را فشرده تر کنید که پیروزی در گرو وحدت و یکدلی شماست.
#شهید_محمد_چهارسوقی
📚 گزیده موضوعی وصیتنامه شهدا جلد چهارم
#نمازجمعه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خواهرم!
قرمزی خون خود را
به سیاهی چادرت امانت داده ام
امانتدار خوبی باش...
#شهید_نورالله_امیری
#حجاب
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شهیدےدر_یک_گونی
یک گونی کوچکِ زرد رنگ و رو رفته که روی آن کاغذی چسباندهاند:
شهیدبسیج سپاه #محمدابراهیم_ماهی،مشهد، 60/3/5
همین!
یک گونی که از تن این شهید به جای مانده است
یک گونی خاکستر و وصیتنامه ای که جمله پایانیاش این است:
«بازهم یادآوری میکنم که برای من گریه نکنید.گریه شماها برای من خیلی ناراحتی دارد»
شهید محمدابراهیم در تانک بوده که با آتش گرفتن تانک،او هم مےسوزد و تنها همین مقدار خاکستر از بدنش باقی مےماند که داخل یک گونی مےگذارند برای خانواده اش....
برای همسر و بچه ۶ساله اش...
#شهید_محمدابراهیم_ماهی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
کنار کشیدن جناب #روحانی از پذیرش #مسئولیت افزایش قیمت #بنزین زیاد عجیب نیست و قبلاً هم در قضیهی #دلار ۴۲۰۰ تومانی، #برجام و خیلی از موضوعات دیگر نیز اتفاق افتاده بود که ایشان #دولت_قبل، #نظام، دولت پنهان، منتقدین، #سپاه و حتی ائمه جمعه را مقصر جلوه بدهند اما جالب سکوت رسانههای اصلاح طلب در قبال صحبت دیروز ایشان و بیاطلاعیاش از تغییر قیمت بنزین است (فقط لازم بود رئیسی مثلاً رییس جمهور بود و بعنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی این صحبت را میکرد)، آنهم درحالیکه به اذعان وزیر کشور از ۲۴ ساعت قبل، حتی ۲۰ هزار کارگر جایگاههای سوخت نیز از زمان اجرای طرح قیمت افزایش قیمت بنزین اطلاع داشتهاند !!
➕ برای درک تفاوت دو رویکرد سکولارانه و دینمدارانه به #سیاست، فقط لازمست تا نگاهی به نحوهی واکنش جناب روحانی و مقام معظم رهبری بیاندازیم؛ یکی پس از دو هفته تازه هزینهی اجرای این طرح را بر گردن وزیر کشورش و صداوسیما میاندازد و دیگری در همان روزهای ابتدایی برای نجات #دولت و کشور، وارد میدان میشود و از سرمایه اجتماعی خود هزینه میکند!!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
- تصویر بالا حمله و به آتش کشیدن حوزه علمیه در شیراز است
- تصویر پایین حمله و به آتش کشیدن مدرسه امام محمد باقر (ع) در نجف است
سناریوی کاملا مشابه در عراق و ایران...
°امین اسدی
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕