eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم 🌸🍃(سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک می جویند ) 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
4_5852790769353492388.mp3
5.78M
💔 ناد علی،یادِ علی،دستمو امدادِ علی باده به من داده علی،در دلم افتاده علی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 . نمازامون و یکی در میون میخونیم بعد توقع داریم درهای رحمت الهی به رومون باز شه..!؟😔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏از بازار رد می‌شد، دید دو سبد خرما جلوی مغازه است، یکی ۱۰درهم و یکی ۸درهم، پرسید جریان چیست؟ فروشنده گفت:۱۰درهمی خرمای مرغوب‌تری‌ست و ۸درهمی ضعیف... فرمود: یک کاسه‌شان کن و همه را بفروش ۹درهم، جامعه‌ای که ‎، حکمران اوست نباید طبقه‌ی ۸درهمی و ۱۰درهمی داشته باشد. ‎ ✍حامد عسکری 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام همسنگرےها برنده های طرح مشخص شدند و ان شالله اسپانسرمون برای دریافت جوایز باهاشون هماهنگ میشن😎 ان شالله برای بهتر شدنِ چالش محرم و چالش اربعین نظراتتونو بهمون بگید علی الحساب این کارت تبریک دیجیتال رو از ما قبول کنین 🌺🌺 عید غدیر مبارک🌺🌺 https://digipostal.ir/mghadir ... 💞 @aah3noghte💞 راستییییییی....😃 همراه اولی ها کد زیر رو بگیرن از ۵۰۰مگ تا ۱۰۰ گیگ نت میدن *۱۰۰*۶۷۲#
شهید شو 🌷
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_96 "یاعلی" را که از دهانم شنید، لبهایش متبسم شد.. چشمانش خندید.. و نفس شوق ز
حالا چه کسی ما را به خانه میرساند. یقینا دانیال؛ چون خبری از دامادِ فراریِ این روزها نبود. در پیاده رو ایستادیم. یک جفت کفش مشکی و مردانه روبه رویم ظاهر شد. مهربان و متین سلام داد. صدایش،  زنگ شد در تونلِ شنواییم.  حسام بود. دوست داشتم سر بلند کنم و یک دل سیر تماشا اما امکان نداشت. در را باز کرد و من به کمک فاطمه خانم رویِ صندلی جلو، جا گرفتم. در تمام طولِ راه تا رسیدن به خانه فقط مادرِ حسام، قربان صدقه مان رفت و امیرمهدی، پسرانه دلبری کرد. روی صندلیِ دونفره، مقابلِ سفره ی عقدی ایرانی نشسته بودم و صدایِ عاقد را میشنیدم (آیا وکیلم؟؟) باید چه میگفتم؟؟ من هیچ وقت فرصتِ آموزشِ این رسوم را به مادر نداده بودم.. گیج و حیران قرآنِ به سیب شده در دستم خیره شدم. متاصل و نگران بودم که صدایِ نجوا گونه ی حسام کنارِ گوشم پچ پچ شد. (فقط بگین: بله..) و این مرد همیشه وقتی که باید؛ به دادم میرید. با لهجه ایی آلمانی اما صدایی که تردید در آن موج میزد "بله" را گفتم..  حسام با منِ تیره بخت، خوشی را میچشید؟ صدای صلوات و سوت و کف در فضا پیچید و حسام چادر از چهره ام کنار زد. حالا چشمانش مستقیم، مردمکِ نگاهم را هدف گرفته بود.  به خدا قسم که نگاهش ستاره داشت و من آن نور را دیدم.. گاهی خوشحالیت طعمِ شکلاتِ تلخ میدهد.. و در آن لحظه من.. سارایی که زندگی را به هر شکل تصور میکرد جز دل بستن به یک جوانِ ریشدارِ مذهبی و پاسدار.. چقدر تلخیِ کامم، شیرین بود... یک جشن عقد کوچک و مذهبی. این دور ذهن ترین اتفاقی که هیچ وقت فالش را در فنجانِ قهوه ام ندیده بودم. خبری از مردان نامحرم در اطراف سفره ی عقد نبود. دانیال زیرِ گوشِ حسام پچ پچ کنان میخندید و او لحظه به لحظه سرخ تر میشد و لبخندش عمیقتر. فاطمه خانم یک ظرف عسل به سمتمان گرفت و آرام برایم توضیح داد چه باید انجام دهم. امان از آداب و رسوم شیرین ایرانی..... هر دو، انگشت کوچکمان به عسل آغشته کردیم و در دهان یکدیگر میهمان. چشمان امیرمهدی، خیره ی نگاهم بود اما موسیقیِ تماشایش با تمام مردان زندگیم فرق داشت. این پنجره واقعا عاشق بود. به دور از هرزگی.. بدونِ هوس.. صدای کف و مبارک باد که بالا رفت، سراسر نبض شدم از فرط خجالت. اما حسام... پرروتر از چیزی بود که تصورش را میکردم.... ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_97 حالا چه کسی ما را به خانه میرساند. یقینا دانیال؛ چون خبری از دامادِ فراریِ
آن شب گذشت... با تمام قربان صدقه هایی که به جای مادر، فاطمه خانم ارزانی ام کرد و کَل کَل هایی از دانیال و امیرمهدیِ تازه داماد که صدایِ گم شده ی خنده را در خانه مان زنده میکرد. زندگی بهتر از این هم میشد؟؟ با خنده، رو به دانیال و زنان پوشیده در روسری و چادرهایِ رنگی کرد و گفت (عجب عسلی بودا.. خب شماها برین به کاراتون برسین، منو خانومم قصد داریم واسه جلوگیری از اسراف ته این ظرف عسلو دربیاریم..) صدای کِل خانوومها و طوفانِ قهقه در فضا پیچید و من با چشمانی گرد به این همه بیحیایِ پر حیایِ امیر مهدی خیره شدم و او با صورتی نشسته در ته ریش  و لبخنده مخصوصِ خودش، کمی به سمتم خم شد و با لحنی پر شیطنت نجوا کرد (البته عسلش از این عسل تقلبیاستااا.. شهد دست یار، به کامِ دلمون نشسته.) چه کسی گفته بود که مذهبی ها دلبری نمیدانند؟؟ گونه هایم سیب شد و دانیال کتفِ حسام را گرفت و بلندش کرد (پاشو بیا بریم طرفِ مردا.. خجالت بکش اینجا خوونواده نشسته.. پاشو.. پاشو.. نوبره به خدا.. دامادم انقدر بی حیا..) و امیرمهدی را به زور از جایش کند و با خود برد. حالا من بودم و جمعی از زنانِ محجبه که با خروج دانیال و حسام، حجاب از چهره گرفتند و به عرضه گذاشتند زیبایی صورت و لباسهایشان را.. یکی از آنها که تا چند دقیقه پیش حتی نیمی از صورتش را پوشانده بود با مهارتی  خاص شروع به خواندنِ آوازهایِ شاد کرد و بقیه در کمال دست و دلبازی کف زدند و سُرور خرجِ این جشنِ نقلی اما با شکوه کردند. جشنی که تا مدتی قبل حتی سایه اش از چند کیلومتریِ خیالم هم عبور نمیکرد. آخر شب دانیال و امیرمهدی در حال خداحافظی با تتمه ی میهمانان بودند و من جلویِ آینه ی اتاقم، مشغولِ پاک کردنِ آرایشِ مانده روی صورتم.  هیچ وقت صورتم تا این حد به بومِ نقاشی تبدیل نشده بود. پرده ی مصنوعیِ زیباییم که کنار رفت، اشک بر گونه ام جاری شد.  آن تازه دامادِ ذوق زده، هیچ وقت تا بعد از عقد صورتم را نظاره گر نبود و حالا چه عکس العملی داشت در برابر این همه بی رمقی و بی رنگی ؟  حس بدی به سلول سلولِ حیاتم، تزریق شد. کاش هرگز موافقت نمیکرد. حماقت بود..  من تحمل تحقیر شدن را نداشتم.. کاش همه چیز به عقب برمیگشت.. اشک میریختم و در افکارم غرق بودم که چند ضربه به در خورد و باز شد.. هل و دستپاچه اشکهایم را پاک کردم و سر چرخاندم.  حسام بودم. اما نه سر به زیر..  خندان و شاداب مثل همیشه.. با چشمانی که دیگر زمین را زیرورو نمیکرد.. کلاهِ سنگدوزی شده ام را رویِ سرم محکم کردم. نباید سرِ بی مویم را میدید، هر چند که قبلا در امامزاده یک شمئه ام را نشانش داده بودم.. حالا باید خودم را آماده ی بدترین چیزها میکردم که کمترینش خلاصه میشد در یک نگاه پر حقارت. در را بست و با همان  چشمانِ مهربان و پر محبتش روبه رویم ایستاد. (آخیش.. حالا شد بابا.. اونا چی بود مالیده بودن به صورتتون.. موقع عقد دیگه کم کم داشتم پشیمون میشدم..) این حرفش چه معنی داشت؟؟ یعنی مرا همینطور که بودم میپسندید؟؟ قطره بارانِ باقی مانده روی صورتم را پاک کرد ( ما عاشق این چشمایِ آّبی، بدون رنگ و روغن شدیم بانو.. ) بغضم کاری تر شد (تو اصلا مگه منو تا قبل از عقدم دیده بودی؟؟) جلوی پایم زانو زد (نفرمایید بانو.. شوهرتون یه نظامیه هااا .. ما رو دستِ کم گرفتی؟؟ بنده تو دیدبانی حرف ندارم.. ) شوهر.. چه کلمه ی غریب اما شیرینی.. دست در جیبش کرد و شکلاتی به سمت گرفتم. (بفرمایید.. هیچم گریه بهتون نمیاد.. دیگه ام تکرار نشه که آقاتون اصلا خوشش نمیاد.. و اِلا میشینی کنارتون و پا به پاتون گریه میکنه.. گفته باشم که بعد نگین چرا نگفتی..) عاشقش بودم و حالا عاشقانه تر دوستش داشتم. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 _ياأَيُّهَا الَّذينَ‌ آمَنُوا +جانم _أنّي ‌حبیب‌ من‌ أحبّنی* من‌ حبیب‌ آن‌ کسی‌ هستم‌ که‌ مرا دوست‌ داشته‌ باشد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 در عیـد غدیر و عیـد مولا عید شه دین امیر دلــها تبریک صمیمانه ی ما به محبوبترین سیـ❤️ـد دنیا ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خوش به حال هر کسی که این روزا توی ایوون طلات مشرفه دعای فاطمه پشت سرشه دست هر کسی که درّ نجفه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 . إلهی رضاً برضاك، تسليماً لأمرك، صَبراً عَلى‏ قَضائِك، یا رَبِّ لا معبود سواك، يا غياثَ المستغيثين.. + از آخرین کلمات حضرت رضا قبل از شهادت :) .. ... 💕 @aah3noghte💕