شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرارهرشبما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج» ه
💔
هیچ گاه احساس خستگی، ناامیدی، یأس یا مانند آن در چهره اش مشاهده نمےکردند.
روحیه #استقامت_و_صبر حاجی زبانزد همه بود.
در انجام کار #پشتکار و #جدیت خاصی به خرج می داد.
در سخت ترین لحظات نبرد #لبخند_زیبایی بر لبان حاج یونس نقش می بست که حکایت از #توکل بالای ایشان به خداوند منان می کرد.
کتاب خاطرات شهید #ظهور
#شهیدحاج_یونس_زنگی_آبادی
شادی روحش #صلوات
💕 @aah3noghte💕
💔
خواهرم!
از بی حجابی است اگر عمر گل کم است
نهفته باش و همیشه گل باش.
#شهید_حمیدرضا_نظام
#حجاب
#گل
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_هشتم : هم سلولی عرب تو
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_نهم :
تصویر مات
ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم …😒
فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود 😏…
یه کم هم می ترسیدم 😥…
بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد …😖
هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی 😏… و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم … .
حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن … حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود …😞😑
یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت … و من هر شب با استرس می خوابیدم… 😨
دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم … .😰
خوب یادمه … اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن … با هم درگیر شدیم … این دفعه خیلی سخت بود … چند تا زدم اما فقط می خوردم…
یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم … .😫😩
سرم گیج شده بود … دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم …
توی همون گیجی با یه تصویر تار … هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم … .
اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد … صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم …
#ادامه_دارد...
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_نهم : تصویر مات ساکت بود
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهیدمدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_دهم :
کابوس های شبانه
بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت ⛓…
هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم …😩
چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود …
یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … .
همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن …
اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … .
هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد …
سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد …
مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .😣😖
برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم …
می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم …
بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .☺️
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد …
توی سالن غذاخوری از همهمه …
با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم …
من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … 😞😞
بدتر از همه شب ها بود …😫😩
سخت خوابم می برد و تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد …
تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم😤😤
نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن …
چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … .☹️
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت …🤐
همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد:
"اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم"…😍
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود
#ادامه_دارد...
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #حر_امام۱ دو سال #حبس_انفرادی کشید، به خاطر درگیری با ماموران شهرب
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#حر_امام۲
طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. اهل دعوا بود و همیشه #تیزی در جیبش اما ... #لوطی بود.
تو یک درگیری بود که با چاقو زدنش و به خاطر خونریزی داخلی، پزشکان از او قطع امید کرده بودند اما ...
یک روز از جایش بلند شد و بدون هیچ مشکلی از بیمارستان #مرخص شد!!!
بعدها به همسرش گفته بود:
"در عالم خواب، سیدی آمد و گفت طیب بلند شو تکیه ات را آماده کن! محرم نزدیک است"!!!😇
بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و به خرید و فروش میوه در میدان میوه و تره بار مشغول شد...🍉
آن روزها کسی جرات نداشت با شاه مملکت غذا بخورد ولی... طیب با شاه همسفره مےشد😌 اما...
از سال ۱۳۴۰ بود که برخوردش با رژیم تغییر کرد.
مےگفت:
"مولایم امام حسین ع را در خواب دیدم که گفت: طیب! بسه دیگه"!!!
همان روزها، مردانه توبه کرد...
محرم سال ۱۳۴۲ عکس #امام_خمینی را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه دستگیر شدنش...
مےگفتند غائله ۱۵ خرداد را طیب به پا کرده است ...🙄
دستگیرش کردند و گفتند باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته ام..☹️
گفت:
"من به اولاد امام حسین ع تهمت نمےزنم"!!!😐
گفتند مےکُشیمت!!!
گفت:
"هر کاری مےخواهید بکنید"...
روز ۱۱ آبان بود که توسط ساواک تیرباران شد و به شهادت رسید...
نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود:
"بیست سال بعد از شهادت طیب، او را در خواب دیدم که در حرم سیدالشهدا و در کنار مولایش ایستاده، با چهره ای زیبا و جوان و کت و شلواری زیبا"...
به او گفتم:
"طیب خان! اینجا چه مےکنی"؟؟
گفت: "از روزی که شهید شدم، ارباب مرا به حرم خودش آورده"...
#پایان_داستان_حر_امام
#نسال_الله_منازل_الشهداء
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💕 @aah3noghte💕