eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت4 می
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  


وسایلم را جمع می‌کنم و از جا بلند می‌شوم. این چند روز انقدر در شهر چرخیده‌ام که تمام خیابان‌ها و کوچه‌هایش را حفظ شده‌ام.
از میانبری می‌روم که می‌دانم خلوت‌تر است. باید قبل از این که خبر مرگ سمیر به گوش داعش برسد، از بوکمال بزنم بیرون و به الجلا برسم تا بتوانم بقیه مسیر را با قیافه و شمایل جدید بروم؛ چون بعد از آن، نیروهای امنیتی‌شان حساس‌تر خواهند شد.

از کوچه‌های خلوت، خودم را می‌رسانم به خیابان اصلی شهر. چاره‌ای ندارم جز این که از این خیابان بگذرم تا برسم به مناطق کشاورزی حاشیه فرات؛ آنجا امن‌تر است. برای رد شدن از زیر نگاه ماموران داعش که در خیابان کشیک می‌دهند، باید شبح بشوم؛ نامرئیِ نامرئی.
قبلا هم این کار را کرده‌ام. بوکمال انقدر سایه دارد که بتوان در آن‌ها پنهان شد؛ فقط باید راهش را بلد باشی.

اینجا، شب از جاهای دیگر هم تاریک‌تر است؛ انگار قیر روی سر شهر ریخته اند. حتی ماه هم به این شهر نفرین‌شده نمی‌تابد. روی بسیاری از خیابان‌ها برزنت زده‌اند تا شهر از دید پهپادها هم مخفی بماند.


هرچه به شرق نزدیک‌تر می‌شوم، بوی فرات را بیشتر حس می‌کنم؛ بوی آب. کم‌کم از بافت شهری فاصله می‌گیرم و مزارع بیشتر به چشم می‌آیند.

انگار در این شهر خاک مرده پاشیده اند. هیچ چیزش زیبا و دل‌انگیز نیست. داعش از هر دروازه‌ای وارد شهر شده، روح زندگی از همان دروازه رفته.

بوی فرات می‌آید؛ بوی آب. حتی اگر گوش تیز کنم، می‌توانم صدای جریان آبش را بشنوم. آخ...صدای شرشر آب... لبم را می‌گزم. من الان وسط ماموریتم؛ اما دست خودم نیست. 

مگر می‌شود بچه شیعه باشی و بوی  به مشامت بخورد و دلت هوایی نشود؟ دست خودم نیست؛ اصلا اسم فرات که می‌آید دلم زیر و رو می‌شود.
هرچه روضه تا الان شنیده‌ام می‌آید جلوی چشمم: فرات از تماشای ساقی/همه اشکِ بی‌اختیار است/ چه خواهد شد این‌جا خدایا؟/ که زینب همه بی‌قرار است...

آخ...کاش کمیل و بچه‌های هیئت این‌جا بودند. اگر بودند، می‌نشستیم کنار فرات و چه دمی می‌گرفتیم با مداحی‌های میثم مطیعی.
-نمی‌خواد داداش. این‌جا خودش روضه ست. روضه توی آبش پخش شده، توی هوای اطرافش.

به کمیل که دارد کنارم راه می‌رود نگاه می‌کنم. کمیل لبخند می‌زند و چشم می‌دوزد به فرات: ما این‌جاییم عباس. هر شب کنار فرات می‌شینیم و سینه می‌زنیم. جای تو خالیه. روضه‌خون هم نمی‌خواد.

راست می‌گوید. کمیل را که نگاه می‌کنم، می‌توانم حرف‌هایش را از چشمانش بخوانم: خودِ فرات روضه مکشوف است. همین که نگاهش کنی و به این فکر کنی که دارد می‌رود به سمت کربلا، همین که بدانی یک روزی، یک پهلوانی از کنار این رود تشنه برگشته است و کنار همین رود دستانش را جا گذاشته است، همین که بدانی یک مشت حرامی کناره این رود ایستاده بودند و فرات داشت بال‌بال می‌زد و موج می‌خورد که خودش را به اهل حرم برساند و نمی‌توانست، برای زار زدن کافی‌ست. من اگر جای فرات بودم، از خجالت آب که نه، خشک می‌شدم و در زمین فرو می‌رفتم.

دلم می‌خواهد به کمیل بگویم الان هم یک مشت حرامی، دو سوی فرات را اشغال کرده‌اند. دو طرف فرات در اشغال داعش است.

 لازم نیست بگویم؛ کمیل خودش همه این‌ها را می‌بیند. دندان‌هایم ناخودآگاه روی هم چفت می‌شوند. نفس عمیق می‌کشم و به خودم دلداری می‌دهم که ان‌شاءالله به همین زودی‌ها فرات را از چنگشان درمی‌آوریم و کنار فرات می‌نشینیم برای سینه زدن؛ اصلا می‌نشینیم که فرات خودش برایمان  بخواند.

فرات خیلی چیزها دیده است در این شش هفت سال سوریه؛ الان آب فرات پر از روضه است؛ پر از روضه‌های مکشوف.

از همان وقتی که بچه بودم، با پدرم می‌رفتم . بابا میان همرزم‌هایش عشق می‌کرد؛ یاد سینه‌زنی‌هایش در جبهه برایش زنده می‌شد. بعدها، با کمیل که آشنا شدم هم با هم می‌رفتیم آن‌جا.

کمیل عشقش بود آخر مراسم، زباله‌ها را جمع کند. اصلا انگار می‌آمد برای این کار؛ انگار بهترین قسمت روضه برایش همین جمع کردن زباله بود. هیچکس بهش نمی‌گفت این کار را بکند، خودش دوست داشت. دائم خم و راست می‌شد؛ برای هر تکه دستمال یا پوسته بیسکوییت. راستی امروز چندم است؟ پنجم تیر...سالگرد کمیل!




...
 

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ... مجازه👌
شهید شو 🌷
💔 زائرانت به کرامات تو عادت دارند همه یک جور به این خانه ارادت دارند " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا ع
💔 همیشه از حرمت، بوی سیب می آید صدای بال ملائک، عجیب می آید! سلام! ضامن آهو، دلِ شکستهِ ی من به پای بوس نگاهت، غریب می آید طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست. کبوتر دل من، بی شکیب می آید برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید ... " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جا هست که خدا در نهایتِ دلبری میگه:«فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا» یعنی:«تو در حفاظت کامل مایی» می‌خوام بگم اگر فقط خدا رو داری نگران هیچی نباش، جوری ازت مراقبت می‌کنه و مسیرهایی رو بهت نشون میده که هیچ کسی نمیتونه... هیچ کسی مثل خدا نمیتونه ازت محافظت کنه و راه رو بهت نشون بده♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
AUD-20201019-WA0078.mp3
7.8M
💔 دعای هفتم صحیفه سجادیه به ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه بپیوندید‼️ لطفا همراه با گوش دادن به صوت، زمزمه کنید...به نیت: 👈تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام 👈سلامتی رهبر و همه مسلمانان و شیعیان 👈رفع و دفع کامل ویروس کرونا ⌛️ زمان: جمعه ۱۴۰۰/۵/۲۹ ✅به مدت ۴۰ روز 🏴ان‌شالله اربعین، کربلا🤲 🔴لطفاً این پویش رو تکثیر کنید. 📣توجه: هر زمانی که این پویش به دستتون رسید، دعا رو شروع کنید👈 حداقل به مدت ۴۰ روز ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ‏سؤال کرد که: از نماز نزدیک‌تر به حق راهی هست؟ فرمود: هم نماز. ‎
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۳۷) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَبا
✨﷽✨ (۳۸) هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ در اين هنگام زكريّا (كه اين همه كرامت و مائده آسمانى را ديد) پروردگارش را خواند و گفت: پروردگارا! از جانب خود نسلى پاك و پسنديده به من عطا كن كه همانا تو شنونده دعائى. ✅ نکته ها چنانكه قبلًا ذكر شد، مادر مريم با همسر زكريّا خواهر بودند و هر دو عقيم و نازا. مادر مريم با ديدن صحنه‌ى غذا دادن پرنده به جوجه‌هايش منقلب شد و به درگاه خدا دعا كرد، خداوند نيز به او مريم را عطا كرد. در اينجا هم وقتى حضرت زكريّا مقام ومرتبه‌ى مريم را ديد، از خداوند طلب فرزند كرد. 🔊 پیام ها - حالات انسان وساعات دعا، در استجابت آن مؤثّر است. «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا» - غبطه خوردن كمال، ولى حسد ورزيدن نقص است. زكريّا عليه السلام با ديدن مقام مريم عليها السلام شيفته شد و غبطه خورد و دست به دعا برداشت. «هُنالِكَ دَعا» - زن مى‌تواند پيامبر خدا را تحت تأثير قرار دهد. «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا» - مشاهده‌ى كمالات ديگران، زمينه‌ى درخواست كمالات و توجّه انسان به خداوند است. «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا» - درخواست فرزند ونسل پاك، سنّت و روش انبياست. «هَبْ لِي ... ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً» - ارزش ذريّه و فرزندان، به پاكى آنهاست. «ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً» - در دعا بايد از خداوند تجليل كرد. «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 هیچ ترس و واهمہ اے در وجودش راه نداشتــــ. نہ از مورد ضربــــ و شتم قرار گرفتن میترسید و نہ از فحش و ناسزاگویے و مسخره ڪردن دیگران. منڪر ڪہ مے دید باید جلویش مے ایستاد،حتے اگر یڪ نفر بود در برابر ده نفـر!! حرفش را مے زد.تذڪرش را میداد. میگفتــــ:اگر هرڪسے در محیط اطرافـــــ خود مانع انجام منڪر میشد اڪنون وضعیت جامعہ ے ما اینچـنین نبود. به نقل از دوستان شهید شهید مدافع حرم ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 خوشا به حال آن کسانی که به زیارت #اربعین خواهند رسید... ۱۳۹۶/۸/۱۶ امام‌سیدعلی‌خامنه‌ای #فداےسید
💔 در کلام امام خامنه‌ای هفته دفاع مقدس نمودار مجموعه ای از برجسته‌ترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشنده ترین و نفیس ترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفه‌ی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دوران ها بداند. ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
نواهنگ فوق العاده محشر .mp3
3.18M
💔 نواهنگ فوق العاده محشر بسیار زیبا و فوق العاده عالی غصه فراق با صدای حاج مجتبی رمضانی 🎼خدایی باورم نمیشد زندگی بی حرم نمیشد تو روضه ها نَرم نمیشد به جون مادرم نمیشد 👌👌👌👌👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 جمله اے از علامه طباطبایے ڪه خیلےھا را گریاند: «ڪسے چھ مےداند... شاید سوره "یاسین" ھمان "یاحسین" است که بےسر شدھ...» ... 💞 @aah3noghte💞
eitaa_5.0(1716).apk
24.64M
💔 برنامه اندروید ایتا به نسخه ۵ بروز رسانی شد 🔴 امکاناتی که در ارائه شده است: ▪️امکان ایجاد در گفتگوی شخصی، کانال و گروه ▪️نمایش میزان حجم دانلود/آپلود شده حین بارگیری/بارگذاری ▪️امکان درج لینک ایتافلای در هایپرلینک ▪️افزوده شدن تب جستجو در وب به صفحه جستجو ▪️بهبود فرایند اشتراک گذاری ویدئو با کپشن از واتس‌اپ به ایتا ▪️رفع باگ‌ها و اصلاح ایرادات گزارش شده ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سردار حاجی زاده: عهد بسته‌ایم آمریکا را از منطقه اخراج کنیم فرمانده نیروی هوافضای سپاه در مصاحبه با المسیره:پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی، عهد بستیم که آمریکا را از منطقه خود اخراج کنیم. اخراج آمریکا از منطقه حتمی و گریزناپذیر است. ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
بسم رب الحسین ✌ ✌ به مناسبت ایام اباعبدالله الحسین علیه السلام در خدمت شما هستیم با....: 💟 💟 هر کسی اربعین سال های قبل در پیاده روی اربعین شرکت کرده، عکس سفرش رو برامون میفرسته 🎑 و اونایی که تا الان سفر اربعین نرفتند، به نیت پیاده روی و زیارت اربعین، عکس کوله ش رو برای ما می‌فرستن👌 هر عکسی، بیشتر خورد برنده ست..😉 👈به برنده ها هم جوایز نقدی تقدیم میشه.😌😌 جا نمونی که فرصت کمه..😬 عکس هاتونو بفرسین به آیدی این ادمینمون 👇👇 @Emadodin123
💔 ایستادم کنار صحن حرم بر لبم ذکر امین الله دردودل هام کم نبود اینجا دردودل های یک دل پر آه همه را در حرم دعا کردم با دو تا چشم خیس و بارانی حاجتِ هر که یاد کردم را یا امام رئوف... می دانی ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت5 وسایل
`💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  
 


راستی امروز چندم است؟ پنجم تیر...سالگرد کمیل!

دقیقا هشت سال پیش، حاج حسین و کمیل در چنین شبی زنده‌زنده در آتش سوختند و خاکستر شدند؛ بجای همه ایران. شاید اگر آن‌ها نبودند، کل ایران در آتش فتنه می‌سوخت و خاکستر می‌شد، مثل سوریه. آه می‌کشم. 

هیچ‌وقت لحظه‌ای که رسیدم بالای سرشان را یادم نمی‌رود. آتش‌نشانی بخاطر ترافیک خیلی دیر رسید؛ وقتی که بوی دود و گوشت سوخته تمام خیابان را گرفته بود. چندبار عق زدم. بوی گوشتِ سوخته فرمانده و برادرم بود؛ اما من نمی‌خواستم باور کنم. 

دلم می‌خواست فکر کنم حتما قبل از منفجر شدن ماشین، از آن بیرون پریده اند، یا اصلا این ماشین مال آن‌ها نیست. با تردید جلو می‌رفتم. پاهایم می‌لرزید. آتش‌نشانی تازه آتش را خاموش کرده بود. از ماشین یک اسکلت فلزی مانده بود که هنوز از آن دود بلند می‌شد. 

خودم را آوار کردم روی دیوار. دهانم باز مانده بود. ماموران اورژانس داشتند با کمک آتش‌نشانی، حاج حسین و کمیل را از ماشین بیرون می‌کشیدند. دلم می‌خواست داد بزنم؛ اما صدا از حلقم درنمی‌آمد. دهانم باز و بست می‌شد؛ بدون صدا.

-خب، حالا نمی‌خواد پیازداغش رو زیاد کنی. من چیزیم نشد. باور کن عباس.

کمیل است که با همان آرامش و طمأنینه خاص خودش حرف می‌زند. با تعجب نگاهش می‌کنم و می‌گویم: چی می‌گی؟ حالت خوبه؟ تو زنده‌زنده توی آتیش سوختی!🤨

بلند می‌خندد؛ انقدر که می‌ترسم کسی صدایش را بشنود. می‌گویم: زهر مار! الان لو میرم! آروم بخند!

خنده‌اش را جمع می‌کند: من هیچی از آتیش و این چیزا نفهمیدم. یعنی تا به خودم اومدم دیدم یه نور عجیبی من رو بغل کرده؛ تو نمی‌فهمی چی می‌گم؛ ولی اصلاً درد نکشیدم. بدنم سوخت؛ ولی خودم نه.

راست می‌گوید، من نمی‌فهمم. می‌گویم: خب دعا کن منم تجربه‌ش کنم که بفهمم. الانم زبون به دهن بگیر تا کار دست من ندادی!

میان درخت‌ها دولادولا راه می‌روم تا دیده نشوم؛ هرچند اینجا تقریبا خالی از سکنه است؛ مردمی که قبلا این‌جا زندگی می‌کردند، یا مُرده‌اند، یا فرار کرده‌اند. تک و توک هنوز این‌جا هستند و از ترس داعش، جرات خروج از خانه را ندارند.

انقدر دولادولا راه رفته‌ام که کمرم درد گرفته‌ است؛ اما نباید قد راست کنم. در دیدرس قرار می‌گیرم. باید حدود بیست کیلومتر را با همین وضع راه بروم. هربار نگاهی به قطب‌نما می‌اندازم تا مطمئن شوم راه را درست می‌روم.

دست خودم نیست که زیر لب، برای خودم مداحی می‌خوانم و پیش می‌روم؛ مانند پیاده‌روی‌های شبانه در زیارت اربعین.
با این تفاوت که آن‌جا راست راه می‌رفتم و این‌جا خم؛ آن‌جا بلند با چندنفر دیگر روضه می‌خواندیم و این‌جا زمزمه‌وار. جای کمیل خالی؛ نتوانست پیاده‌روی اربعین را ببیند. 

فقط دو بار کربلا رفته بود؛ یک بار قبل از استخدامش و در همان سال‌هایی که راه کربلا تازه باز شده بود. صدام تازه سرنگون شده بود و در عراق کسی به کسی نبود؛ برای همین می‌شد حتی بدون گذرنامه و روادید هم به کربلا رفت. 


با کمیل، یک کاروان طلبه پیدا کردیم که با هم برویم؛ اما چند روز مانده به سفر حال پدرم بد شد و مجبور شدم بمانم. حتی نشد درست از کمیل خداحافظی کنم. چقدر سوختم از نرفتنم...

کمیل لب‌هایش را کج و کوله می‌کند: خدا بگم چکارت کنه جزغاله! انقدر دلت سوخته بود که تمام مدت سفر، قیافه تو جلوی چشمم بود. نذاشتی عین آدم زیارت کنم.

ته دلم از این قضیه احساس خوشحالی می‌کنم. کجا بودیم... داشتم می‌گفتم. کربلای دومش را هم برای ماموریت رفت؛ اواخر سال هشتاد و هفت. فقط یک بار فرصت کرده بود برود حرم؛ ولی نمی‌دانم چه گفته بود و چکار کرده بود که در ماموریت بعدی‌اش ختم به شهادت شد.

-چیز خاصی نگفتم به جون تو. فقط رفتم جلوی گنبد حرم حضرت عباس(علیه‌السلام) وایسادم و گفتم: «عباس باشه، ما هم خدایی داریم!».

دلم می‌خواهد بگویم کاش این‌ها را زودتر یادم داده بودی کمیل...باید یادم باشد اگر توفیق شد و رفتم کربلا، همین جمله طلایی را جلوی گنبد قمر بنی‌هاشم(علیه‌السلام) بگویم.

باید تا قبل از نماز صبح، خودم را به خانه ابوعزیز در الجلا برسانم. انقدر آرام قدم برمی‌دارم که صدای قدم گذاشتنم بر زمین هم بلند نشود.

...
 

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ... مجازه👌
حواستون هست بیشتر عکس و فیلما تولید برو بچه های خودمونه؟😉😌