eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 امسال در خانه هایمان به یاد رفقای شهیدمان نشسته ایم و زیارت میخوانیم به امید اینکه شهدا به یاد ما دور ارباب بگردند و سلام این دلهای شڪستھ را به ارباب برسانند ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 فَکَیفَ اَصبِرُ علی فِراقِک؟ آمد. این‌بار به جای پاهایِمان قلبِمان تاول زد.💔 می‌دانید ارباب...! هر چه می‌گذرد و به اربعین نزدیک‌تر می‌شویم سخت‌تر می‌شود. هیچ چیز برای عاشق، سخت‌تر از خانه‌نشینی نیست. زِ عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است... امروز اربعین است و من... مرد میدان عشق بودن، تسلیم محض بودن، دشوار است. اینکه هربار مولایت گفت بیا، بروی؛ همه‌ی ماجرا نیست. مرد می‌خواهد که بر دستور «نیامدن» صبر کند... در عاشورا همه مشتاق فرمان آقا برای رفتن و نبرد بودند. عباس از همه مشتاق‌تر. فرمان مولایش نبرد نبود❕ اما عباس مثل همیشه سراپا «چَشم» محض بود داغ نبرد برای ارباب بر دلش ماند... داغ آب رساندن بر دلش ماند... شاید برای همین باب‌الحوائج شد. ! دل‌های‌مان از داغ جاماندن می‌سوزد. فردای قیامت که صدا زدند جاماندگان اربعین۹۹! دستمان را بگیر... ۹۹ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ندارم آروم که اربعین شد خبر داری که عاشقت، خونه نشین شد به دل میگفتم میریم زیارت یه دلخوشی داشتیم، آخرش این شد نگو که مهمون نمیخوای مهربون آقا نگو که بد زائرایی برات بودیم آقا خودت بگو بغضمونو کجا بباریم؟؟؟ خودت بگو چجور دووم بیاریم؟؟؟؟ عراقیا یادش بخیر صوت شما اهلا و سهلا راه نجف تا کربلا تو موکبا اهلا و سهلا یروز میایم باز با همون شور و نوا اهلا و سهلا از راه دور سلام آقا سلام دلشکسته ها خدا بخیر بگذرونه این اربعین دور از شما.... ۹۹ ... 🏴 @aah3noghte🏴
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 🎥 جامونده ... حالا که با خوندن زیارت اربعین کربلایی شدین پیشنهاد میکنم این کلیپ رو ببینید (پيشنهاد مى كنم توو خلوت تون ببينيد) ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 لا تَحْزَن،إنَّ اللهَ مَعَنا اندوه به خود راه مده،خدا با ماست... 💛🌿• « توبه | ۴۰ » ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ‏روحانی دیروز خطاب به قالیباف گفت: کسی نمی‌تواند برود وسط سیل و بگوید که من نمی ترسم! دقیقا مثل خودش که وسط بحران سیل رفت قشم و گفت من نمی ترسم!😏 *صاحبدلان* ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 اتفاقات عجیب در 😳😳😳 درگیری بین نیروهای امنیتی عراق و فرقه های انحرافی الصرخی و یمانی در کربلا پیروان این فرقه های انحرافی ، پرچم عراق را با خود حمل کرده و علیه مرجعیت شعار میدادند و قصد داشتند با بیان شعار های اعتراضی اجتماعی ، خود را مشروع نشان دهند. این گروه ضالّه تحت عنوان موکب "امام الربانی" با حدود ۷۰۰ مرد و ۲۵۰ زن وارد حرم شده و با نیروهای امنیتی درگیر شدند..! ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 به یاد چایی شیرین کربلائی‌ها لبم حلاوت احلی من العسل دارد ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_دوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ....بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــو
💔 ✨ نویســـنده: ڪشیش گفت: "سارقیـــن به این جا دستبرد زده اند." هر دو مــرد روے سینــه هایشــان ڪشیدند. مــرد ریـش جوگندمــے ڪه حالا چشم هایش گرد و خطوط روے پیشانــے اش عمیق تر شده بود، گفت: "یــا مقدس! ؟! آن هم از ڪلیــــــــسا؟؟ ببیند چه دوره و زمانه اے شده است." ڪشیش گفت: " ڪه نباشد، ڪسے از خدا نمےترسد پسرم." بعد با دست به آن ها اشاره ڪرد و گفت: "ڪارتان را از اینجا شروع ڪنید، بعد بیایید داخل دفتر... همین طور نایستید... سرقت از هاے مـردم، گناهش ڪمتر از سرقــت از ڪلیسا نیست... شروع ڪنید بچه ها." این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر ڪارش. خودش مےتوانست اوراق به هم پاشیده ے ڪشوے میزش را مرتــب ڪند. نشست روے صندلــے. دسته اے از اوراق را به دســت گرفت و به آن ها نگاه ڪرد و مرتبشان ڪرد. به فڪر مرد تاجیڪ افتاد و آن دو مرد روس ڪه قاتلان او بودند و او به خاطر ڪتاب قدیمـے نمے توانست حرفــے به پلیس بزند. عذاب وجـدان، چیزے بود ڪه ڪشیش را آزار مے داد. همین طور توے فڪر تاجیڪ و آن دو جوان روسے بود ڪه ڪسے به او ســلام داد. سرش را بلنــد ڪرد، از به خــود لرزید. در طول زندگـــے طولانــے اش از هیچ چیز و هیچ ڪــس نترسیده بود؛ حتــے در روزهای جنگ داخلے بیروت، ترس به او راه نیافته بود، اما حالا با دیدن دو جوان ڪه در چهار چوب در ایستاده بودند، ترس همه ے وجودش را گرفته بـود. یڪــے از آن دو، زیــپ ڪاپشنش را پایین داد و در حالــے ڪه با دست استخوانــے اش ڪارد حمایـــل شده در ڪمربندش را نشان مےداد، گفت: "پــدر! ما با شما ڪارے داریم؛ یڪ ڪار ڪوچڪ!" بعد با سر و چشـــم و ابــرو به ڪشیش فهماند ڪه باید حرف او را جدے بگیرد. ڪشیش ناے برخاستن نداشت. رنگش پریده بود. نمے توانســت تصمیــم بگیــرد چه ڪند. گرفتار چنــان استیصالــے شده بود ڪه حتــے صداــے ڪارگر ریــش جوگندمــے هم او را به خود نیاورد. مــرد، پشــت دو جــوان روس ایستاده بود و از پشت شانــه ے آن ها سرڪ مےڪشید. فڪر ڪرد ڪشیش صدایش را نشنیده است. با دست زد بـه ڪتف یڪے از دو جوان و گفت: "بروید ڪنار ببینم! راه را چرا بستــه اید؟" از بین آن ها گذشت و جلوے ڪشیش ایستاد. رنگ پریده ے ڪشیش و چشــم هاے از حدقــه بیرون زده اش مــرد را نگـران ڪرد. پرسید: "چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ مےخواهید برایتان آبے چیزے بیاورم؟" ڪشیش نگاه بےرمقش را به مرد دوخت. لب هایش آرام تڪان خوردن اما صدایــے از دهانش بیــرون نیامد. مــرد ریــش جوگندمے به طرف ڪشیش خم شد، اما دستــے از پشت یقه اش را گرفت و به عقب ڪشید و گفت: "بروید سر ڪارتان! ما خودمان مواظب پدر هستیم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi