eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 🎬 💫 یک و بیست دقیقه بامداد💫 رمز پیروزی این است: "س"✌️ حمایت از؛ کاری از nasrtv.com ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🕊 سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را..💕💕 ... 💞@aah3noghte💞
💔 وقتی شهید حججی می‌آمد مشهد یکراست می‌رفت حرم دوستش بهش میگفت: این همه ساعت توی حرم چیکار می‌کنی ؟پس ناهار چی؟شام چی؟استراحت چی؟ گفت: وقتی برگشتم حسرت این روزا رو میخورم.روزایی که پیش امام رضا بودم و خوب گدایی نکردم. و این حال امروز ماست روزهایی که کنار ضریح بودیم و خوب گدایی نکردیم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌ هر شب ای دل،، گفتگوی زلف جانان می کنی.. خود پریشانی و ما را هم پریشان می کنی... تصویر شهید عبدالصالح زارع ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 خدايا، خسته و دلشکسته‌ام😔 مظلوم از ظلم پژمرده از جهل اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث نااميد در برابر مبهم و مجهول، تنها، بيکس و فقير در کوير سوزان زندگي، محبوس در زندان آهنين حيات. دل غمزده و دردمندم، آرزوي آزادي مي‌کند و روح پژمرده‌ام خواهش پرواز دارد.»🙏🙏🙏 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_5 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای او لبخند می زند😊 -چیکار می کنین؟ برادر من! ناسلامتی نیمه شعبانه ، حرمت داره🙁 چشم های سعید همچنان به گوشه ی چهار راه خیره مانده.👀 با صدای نیمه بلندی می گوید: -اره؛ نیمه شعبانه😥 سرهنگ مان و مبهوت حرص میخورد😓😖 -جوون!نیمه شعبان چیه ؟ الان وسط محرمیم ، عجب کله شقیه ها🙁😒 گوشش بدهکار نیست بزن کنار ببینم.. گفتم بزن کنار ! ردّی!😠 عرق سردی روی پیشانی سعید می نشیند . از برق چاقوی تیز در دست مرد🔪 دست هایش یخ می کند.😰 چرا کسی کمک نمی کند؟! چندبار می خواهد جلو برود اما پاهایش شل شده است 🙍♂😓 سرهنگ سعی میکند ماشین را به گوشه ی چهار راه بکشاند🚗 . اما سعیدفرمان را محکم چسبیده و به حرف های سرهنگ هیچ اعتنایی نمی کند. اصلا انگار توی این دنیا نیست. -زدنش!زدنش ! یا امام غریب !لامصبا زدنش😭 -چی می گی بچه جون🙄😧 خوابت برده😒 -چرا کسی کمک نمیکنه😓😭 الان میمیره، نمی بینی چقدر خون ازش رفته، زمین رو ببین؛ همه جا پر از خون شده😭💔 ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: هانیه ناصری انتشارات: تهران انتشارات تقدیر۱۳۹۵
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_5 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای
بسم الله الرحمن الرحیم سیاهی چشمان سعید از شدت هیجان می لرزد 😣 و سفیدی آن مثل زمینی که می گوید سرخ و پر از خون می شود و صورتش خیس عرق. 😓😥 با دست هایش شانه های سرهنگ را محکم می گیرد و بلند بلند فریاد می زند . 😱😥 سرهنگ بهت زده به صورت سعید زُل می زند.😳 دیگر از چشم های سرهنگ نمی ترسد و از زنگ صدایش هم حساب نمی برد.😣 صبح یک روز خنک 🌥پاییزی سال۹۳، تهرانپارس، چهارراه سیدالشهداء. همه چیزی آرام بود جز دل سعید که تنها علت ناآرامی اش امتحان بود؛😓 ولی حالا...😧 _مگه چی گفت؟😳 مگه حرف بدی زد؟😑 بد کرد از ناموس مردم دفاع کرد؟😒 حقش این بود؟ 😡 سرهنگ دست های سعید را که مثل دو قالب یخ شده است در دست می گیرد. 🤕 از سرمای دست های او، حرارت عصبانیت سرهنگ هم کم می شود.🙁😞 سعی می کند معنی کارهای او را بفهمد. 😕 دستش را آرام روی شانه ی پسر می گذارد. شانه اش گرم میشود و بغضش آرام آرام سر باز می کند.😞😭 کلماتش در لا به لای هِق هِق گریه به سختی شنیده می شود.😓😭 _اقا...! اقا...!😶 📚 ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر1395