eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 👈کتاب امام خمینی در دستان وزیر جنگ رژیم صهیونیستی رسانه‌های رژیم صهیونیستی: نفتالی بنیت، وزیر جنگ رژیم صهیونیستی هنگام بازدید از پایگاه هوایی حتسور کتابی از [امام] خمینی رهبر انقلاب ایران را در دست داشت باراک رافید روزنامه‌نگار اسرائیلی در توییتر خود نوشت: کتابی که نفتالی بنیت در دست داشت جلد اول کتاب «اسلام و انقلاب» اثر [امام] خمینی بود. وی این کتاب را از هنگام پیاده شدن از هواپیمایش در پایگاه نظامی به همراه داشت و به نظر می‌رسد در طول پرواز مشغول مطالعه آن بوده است #امام_خمینی #انقلاب_اسلامی #اندڪےبصیرت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان_رهـایــے_ازشبـــ ☄ #قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم _خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم. کثافت ک
💔 کی تموم میشه؟خدایا من به درک ولی حواست به آبرو😥وبچم👶 باشه!کاش حاج کمیل آدرسم رو داشت.کاش یک جوری مطلعش کرده بودم میومد و به فریادم میرسید. با اندک نایی که داشتم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم.حاج کمیل حتما تا به الان کلاسش تموم شده بود. حتما کلی به گوشیم زنگ زده بود و الان نگران حالم بود.اشکم از کنار چشمم لابه لای موهام غلتید.🔥نسیم🔥 مقابلم زانو زد.چشمهاش کاسه ی خون بود و در دستش یک لیوان آب.لیوان رو روی زانوم گذاشت: _بخور عسل..بخور تا یه بلایی سر بچه ت نیومده.من نمیخواستم بزنمت.. سرش رو روی زانوم گذاشت وهای های گریه کرد. _عسل مسعود همه چیز من بود..از روزی که فهمیده نمیتونه راه بره دو بار خودکشی کرده. باهام یک کلمه هم حرف نمیزنه..عسل مامانم مامانم وقتی فهمید من وگرفتند از غصه ی آبروش و هرزگی من سکته کرد و مرد..عسل من خیلی بدبختم..خیلی..روز و شب کارم گریه ست..همه ش خواب مامانمو میبینم.اون بدبخت بود.اون از جوونیش که اسیر شهوترونیها و زن بازیهای پدر (فحش رکیک)شد اینم از عاقبت دخترش!! اینقدر بلند بلند و از ماورای جان گریه میکرد که تن وگوش هر شنونده و بیننده ای میلرزید. مادر نسیم مرده بود؟!یعنی بیمار نبود؟!😣 بخاطر تکونهای زانوم لیوان آب نقش زمین شد.زیر لب آهسته و با اشک گفتم: _دیگه نمیدونم کدوم حرفت راسته کدوم حرفت دروغ..ولی بخاطرمسعود متاسفم. من نمیدونم جریان چیه؟نمیدونم چیشده.. ولی تقصیر من چی بوده نسیم؟؟ من اگه دنبال آزار تو بودم الان اینجا چیکار میکردم؟ 🍃🌹🍃 نسیم همچنان گریه میکرد.با مشت به سینه ی خودش میکوبید ومیگفت: _دیگه نمیخوام زنده باشم..دیگه نمیخوام…. سرم از درد میسوخت و حالت تهوع داشتم.خودم رو از روی مبل به طرف پایین سر دادم و بغلش کردم.او روی شونه هام بلند بلند گریه میکرد.تنم میلرزید. نمیتونستم آرومش کنم.سرش رو نوازش کردم و کنار گوشش آروم نجوا کردم: _آروم نسیم آروم.. صدای گریه هات مسعود وبیشتر آزار میده. این سختیها اولشه..الان بدترین دردها درمان داره.. منو با ناراحتی کنار زد.زانوهاش رو بغل گرفت: _باهام صمیمی نشو..ازت متنفرررم! اگه میبینی رو شونه ت گریه کردم از بی کسیه.اگه دیدی برات آب آوردم بخاطر اون توله سگیه که تو شکمت داری.. همتون تقاص پس میدید..از تو گرفته تا کامران! پرسیدم: _کامران چطوری این بلا رو سر مسعود آورد؟ الان کجاست.؟ زندانه؟! لعنتی!!! دوباره یک سیگار دیگه..دست کرد توی پاکتش! خداروشکر پاکتش خالی بود.با حرص پاکت و پرت کرد گوشه ی دیگه ی خونه.گفت: _اون بی شرف تبرئه شد.چون باباش حاجی بازاریه.عموهاش همه کله گنده اند. فقط براش دیه بریدن که اونم ارزشش به قیمت کل این بدبختیها نیست.. پرسیدم: _کامران چطوری اینو زد که مسعود این بلا سرش اومد.؟ دستش رو با کلافگی لای موهاش برد و گفت: _چندبار بهت بگم درگیر شدن؟! مسعود رفته بود اونجا با توپ پر! اون اولش آروم بود ولی بعد که مسعود بهش حمله کرد اونم کم نذاشت..بعد وقتی مسعود چاقو کشید اون هلش داد کمر مسعود محکم خورد به میز و میزم خورد به شیشه!! شیشه هم کلا خراب شد رو سر مسعود. آه کشید: _بیچاره مسعود! کاش میمرد وبه این روز نمی افتاد. با احتیاط گفتم: _خب اینکه تو تعریف میکنی جرم با مسعوده نه کامران! مسعود نباید میرفت سروقت اون.. او سرش رو با حرکتی سریع به سمتم چرخوند.چشمهاش از زیر موهای به هم ریخته ش پیدا بود.برق نفرت و انتقام از لای اون موها هم پیدا بود.وقتی حرف میزد دندونهاش کاملا پیدا میشد. _یعنی پر روتر از تو آدم ندیدم! تو این شرایط داری وکالت کامران و به عهده میگیری میگی کی مقصره کی نیست؟؟ تو این شرایط که من دارم از غصه ی کارهای تو و اون عوضی می میرم؟؟؟ 🍃🌹🍃 او خطرناک بود دچار جنون آنی میشد! تجربه ثابت کرده بود.ازش فاصله گرفتم و کمی عقب تر به دیوار تکیه زدم.گوشیم باهام یک قدم فاصله داشت.ولی تمام قطعاتش به گوشه ای پرت شده بود.دیگه توان یک مبارزه ی دیگه رو نداشتم.او زورش بیشتر از من بود چون من مجبور بودم  محتاط تر عمل کنم تا بلایی سر بچه م نیاد. فقط میخواستم سریع تر از اون خونه بیرون برم.با درماندگی التماس گفتم: _نسیم من خیلی حالم بده.برو چادرم و بیار برم؟!!!!😖🙏 ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔴 بیانیه جدید میر حسین موسوی و کروبی را چه کسی نوشته است؟! طبق خبرهای رسیده، میرحسین موسوی به علت کهولت سن، دچار اختلال، خواب‌پریدگی، لرزش فک پایین صورت و دست‌ها شده است به طوری که امکان نوشتن و صحبت به راحتی برای او ممکن نیست. یک تیم پزشکی متخصص پس از انجام معاینات لازم این عوارض را ناشی از کهولت سن او عنوان کردند. کروبی نیز به علت سن بالای خود، چند سالی است دچار لرزش بدن و آلزایمر خفیف شده است. حال این سوال مطرح است مواضع و بیانیه این دونفر که شباهت فراوانی به بیانیه عجوزه پهلوی دارد، توسط چه کسی یا کسانی نوشته و منتشر شده است؟! #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 میگفت: خوشی های دنیا برای شما شهادتش برای ما... قشنگ میگفت:-) ... 💕 @aah3noghte💕 پیجمونو دوست داشتین دنبال کنین، istgahedel
💔 پسر حضرت هادے به فدایت پدرم پدر حضرت مهدے به فدایت پسرم 🎈 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔴رفتارهای قابل تامل..... ‏داماد روحانی برای ثبت نام در مجلس با همسرش رفته، فلسفه اون شال گردن سفید بافتی که هردو انداختن چیه؟ دختر روحانی عینک زده و رو گرفته و تقریبا نخواسته چهره ش مشخص بشه اون وقت اون یه تیکه شال سفید بیرون زده از چادر قراره چه پیامی بده؟ کی بهشون مشاوره داده؟ تیم میرحسین موسوی؟ وقتی به ماجرای اون ۲۰ هزار کلاه سفیدی که قبل از شروع آشوبها قبل از رسیدن به دست آشوبگران کشف شد و استفاده از تی شرت های سفید در لبنان و عراق توسط آشوبگران فکر میکنم، توی ذهنم معادلات جدیدی شکل میگیره..... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 🔹آب را گِل نکنیم ... 🌱” کمی آرام باش، شلوغ نکن، درگیر نباش، نگران دنیا نباش، حسرت دنیا نخور، به دیگران حسادت نکن. گذشته و آینده را رها کن، به عرض و طول خودت (یعنی اطرافت) کاری نداشته باش. حریصانه برخورد نکن، حرص و جوش نخور، آرام باش و خلاصه در یک کلام آب را گِل نکن تا در زلالی آب، عمق دریای وجود خودت را ببینی که از تو چه می‌خواهد؟ مدّتی معصیت نکن تا کم‌کم نیازش را حس کنی. بعد از اینکه مدتی خودت را کنترل کردی و سراغ گناه نرفتی، کم‌کم نیاز به عبودیت و پرستش مولا در قلبت جوانه می‌زند. قدم اول ترک محرمات است، به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع) فرموده‌اند: «اجْتِنَابُ السَّیئَاتِ أَوْلَی مِنِ اکتِسَابِ الْحَسَنَات؛ دوری از گناهان مهم‌تر از انجام حسنات و خوبی‌هاست.‌» “ 🔻بخشی از کتاب "رابطه عبد و مولا" اثر علیرضا پناهیان ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 #قرار_عاشقی آدم خوبهای معمولی چه چیزی را متوجه نمیشوند؟ یعنی امام رضا دلش برای منم تنگ میشه؟ #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 حاج حسین یکتا: هرچقدر به بالای قله‌ی ظهور نزدیک می‌شیم، هوا کم میشه! دیگه به شُشِ هرکسی نمی‌سازه! بی‌هوا می‌خرَن، بی‌هوا می‌بَرَن، بی‌هوا میاد! خیلی حواستونُ جمع کنید؛ میزان هوای نَفسه. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 خدایا می‌دونم لیاقت شهادت رو ندارم اما... تا حالا لیاقت کدوم یکی از نعمت‌هایی که بهم دادی رو داشتم خدایا از فضل و کرمت شهادت رو روزی من کن... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت.... .. 💕 @aah3noghte💕
💔 هر که خادم تر بسیجی تر هر که بسیجی تر عاشق تر... #شهید_محمد_بلباسی #بلبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥اظهارات قابل تامل امروز روحانی در مورد ترامپ؛ 🔹آیا خبری در راه است 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🎥اظهارات قابل تامل امروز روحانی در مورد ترامپ؛ 🔹آیا خبری در راه است #پیشنهاددانلود #اندڪےبصیرت
💔 🔴 هماهنگی رسانه های وابسته و زنجيره ای برای اقناع سازی برای با آمریکا 🔻متأسفانه دولت ناتوان و ناکارآمد روحانی و رسانه‌های وابسته بهش، در این پائیز برفی، دوباره سر دربرف برده اند و مجدداً در حال تبیین هستند. 🔻اقدامی که همیشه با واکنش مردم روبرو شده، چرا که اگر دولتی ها عاقل باشند از یک سوراخ 2بار گزیده نمی‌شوند، البته اگر عاقل باشند. 🔻6سال و نیم مردم و کشور رو به فنا دادند، بازهم دست از این التماس به بیگانه بر نمی‌دارند. 🔻یکی نیست به این‌ها بگه آخه مگه گوجه تولید داخل نیست که الان باید اینقد گرون باشه؟!/حتی عرضه مدیریت رو هم ندارند، چه برسه به مذاکره با گرگ‌ها و روباهان حیله گر و وحشی غربی ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهـایــے_ازشبــ ☄ #قسمت_صد_و_شصت_و_نهم کی تموم میشه؟خدایا من به درک ولی حواست به آبرو😥وبچ
💔 او حرفی نزد.گفتم:😣😥🙏 _نسیم تو رو خدا برو لباسامو بیار برم.میفتم میمیرم خونم میفته گردنتها او باز هم پشت به من زانو بغل نشسته بود.💚تسبیحم💚 رو دوباره از مچم وا کردم و ذکر گفتم.جز گفتن ذکر کاری از دستم ساخته نبود!نگرانیم ازیک چیز بود. و اون این بود که او تلفنی با چه کسی هماهنگ میکرد اینجا بیاد؟!😰 مسعود 🛌که در اتاق روی تخت افتاده بود!!پس دیگه چه کسی قرار بود به دیدنم بیاد؟ شاید سحر..شاید هم کامران! !با اضطراب پرسیدم: _نسیم  اونی که قراره بیاد اینجا کیه؟ چرا جوابم رو نمیداد. داشتم دیوونه میشدم.روی زانوهام راه رفتم و خودم رو بهش رسوندم.زیر شکمم درد میکرد.😖😥خدایا بچه مو به خودت میسپارم.این بچه امانته. منو شرمنده ی حاج کمیل نکن.😢شونه ش رو تکون دادم. _نسیم؟!!نسیم..تو رو خدا تو رو به هرکی میپرستی چادرو روسریمو بده برم. 🍃🌹🍃 بالاخره زبون واکرد. مثل کسی که با خودش حرف میزنه یا هزیون بگه!: _الان میرسن! گفتم: 😰 _کیا؟؟نسیم کیا میخوان بیان اینجا. گفت: _به زودی میفهمی..فقط از یک چیز حسرت میخورم..که نقشه م اونطوری که دلم میخواست پیش نرفت.. با وحشت و اضطراب چشم به صورتی دوخته بودم که مثل یک جنازه به یک نقطه خیره بود.ادامه داد: _گفتم که..تو واقعا خوش شانسی..قرار نبود باهات درگیر شم،قرار نبود حالتت عادی باشه..اگه اون شربتو🍹 خورده بودی نقشه م عالی پیش میرفت.تو هم مثل من آواره میشدی و اون آخونده ولت میکرد تو همون آشغالدونی قبلی..😏 آب دهانم رو قورت دادم!گفتم: _اون هیچ وقت منو ول نمیکنه! میخواستی با اون شربت منو بکشی؟ 🍃🌹🍃 بلند بلندخندید.از ترس بدنم تکانی خورد. گفت: _احمق..فکر کردی فیلمه که بکشمت؟؟! نه قرار بود مست شی..😏 با تعجب تکرار کردم:😳😥 _مست شم؟ مست شم که چی؟؟ او انگار دوباره جون گرفت.دور اتاق چرخید و گفت: _تا خودشون به چشم ببینند که عسل خانوم تغییر نکرده! فقط گولشون زده. با تمسخر خندیدم.گفتم:😏 _واقعا نسیم تو یک احمقی!! فکر کردی حاج کمیل باور میکنه حرفهاتو؟ او با اطوار درکلمات گفت:😏 _اشتباه نکن قرار نیست بشنوه قراره ببینه.. 🍃🌹🍃 وجودم پراز اضطراب شد. نگاهی به درو دیوار خونه کردم.لابد او قصد داشت فیلم بگیره از من و به حاج کمیل نشون بده .ولی اینکار احمقانه بود چون حاج کمیل میفهمید که من هیچ خطایی نکردم!پرسیدم:_چطوری؟؟😨 او خنده ی کوتاه و حرص در بیاری کرد و گفت: _وقتی بیاد اینجا و ببینه در چه حالی اون وقت چهره هر دوتون دیدنیه.البته الان یک کم تاثیرش کمتره چون مست نیستی!!ولی من هرکاری میکنم تا بدبخت شی..آبرو تو میبرم.😏 دلم قرص بود که حاج کمیل حرفهای او را باور نمیکنه و درس درست وحسابی ای به او میده.با پوزخندی گفتم: _واقعا تو موجود رقت انگیزی هستی نسیم.روز به روز داره اون کله ی پوکت پوکتر میشه! تو فکر کردی با این کارهاموفق میشی منو از چشم حاج کمیلم بندازی؟ فکر کردی دنیا مثل فیلمهای فارسی وانه📡 که همه چیز غیر منطقی وغیر معقولانه پیش بره؟! نه احمق جون!حاج کمیل به من اعتماد داره.اون اولا هیچ وقت رو حساب حرف تو اینجا نمیاد دوما اگر هم بیاد محاله سناریوی مسخره ی تو رو باورکنه.بزار بهت بگم آخر این قصه چی میشه.آخر این قصه تو دستگیر میشی و با حقارت تموم داخل زندون میفتی.. او صورتش برافروخته شد ولی خیلی زود خودش رو کنترل کرد با لبخندی تهدید آمیز نگام کرد.😡 _مثل اینکه یادت رفته این من بودم که همیشه نقشه میکشیدم و با نقشه های من، تو ده سال با خیال راحت تو تهران چرخ زدی وپول به جیب زدی.پس مطمئن باش نقشه های من همیشه حساب شده ست.و درمورد پیش بینی آخر قصه تم باید بگم نگران نباش.من پی همه چیزو به تنم مالیدم.آره شاید به زندون بیفتم ولی وقتی از پشت میله ها به این فکر میکنم که زندگیت از هم پاشیده میشه خیالم راحت میشه. دیگه واقعا خوف به دلم افتاد. اما مراقب بودم او متوجه لرزش صدام نشه.گفتم: _خب مثلا چه نقشه ای کشیدی؟! او روی یکی از مبلها  نشست و خیره به چشمهام گفت:👀😏 _باشه پس بزاربهت بگم تا بفهمی کارم درسته! من درست از بعد از شب عروسیتون👰👳 یک نامه✉️ در خونه ی پدرشوهرت مینداختم.«که من فلان پسرم.این دختر همه چیز منه.زنمه.بهم برش گردونید.»تا به اون هفته پنج شیش بار نامه انداختم و بهشون هشدار دادم مراقبت باشن.تو داری گولشون میزنی..تو هنوزم با دوستای گذشته ت ارتباط داری. وبعد خودم وارد ماجرا شدم! کاری کردم منو با اونها رو در رو کنی!! ههههه قیافه ی پدرشوهرت بعد از دیدن من دیدنی بود.واااای فکر کن الان اینحاببینتت..خدا چی میشه.. ضربان قلبم شدت گرفته بود.دست و پاهام آشکارا میلرزید. یاد حرفهای پدر شوهرم افتادم.😱😰 ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🍂 همیشه می‌گفت: دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شهید شوم و اگر فرصتی باشد با خون خودم بنویسم 🍂 و از طرفی می‌گفت: دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید، و سفارش می کرد اگر من شهید شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند❌ 🍂 همان شد که حسن می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره؛ شهید شدند که از صورتش چیزی باقی نمانده بود😔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در یکی از عملیات ها که آقای عاصمی همراه ما بود می خواستیم از یک پلی که عبور کردن از آن مشکل بود عبور کنیم. سرانجام بعد از سعی و تلاش فراوان موفق به عبور از آن شدیم. در آن لحظه در حالی که من خیلی خوشحال شده بودم به آقای عاصمی رو کردم و گفتم: "خدا را شکر که توانستم از این پل عبور کنیم." در آن هنگام ایشان نگاه معنا داری به من انداخت و در جواب حرفم گفت: "هر که از پل بگذرد خندان بود. این پل، پل دنیا است. هرگاه از پل آخرت گذشتی خوشحال و مسرور باش." 📚 اطلاعات دریافتی از كنگره سرداران و 32000 شهید استانهای خراسان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 (ع): 🌸شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند! اگر ما را بخواهند، دعا می کنند و فرج ما می رسد💔 ‌ 📚شیفتگان حضرت مهدی (عج)، ج۱، ص ۱۵۵ تعجیل در ایشان صلوات ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ⭕️ الاغ سواری در اصفهان به نشانه اعتراض به قیمت بنزین که با کمک راهنمایی رانندگی متوقف شد 😁 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ⭕️ یک عدد گوجه در یکی از فروشگاه‌های محمود آباد ۴۰۰۰تومان! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🏴 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ 🕌 امام رضا علیه‌السلام : «مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زَارَنى.» «هر کس معصومه(س) را در قم زیارت کند، مانند کسى است که مرا زیارت کرده است.» آجرک الله یا صاحب الزمان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 « ألسَّلاَم ُ‌عَلَيک ِ‌يَافَاطِمَة َ‌المَعصُومِة » وقتے از دور دو چشمم بہ حرم مے ‌افتد ناخودآگـاه سلامت بدهم، «زهـرا جان» ↓ 🍃🥀 💕 @aah3noghte💕