eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔  اَو مَن کان مَیتا فَاحییناه وَ جَعلنا له نوراً یَمشی به فی النّاس کَمن مَثله فِی الظّلمات لَیسَ بِخارجٍ مِنها.. (انعام/122) می‌شود خدا اراده کند کسی را زنده کند، حیاتش بدهد، نور بتاباند به زندگی‌اش، چراغ بدهد دستش؛ کسی را که تا همین دیروز مرده بود. آدمی که زنده شده، آدمی که نور دارد، آدمی که چراغ دستش هست، برگ و بار می‌دهد، ثمر می‌دهد، نشانه‌ی خدا می‌شود.   ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #چله_عاشقی قرائت #دعای_هفتم_صحیفه‌_سجادیه روز هجدهم به نیت #شهید_علی_کمالی ڪمال یَا مَنْ تُح
💔 قرائت روز نوزدهم به نیت .... داش ابرام یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَج... توصیه امام خامنه ای(حفظه‌الله)به دعای هفتم صحیفه سجادیه برای دفع بلا تصویر دعا سنجاق شده است❌ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اعدام شد "روح الله زم" سرشبکه معاند آمدنیوز، صبح امروز به دار مجازات آویخته شد. ان شاءالله یه روزی هم بگند سرشبکه منافقین داخلی، به دار مجازات آویخته شد🙏 و ما خواستار انتشار اسامی هم‌دستان داخلی او در داخل کشور هستیم💪 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از امیرالمومنین(ع) پرسیدند بزرگترین گناه کبیره چیه؟ حضرت نگفتند بی‌نمازی؛ نگفتند بی‌حجابی؛ نگفتند روزه نگرفتن! فرمودند: «مایوس و نامید شدن از رحمت خدا» ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هشتم #ابراهیم_حسن_بیگے عمرو رو به عبدالله کرد و پرسید: آیا زمان
💔 ✨ عمرو بن بكر تمیمی، قدی بلند و جثه ای لاغر داشت. ریش بلندش جو گندمی مایل به سفید بود. چهره ی آفتاب سوخته اش را ریش انبوهی پوشانده بود. هوای مصر تفاوت چندانی با هوای مکه نداشت؛ هوا گرم بود و او هم برداشته بود تا جلب توجه نکند. بر روی دشداشه بلند عربی اش، چیزی نپوشیده بود، حتی عمامه اش را هم برداشته بود تا جلب توجه نکند. هر چند در شهر عرب های زیادی رفت و آمد می کردند، اما در این سال ها مردم مصر، برای عرب ها به عنوان حاکمان جدید، احترام خاصی قائل بودند. عمرو دو روز مانده به ماه مبارک رمضان وارد شهر شده بود. خانه ی کوچکی در نزدیکی مسجد جامع، اجاره کرده بود و حالا به سوی بازار می رفت تا برای افطاری اش غذایی تهیه کند. او هر شب به مسجد می رفت، نمازش را به امامت عمروعاص می خواند و انتظار می کشید تا شب ۱۹ رمضان برسد. در این مدت، بارها نقشه ی قتل عمروعاص را در ذهنش مرور کرده بود. دوستانی یافته بود که برای او به عنوان تاجر عرب و قاری قرآن، احترام زیادی قائل بودند. عمرو از پیرزن دست فروش، دو قرص نان خرید و به خانه اش باز گشت. پیش از آن که صدای مؤذن را از مناره‌ی مسجد بشنود، وضو گرفت. روی ایوان خانه رو به قبله نشست. چشم هایش را بست و شروع کرد به خواندن قرآن. عمدا آیاتی را می خواند که حاوی مضامین جهاد بود. با شنیدن صدای اذان، به مسجد رفت. عمروعاص را دید که در محراب آماده ی اقامه ی نماز است. فکر کرد این آخرین نماز مغرب اوست. وقتی هنگام نماز صبح، تیغه ی شمشیر بر فرق سرش فرود آید، بی درنگ راهی جهنم خواهد شد و خداوند او را که کشنده ی یک کافر است، اجری عظیم خواهد داد. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_نهم #ابراهیم_حسن_بیگے عمرو بن بكر تمیمی، قدی بلند و جثه ای لاغر د
💔 ✨ بعد از نماز، در کنار سایرین به محراب نزدیک شد تا به امام و حاكم مصر دست بدهد. او را کمی بیمار یافت. لبخندی خشک بر لب داشت. عمرو دست های او را فشرد؛ دست هایش گرم بود و چشم هایش خسته و خواب آلود. فکر کرد، ساعتی دیگر این چشم ها، به خون سر آغشته خواهد شد. - شب، بعد از افطار، شمشیر را برداشت و آن را از غلاف بیرون کشید. قبضه اش را محکم در مشت فشرد و با نوک انگشت، تیزی لبه اش را آزمود تا مطمئن شود هنوز تیز است و کاری. از جا برخاست، وسط اتاق ایستاد، تصور کرد که در مسجد است و عمروعاص به سجده رفته است؛ شمشیر را تا بالای سرش بلند کرد و با قدرت، آن را فرود آورد. اگر با چنین قدرتی ضربه را فرود می آورد، همان یک ضربه کافی بود تا عمروعاص از وسط دو نیم شود. شمشیر را در غلاف گذاشت. از اتاق بیرون آمد. اسب سیاه و تنومندش را در گوشه ی حیاط به تیرکی بسته بود. مقداری علوفه جلوی اسب ریخت. همان طور که اسب مشغول خوردن بود، زین را به پشت او گذاشت و بندهای چرمی اش را بست. سحرگاه، بعد از به قتل رساندن عمروعاص، باید شهر را به سرعت ترک می کرد. به آسمان نگاه کرد؛ ماه شب ۱۹ رمضان، می درخشید. صدای اذان صبح را که شنید به نماز ایستاد. نمازش را با تعجيل به پایان رساند. عمامه ی سیاهی روی سرش گذاشت، غلاف شمشیر را به کمربند پهن چرمی اش بست و عبای قهوه ای رنگ را روی شانه اش انداخت. سوار اسب شد و به سوی مسجد تاخت. جلوی در مسجد، افسار را به تیرکی بست و با عجله وارد مسجد شد. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لینک قسمت اول 👇👇 https://eitaa.com/aah3noghte/19645