شهید شو 🌷
💔 من از تعریفهای او غرق غرور شدم و ناخواسته لبم به لبخند وا میشد. نگفتم هر روز که با او صبحانه میخو
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_شصت_و_چهارم
_ناقابله خانوم.☺️من تعریف شما رو واسه مادرم خیلی کرده بودم.مادرم رفته بودن 🌴کربلا🐎 این رو به نیت شما گرفتند.
من هیحان زده از این لطف ومحبت☺️ او بسته رو گرفتم و با خوشحالی گفتم:
_واااای عزیزم ممنونم. مادرت برام سوغات کربلا آورده ومیگی ناقابل؟!
او با شرم لبخند زد و گفت:
_حق با شماست..
او را بوسیدم و گفتم:
_سلام منو به مادرت برسون و بهشون بگو برام خیلی دعا کنند.
او گفت:
_من و مادرم همیشه برای شما دعا میکنیم. شما هم دعا کنید امتحان امروزم رو خوب بدم.
گفتم:☺️
_ان شالله همینطور خواهد بود.
واو را تا دم در مشایعت کردم.
وقتی وارد سالن امتحان شد به اتاقم برگشتم و بسته رو باز کردم.
🌟چادر نماز دوخته شده و زیبایی داخل بسته بود.و یک جانماز سبزرنگ که مهرکربلا مثل مروارید داخلش میدرخشید.🌟سوغات رو داخل کیفم👜 گذاشتم و مانیتور رو روشن کردم تا به کارهام برسم.
🍃🌹🍃
مشغول انجام کارم بودم که تلفنم زنگ خورد.حاج کمیل با صدایی خواب آلود سلام کرد.شنیدن صداش اینقدر خوشحالم کرد که ناخواسته لبخند برلبم نشست.☺️
_سلام آقای گل خودم.احوال شما؟!
او با همان صدای گرفته گفت:
_کی رفتید؟ چرا بیدارم نکردید؟
چشمم به مانیتور بود و روحم اسیر حاج کمیل!گفتم:
_اینقدر عمیق و زیبا خوابیده بودید دلم نیومد بیدارتون کنم.
_دیگه هیچ وقت همینطوری نرید.وقتی چشم باز میکنم و یک دفعه با جای خالیتون مواجه میشم دلم میگیره.
در دلم قند که نه کله قند آب شد.گفتم:
_رو چشمم حاج کمیل.چشم.
_من به فدای اون چشمها که ما رو اسیر کرده..😉
خندیدم:_خدا حفظتون کنه..😃
پرسید:_امروز برنامه تون چیه؟
گفتم:برنامه ی خاصی ندارم.شما کی میخواین برین کلاس؟
گفت:_الان دیگه کم کم آماده میشم برم.
لحنش تغییر کرد:
_میشه اگر کار خارج از برنامه ای داشتید به من اطلاع بدید؟
با تعجب گفتم:_بله حتما.ولی چطور مگه؟!😟
او خیلی عادی گفت:
_دلیل خاصی نداره.شاید بتونم برنامه هامو مرتب کنم بریم بیرون.
یادم افتاد که ساعت یازده ونیم وقت دکتر زنان دارم.گفتم:
_آهان راستی امروز من وقت دکتر دارم ساعت یازده ونیم
او گفت:
_بسیار خب.اون زمان من کلاسم.وگرنه میومدم دنبالتون با هم میرفتیم.ولی قول میدم زود خودم وبرسونم تا بریم یه چرخی بزنیم.😊
فکر کردم که او قطعا میخواد کاری که حاج آقا ازش خواسته رو انجام بده با خنده گفتم:
_حاج کمیل، ما با گردش بی گردش مخلص شماییم.
او هم با لحن من گفت:
_ما بیشتررر.مزاحم وقتتون نمیشم.در امان خدا.
🍃🌹🍃
امروز پراز انرژی و شادی بودم وحتی درصدی فکر نمیکردم که اون روز حادثه ی بدی متوجهم بشه.با اینکه بخاطر پایان سال تحصیلی کارهای عقب افتاده زیاد داشتم ولی کارهام با سرعت سرو سامون گرفت و به سمت مطب حرکت کردم.
🍃🌹🍃
در راه تلفنم📲 زنگ خورد.🔥نسیم🔥 بود.جواب دادم:_سلام نسیم جان!
او با صدای افسرده ای سلام گفت.
پرسیدم: _خوبی؟! مامانت بهتره؟!
با بغض گفت:
_بابام داره از بیمارستان میارتش اینجا. من نمیدونم واقعا چیکار کنم.میگه حالش بده.عسل..عسل من خیلی میترسم.
دلداریش دادم:😊
_نگران نباش نسیم جان.ان شالله ازش پرستاری میکنی بهش محبت میکنی بهتر میشه.
او با گریه گفت:
_اگه ازت یه خواهشی کنم نه نمیاری؟!
گفتم:اگه کاری از دستم بربیاد حتما.
او گفت:
_میشه بیای اینجا ..اون اگه تو رو ببینه خیالش از جانب من راحت میشه.تو سرو شکلت درست وحسابیه.واقعا شبیه مومنایی ولی من هنوز نتونستم مثل آدمیزاد لباس بپوشم.تو روخدا بیا..خیلی تنهام.خیلی دلم گرفته.
و شروع کرد به گریستن!نمیدونستم باید چیکار کنم و چطوری بهش نه بگم.
گفتم:
_نسیم جان من الان وقت دکتر زنان دارم.نمیدونم کارم چقدر اونجا طول بکشه.هروقت ویزیت شدم میام.
با حسرت گفت:
_ای باباا.بیخیال خواهر..میدونستم نه میشنوم.خودتم میدونی این حرفها بهونست.تو دوست نداری با من بگردی. حقم داری.من برات دردسرم.آبرو تو میبرم..من کاری کردم که اگر خودتم بخوای نمیتونی بهم اعتماد کنی..آدمهایی مثل من هیچ وقت نمیتونن تغییر کنن.. خدافظ برای همیشه…
و تماس قطع شد..
من حیرت زده 😟از رفتار او دوباره شماره رو گرفتم.چندبار زنگ زدم تا بالأخره جواب داد.با ناراحتی گفتم:
_این چه رفتاریه دختر؟ چرا واسه خودت میبری ومیدوزی؟! من که گفتم بعد از اینکه کارم تو مطب تموم شد یه سر با حاج کمیل میام دیدنت.
او با پوزخند تلخی گفت:
_من میخواستم باهات تنها باشم. میخواستم باهات درددل کنم.مامانم ببینتت.تو با شوهرت بیای میخوای زود برگردی خونه ت.من میدونم شوهرت از من خوشش نمیاد..فکر من نباش.برو زندگیتو کن.منم خدایی دارم.
دلم براش سوخت.او چقدر مظلوم و درمانده شده بود.دوباره یاد خودم افتادم!
ادامه دارد..
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
970.9K
💢 چرا افرادی رو تایید صلاحیت میکنید که اصل نظام و قانون اساسی رو قبول ندارند....
🔷 در مقابل جریان غیر انقلابی درون نظام باید ایستاد
شورای نگهبان بیشتر دقت کند
#حسن_عباسی
💔
#شھیدھ_ها
کلاس چهارم بود که مےرفت کلاس قرآن.
یه روز وقتی رفتم از کلاس بیارمش،
معلمش ازم پرسید:
"تو خونه با فهیمه، قرآن کار مےکنین"؟🤔
گفتم: نه؛ چطور؟
گفت:
"آخه خودش قرآن رو بلده😊
بیشتر سوره ها رو تو کلاس مےخونه و من و بچه ها گوش میدیم.
طوری مسلطه که غلط های بچه ها رو زودتر از من مےفهمه😍"
با تعجب به فهیمه نگاه کردم😳 که سرش رو انداخته بود پائین و چادرش رو گرفته بود زیر چونه ش.
پرسیدم:
"قرآنو از کجا بلد شدی؟🙂"
گفت:
"قبل از کلاس، یه بار که مےخونم یاد مےگیرم..."🙃
#شھیدھ_فھیمه_سیاری
📚پرنده ای در عرش
#دڂټۯٵ_ۿم_ۺھێډ_مێشن
#شھێڋۿ_ۿٲ
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
⭕️ مقایسه شب هدفمندی یارانه ها با شب سهمیه بندی بنزین!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
سلام همسنگری ها
💐۲۸۰۰ شاخه گل صلوات نذر ظهور مهدی فاطمه توسط شما فرستاده شد💐
قبول باشه
💔
متن کامل وصیت نامه #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند امام رضا(ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در #وادیالسلام دفن کنند.
دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود.
در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم #یا_زهرا(س)
بالای سر من روضه و سینهزنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید.
زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که میخواستم رسیدم. برای امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) مجلس بگیرید و گریه کنید.
(من را) رو به قبله صحیح دفن کنید، چون قبله در نجف اختلاف دارد.
روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است. یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این.
پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمتها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی میکنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و #پشت_سر_ولی_فقیه باشند.
با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
از #خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد.
از #برادرانم میخواهم که غیر حرف #آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند.
جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول #جهاد_نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت.
حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آنها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی.☝️
#دین خودتان را حفظ کنید، چون اگر امام زمان(عج) بیاید احتمال دارد روبهروی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم.
👈امام زمان را تنها نگذارید.
من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکستهام و راه برگشت ندارم.
بچههای ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم.
نجف شهری است که مثل تصفیهکُن است که گناهها را به سرعت از آدم میگیرد و جای گناهان ثواب میدهد.
👈 این مولای ما خیلی مهربان است.
همچنین میخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرمها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلّاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است، باید زیاد شود.
و مطمئنم که اینها(دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) میشود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم.
بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید.
برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.
وصیت من به #طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اینطور نیست نخوانند. چون میشود کار شیطانی.
بعد شهریه امام را هم میگیرند؛ دیگر حرام درحرام میشود و مسئولیت دارد.
اگر میتوانند درس بخوانند( وادامه بدهند) البته همهاش درس نیست، #عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبهای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس.
ای داد از عَلَم شیطانی.
دنیا رنگ گناه دارد، دیگر نمیتوانم زنده بمانم.
ان شاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر میآیند...
والسلام
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
مرا همانگونه که هستم...
سیاه و شکسته و گل آلود،
چنان در آغوش می کشی،
که گویی زائر دیگری نداری...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
سلام همسنگری ها 💐۲۸۰۰ شاخه گل صلوات نذر ظهور مهدی فاطمه توسط شما فرستاده شد💐 قبول باشه
احسنت...
هنوزم دارن میفرسن😃
💔
#شهيد_مصطفی_چمران مےگفت:
خوش دارم #گمنام و تنها باشم
تا در غوغای کشمکشهای #پوچ مدفون نشوم...
#آقاجواد هم مےگفت:
مردان خدا گمنامند....
خودش هم به دنبال شناخته شدن نبود
در گمنامی و بی سر و صدا کار میکرد
راهش را انتخاب کرده بود و به دنبال #نام نبود
#شھیدجوادمحمدی
#شهیدمصطفی_چمران
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
می درخشد بارگاهش تا فراسوی زمان
ریزش باران رحمت بر کویرستان دل
حافظ آیات حق و ناقل علم حدیث
روحبخش اهل ایمان، حضرت عبدالعظیم
ولادت حضرت عبدالعظیم حسنـی(؏)مبادک
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
أَلْسَّلٰاْمُ عَلَیٖکَٔ یَاْبَنَ أَلْسّٰاْدَةَ أَلْاَطْهٰارْ
أَلْسَّلٰاْمُ عَلَیٖکَٔ یَاْبَنَ أَلْمُصْطَفّیٖنَ أَلْاَخْیٰارْ
أَللّهُمَّ صَلِ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_شصت_و_چهارم _ناقابله خانوم.☺️من تعریف شما رو واسه مادرم خ
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_شصت_و_پنجم
دوباره یاد خودم افتادم که چقدر بعد از توبه حساس وشکننده شده بودم.
درسته که من واقعا به او اعتماد نداشتم ولی اگر یک درصد فقط یک درصد☝️ او قصد تحول داشت من پیش وجدانم مسؤول بودم.
از خدا خواستم هر چه که لازمه به زبونم بیاد. من ایمان داشتم این هم نوعی امتحانه.من این روزها رو گذرونده بودم. من با این احساسها و انفعالات آشنایی داشتم.خوب میفهمیدم که نسیم واقعا افسرده و ناامیده.یقین داشتم او داره زجر میکشه.چون نسیم بلد نبود بیخودی گریه کنه.
🌷 #باخدامعامله_کردم:::من به نسیم اعتماد میکنم بخاطر رضای خاطر تو و جدم ..تو هم از من مراقبت کن🌷
نفس عمیقی کشیدم و به او که آهسته گریه میکرد گفتم:
_نسیم جان حاج کمیل اونطوری نیست که تو فکر میکنی.ایشون اگه دنبال قضاوت کردن کسی بودن من الان همسرشون نبودم..
با کلافگی و صدای تو دماغی گفت:
_ببین من حوصله ندارم..کاری نداری؟!
گفتم:
_چرا کارت دارم. باشه الان زنگ میزنم به حاج کمیل ومیام دیدنت.
او پوزخند زد:😏
_وعده نده! میدونم نمیای.خودتم بخوای اون نمیزاره..
بی توجه به طعنه اش گوشی رو قطع کردم.
🍃🌹🍃
زنگ زدم مطب و قرارم رو با کلی خواهش وتمنا به ساعتی دیگه منتقل کردم.وبعد زنگ زدم به حاج کمیل!
گوشی حاج کمیل خاموش 📵بود.نگاه به ساعتم کردم.ساعت ده دقیقه به یازده بود.حاج کمیل سر کلاس بودند.
نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم.روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستم و فکر کردم.
نمیتونستم بدون هماهنگی با حاج کمیل به دیدن نسیم برم.صبر کردم ساعت یازده بشه.
دوباره زنگ زدم.بعد از چند بوق حاج مهدوی گوشی رو برداشت وبا لحنی رسمی گفت:
_کلاس هستم بعد تماس بگیرید.
دستپاچه گفتم:
_کارم واجبه حاجی..
گفت :
_ پیام بدید یاعلی
نوشتم:
📲سلام عزیز دلم.خدا قوت..نسیم حال روحیش اصلا خوب نیست.میخوام برم ملاقات مادرش. اشکالی نداره؟!
دقایقی بعد نوشت:
📲 سلام عزیزم.اگر امکان داره صبر کنید با هم بریم در غیر اینصورت مختارید.
نوشتم:
📲ممنون همسر مهربونم.اگر اجازه بدید تنها میرم و زود برمیگردم.دوستتون دارم.
گوشی رو داخل کیفم انداختم و به سمت خونه ی نسیم راهی شدم.
🍃🌹🍃
حدود ساعت دوازده🕛 بود که به محله ی نسیم که در غرب تهران قرار داشت رسیدم.
پلاک خونه ش رو درست وحسابی به خاطر نداشتم.زنگ زدم بهش و پلاک رو پرسیدم. او با خوشحالی گفت:
_واقعا تو کوچه ای؟!
از خوشحالیش خوشحال شدم!پلاک رو گفت و قبل از اینکه دستم به زنگ برسه در رو برام باز کرد.
وقتی آسانسور به طبقه ی پنجم میرفت احساسم بهم گواهی بد میداد.😥
توکل به خدا کردم و از آسانسور پیاده شدم.
🍃🌹🍃
صدای موزیک🎼 آرومی از خونه ش به گوش میرسید.در زدم.
نسیم طبق عادت همیشگی با تاب و شلوارک در رو برام باز کرد.در دستش یک رژ لب خوش رنگ بود.
با دیدنم چشمهاش برقی زد و گفت:
_میدونستم هنوز معرفت داری..
و منو در آغوش گرفت.
فضای خونه خفه بود.🌫بوی سیگار 🚬🍷و الکل دماغم رو آزار میداد. همونطوری که کنار در ایستاده بودم گفتم:😣
_چقدر خونت خفه ست.من اینجا زنده نمیمونم.تو با این وضعیت از مادرت پرستاری میکنی؟
او هلم داد سمت داخل و در حالیکه در رو میبست گفت:
_حالا برس بعد نصیحت کن و غر بزن. چیکار کنم؟ داغونم.توقع نداری که دوروزه این لعنتی رو ترک کنم؟
بعد درحالیکه به سمت آشپزخونه میرفت گفت:
_تو برو بشین من الان برات یه چیز خنک میارم بخوری جیگرت حال بیاد.
🍃🌹🍃
نگاهی به اطراف خونه کردم.👀😥
تابلوهایی که نماد فراماسونی ☯و شیطون پرستی داشتند☣✡ تو درو دیوارخونه آویزان شده بود.واقعا نمیتونستم اون فضا رو تحمل کنم.
نسیم از آشپزخونه باهام حرف میزد:
_از بس گریه کردم این مدت قیافم عین میمون شده!باید بهم میگفتی داری میای یک کم به خودم میرسیدم.
من 💚تسبیحم💚 رو از مچم باز کردم وبا قلبی لرزون شروع کردم به گفتن ذکر ✨افوض امری الی الله..✨
او با یک سینی که داخلش دوتا لیوان شربت بود 🍹🍹کنارم نشست!
به چهره اش نگاه کردم.پوستش بر اثر گریه چروک شده بود و زیر چشمش گودافتاده بود.ناخواسته گفتم:
_چیکار کردی با خودت نسیم؟ حیف اون صورت خشگل نبود که به این روز انداختیش؟
او اهی کشید و گفت:
_هعیییی دست رو دلم نزار که دلم خونه عسل..
در حالیکه چـــ👑ـــادرم رو از سرم در می آورد گفت:
_بده اینا رو آویزون کنم برات.
امتناع کردم:
_نه نمیخواد.باید برم..
گفت:
_عسل تو روخدا بس کن.یک کمی جنبه داشته باش! اینجا مگه نامحرم داریم؟ در بیار اون روسری وامونده تو دلم گرفت.
و خودش روسریمو از سرم در آورد و لباسهامو داخل اتاق برد و برگشت.
🍃🌹🍃
از دور با تمجید وتعجب گفت:
_به به..خانوم چه بولوندم کرده موهاشو؟ حاجیتم یه چیزش میشه ها.از یه طرف بالا منبر دختر مو بولوندا رو موعظه میکنن بعد از اون ور خودشون سرو گوششون میجنبه.امان از این آخوندها که هرچی میکشیم از ایناست.
🍁🌻ادامه دارد..
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
آخرین #بسیجی...
عمری شعار دادیم«ما اهل #کوفه نیستیم #علی تنها بماند»اما در وقت معرکه ۸۸از ترس شکستن سرمان به دست سنگهای عده ای جاهل در خانه هایمان پناه گرفتیم آن گاهی که شما مقابل ظلم ایستاده بودید ما فقط شعار میدادیم...
#شهدا_شرمنده_ایم، وقتی شما #جانتان را پای #ولایت دادید اما ما ترسیدیم سرمان بشکند...
#شهدا_شرمنده_ایم، وقتی شما برای #امنیت و #آسایش ما رفتید اما جلوی #چشمان ما #امنیت و #آسایش کل کشور را بهم ریختند و ما ساکت ماندیم...
#شهدا_شرمنده_ایم، که #علی را تنها گذاشتیم...
#شهدا_شرمنده_ایم، که پشت سر تان هزار حرف زدند ولی ما از ترسمان دم نزدیم...
#شهدا_شرمنده_ایم، که عده ای جاهل از #خدا بی خبر قصد براندازی نظام را داشتند...
#شهدا_شرمنده_ایم، که #حجاب خواهرانمان آنطور که شما میخواستید نشد...
#شهدا_شرمنده_ایم ...
*تصویر
#مدافع_حرم
#دانشجوی_مجاهد
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
با پیراهن #جانم_فدای_رهبر در حماسه مقابله با فتنه ۸۸
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🔴فعال شدن دوباره سران فتنه
🔹میرحسین موسوی پیامی داده و در آن اتفاقات رخ داده بعد از سهمیه بندیِ نابخردانه بنزین توسط دولتِ روحانی را با حادثه تلخ میدان ژاله در زمان حکومت پهلوی مقایسه کرده و آن را نه از چشم دولتِ روحانی بلکه حاصل عملکرد نظام دانسته است.
شنیده بودم میرحسین آلزایمر گرفته ولی این پیام اخیرش تایید میکند که او واقعا فراموشی گرفته آن هم از نوع شدیدش!
میرحسین، خاتمی و هاشمی حامیان اصلی دولت روحانی بودند و اگر میرحسین در کودتای ناموفق ۸۸ رییس دولت میشد، ۹۰٪کابینهاش همینکابینه پیروخستهی روحانی میشدند.
پس باید به میرحسین گفت تو سلبریتی نیستی که گَندِ حمایت از روحانی را با یک پست اینستاگرامی و یک ببخشید بپوشانی؛ بِایست و هزینه حمایت غلط خود را بده!
مردم به مانند تو "آلزایمر" ندارند.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
و کافر خواهد گفت:
"یالیتنی کُنتُ ترابا"
بی شک حسرت میخورد
بر اینکه از تو دوری جسته
ابوتراب...
#استوری
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
https://instagram.com/Istgahedel
#انتشارحتماباذکرلینک
سلام همسنگری ها
لطفا از دو تا کانال روبیکا حمایت کنین😊👇
اولی در اولویته😉
https://rubika.ir/Javad_mohammady_110
https://rubika.ir/aah3noghte
💔
شما را نصیحت میکنم به سه مطلب:
اول' نماز را با قرآن خواندن ترک مکن
دوم' پدر و مادر را دعا کن
سوم' در زندگانی خود، قناعت کن....
دستنوشته #شهیدسیدحسن_مدرس
#سالروزآسمانےشدن🕊
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#تلنـگر
گاهۍتلنگرمۍتواندهمینباشد
ڪهحرفۍاز شهیدےگفتهشود
وآناینباشدڪه ↓
[ماڪهازحلالشگذشتیم
شماازحرامشنمۍتوانیدبگذرید؟! ]
#واۍازگناهۍڪهدورڪند مارا
#ازرسیدنبهخوبی ها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🔸دست نوشته شهید حججی:
✒الهی نه طمع بهشت را دارم و نه نعمت های آن را ...
#و_او_روسفید_شد!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕