eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 چرا به آینده انقلاب اسلامی امیدواریم؟ کافه دشمن به هم ریخته و کارش تمام است. سنت الهی، صحبت
💔 بچه ها ما در یک دروه خاصی از تاریخ هستیم! هرکدومتون برید دنبال اینکه بفهمید ماموریت خاصتون در دوران قبل از ظهور چیه؟؟ شما الان وسط معرکه اید وسط میدون مینـید بچه ها از همین نوجوونی خودتونو برا حضرت مهدی عجل الله آماده کنید... #حاج_حسين_يكتا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_بیست_و_هشت انتخاب بچه ه
به قلم شهیدمدافع حرم غرامت به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد … . اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم …😐 -آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید … لازمه تفهیم اتهام بشید؟ …🤔 برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود ☹️… ۶۰۰ دلار غرامت مغازه دار و ۴۰۰ دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .😩😫 . گریه ام گرفته بود … لعنت به تو استنلی … چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی … ۱۰۰۰ دلار تقریبا کل پس انداز یک سال م بود … .😞 زودتر امضا کنید آقای بوگان … در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید … .😒 هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … "هنوز امضا نکردی؟ … زود باش همه معطلن"😉 … . "شما چطور من رو پیدا کردید"؟ 😃… . من پیدات نکردم … دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد … بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد …😅 افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … . – پول غرامت رو …😶 – من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … ۱۰۰۰ دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ … .😉 – با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟😠 …. – نه … .☺️ نشست روی مبل و به پشتیش لم داد … چشم هاش رو بست … می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش … اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته …😌 نمی دونستم چی بگم … بدجور گیر افتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک ساله ام …😑 – من یه کم پول پس انداز کردم … می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم … 😒 – چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ …🤔 – ۱۲۵۶ دلار .. مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل ۳۰۰ هزار دلار پول لازم داری …😏 اعصابم خورد شد … "تو چه کار به کار من داری … اومدم بیرون، پولت رو بگیر"😠 … . خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟😏 … . – منظورت چیه؟ … . – می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .🤔 خوشحال شدم … چه کاری؟ … .🤗 کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون … .😌 خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود … دوباره اعصابم بهم ریخت … .😡😡 – من مجبور نیستم این کار رو بکنم … تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه … .😤 – پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟…😎 جا خوردم!😳… دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه… نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم … "خیلی آدم مزخرفی هستی"😏 … خندید😁 … "پسرم هم همین رو بهم میگه" … ... 💕 @Aah3noghte💕
💔 بالای سرم نشسته و ماه من است هم‌صحبت گاه‌گاه دلخواه من است؛ بازار، پیاده‌رو، خیابان، خانه دلتنگیِ تو همیشه همراه من است… #شهیدمحمودرضابیضائی #دلتنگی #رفاقت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحسین_بواس #شهیدمدافع_حرم 💕 @aah3noghte💕
💔 #حسین_جان خوشا آن غریبے ڪه یارش تو باشے قرار #دل بے قرارش تو باشے خوشا آن گدایے ڪه تنهاے تنها ڪنارے نشیند ڪنارش تو باشے #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 گفتا "تو از کجایی ڪآشفتھ می‌نما‌یی"؟ گفتم "منم غریبی از شهر آشنایی"... نگاھ #شهیدجوادمحمدی پشت و پناه امروزمون... #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 گفتا "تو از کجایی ڪآشفتھ می‌نما‌یی"؟ گفتم "منم غریبی از شهر آشنایی"...
💔 سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 و آقاجواد، ما بود☺️ شب دیر خوابیده بودیم که جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😑 بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 : رفیق شهید ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۲ سید غلامرضا (حمید) میرافضلی سال ۱۳۳۳ در شهر رفسنجان به
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۳ حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بود... بی بی ، خودش صبور و آرام بود و از شهادت رضا، راضی و همین آرامشش حمید را آرام کرد و تلنگری شد در وجود حمید....😔 سید حمید که فکر مےکرد بزن بهادر محله است، حیران و درمانده! شاهد شجاعت کسی بود که همیشه او را بزدل و ترسو مےدانست...😭 تا چشم بر هم زدند انقلاب شد و بعد جنگ... حالا دیگر سید حمید با چشمانش مےدید نوجوان هایی که از او بسیار کوچکتر هستند، به جبهه مےروند... سید حمید دیگر در کنار رفقایش هم احساس تنهایی مےکرد، مےخواست به جبهه برود اما آیا در جبهه سید حمید را با آن سابقه اش قبول مےکردند؟؟؟؟😔 یکی از کامیون دارهایی که کمک های مردمی بار زده بود، با اکراه سید حمید را به جبهه برد... جبهه جنوب گویی از ظلمت به نور رسیده بود!!! با حیرتی آمیخته با شوق، به دنیایی رسیده بود که از کودکی به دنبال آن بود.... و سید خیلی زود تغییر کرد....😇 افسوس مےخورد بر عمر از دست رفته اش و همیشه خودش را سرزنش مےکرد... بعد از مدتی شب ها در بیابان، پرسه مےزد و چندی بعد برهنگی پایش همیشگی شد و به مشهور.... ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕
💔 عشقی که رفته رفته جنون آوردچه سود؟ دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است ۶۴/۱۰/۱۲ (تهران/مصادف باپنجم ماه محرم) تاریخ شهادت۹۴/۴/۱(سوریه/شهردرعا/مصادف با پنجم ماه رمضان) نام جهادی: حسین ذاکر نحوه شهادت: اصابت موشک به خودرو مانند مقتدایش علی اکبر(ع)اربا اربا شدند و فقط یک دست از ایشان برگشت 💕 @Aah3noghte💕
💔 تونیستی و دلم به یادت افتاد دقیقه هام رنگ تعبد گرفت دیگه خدا دوریت و طاقت نداشت پیش خودش برد و تولد گرفت 🌹 ... 💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_بیست_و_نه غرامت به زحمت
به قلم شهیدمدافع حرم تمامش رو خوندم تعجب کردم 😳… "مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟" … .😳🤔 همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت: " از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان" …😒 خنده تلخی زد … "اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم" … 😏 چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .😔 قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …😔 من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .😫😩 من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …😏😒 از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم … ۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .😉 این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود … فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …🙄 پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم 👀… دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن … از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه اند یا یه نوجوونه و به اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیه کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و … این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… .❌ من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … ‼️ حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق … . چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … . رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد …♨️😏 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحسین_خرازی 💕 @aah3noghte💕