💔
#یک_حبه_نور
•|و ثَبِّت رَجآئَکَ فی صُدورنا
-ریشهی امّید به خودتو توی خاکِ سینهام محکم کن.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
اَللَّهُمَّ فَارْحَمْ قَلْبِي ...
هوای دلم را داشته باش ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۶۶) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ ف
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۶۷) ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
(برخلاف ادّعاى يهوديان و مسيحيان،) ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه او فردى حقگرا و تسليم خدا بود و هرگز از مشركان نبود.
✅ نکته ها
«حَنَف»، به معناى گرايش به حقّ و «جَنَف»، به معناى گرايش و تمايل به باطل است.
بنابراين «حَنيف» به كسى گفته مىشود كه در مسير باشد، ولى بتپرستان آن را در مورد خود بكار مىبردند و مشركان نيز «حُنفاء» خوانده مىشدند.
اين آيه، با آوردن كلمهى «مُسْلِماً» در كنار كلمهى «حَنِيفاً»، هم ابراهيم را از شرك مبرّا كرده است و هم كفر و شرك را انحراف و ناحق دانسته است.
حضرت على عليه السلام فرمودند:
دين ابراهيم همان دين محمّد صلى الله عليه و آله بود.
امام صادق عليه السلام در تفسير عبارت «حَنِيفاً مُسْلِماً» فرمودند: «خالصاً مخلصاً ليس فيه شىء من عبادة الاوثان» ابراهيم شخصى خالص و برگزيده بود و در او ذرهاى از پرستش بتها نبود.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
سید حسن نصرالله خطاب به سمیر جعجع:
برای اولین بار میگویم و برای جلوگیری از جنگ داخلی، نه برای جنگ داخلی، ما به #تنهایی، بدون همپیمانان و دوستان و طرفداران، ۱۰۰ هزار کادر مسلح آموزش دیده داریم.💪
محاسبات غلط نکنید،
آرام بنشینید،
آدم باشید،
از جنگهای خود عبرت بگیرید.‼️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ”✨برای اولین بار منتشر شد✨“ از #شهید_حسین_یوسف_الهی چه می دانید؟🤔 همان شهیدی که #سردار_حاج_قاسم_
💔
حاج قاسم!
اسوه معرفت و رفاقت..!
برایمان از دوستان شهیدت بگو ..❥
از حسین بادپا
محمد جمالی
احمد کاظمی.
راستے از " #حسینپسرغلامحسین " چه خبر؟↓
میدانی چهلمین روز تدفینت، مصادف شد با سالگرد رفیق عارفت؟!..
آرے ! یوسف الهـے را میگویم ..
همان "حسین اقا"ے شما..؛
"عارف" شما!
°•|همان کسے کہ در روز شهادتش، سیل بـے امان اشک هایت، مجال سخن گفتن نمیداد.
°•|همان کسے کہ وصیت کردی بعد از یڪ عمر مجاهدت #مخلصانہ ،در جوار او آرام بگیرے.
°•|همان حسینے ڪہ بدن سوختہ و شیمیایـے شده اش، قلب #دریایـےات را بہ درد آورده بود تااینڪہ خود نیز با بدنے سوخته و #اربــــــاََ اربــــــا بہ او پیوستے!
مگر او ڪہ بود کہ کنار او خُفتن را بہ دیگر دوستانت ترجیح دادے؟
بنگر ارادت قلبــ♥️ـےات بہ #حسین_یوسف_الهـے ، چگونہ همگان را حیرت زده کرده است..!!
بگو برایمان حاج قاسم،،
از آن عارف مسلڪِ بزرگ برایمان بگو..🕊
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
پست ریپلای شده، اولین قسمت زندگینامه شهید #محمدحسین_یوسف_اللهی است👌
💔
شهادت پدر و پسر به فاصله یک هفته
یک هفته تفاوت؛ پسر در #کندز و پدر در #قندهار حین ادای نماز جمعه جام شهادت را نوشیدند.
#قندوز
#قندهار
#شیعیان_مظلوم_افغانستان
✍علی رضا عبداللهی سیستانی
تروریستهای امریکایی و دست نشانده های آنها دست از جنایت علیه شیعیان افغانستان برنمیدارند تا مبادا شیعیان مظلوم قدرت بگیرند.
تنها مکتبی که در جهان قدرت پوشالی نظام سلطه و تمدن غرب را به چالش کشیده تشیع است.
دشمنان ما نمیفهمند که ما با شهادت قدرتمندتر میشویم..
✍علی رضا پناهیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت28 دست
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت29 سر جایم مینشینم و تازه یادم میافتد کجا هستم؛ در بازداشتِ بچههای خودی. بد هم نیست، اینجا میتوانم کمی دنیا را از دید متهمهایی که دستگیرشان میکردم نگاه کنم. میتوانم بفهمم آنها چه احساسی دارند؛ هرچند آخرش من نمیتوانم حال آنها را بفهمم؛ چون میدانم بیگناهم و این هم یک سوءتفاهم است که با یک استعلام حل میشود. میدانم قرار نیست کارم به دادگاه و قاضی و این چیزها بکشد... معلوم نیست آن پاسدار مسئولیتپذیر از من چه گفته است که اینها انقدر حساس شدهاند؛ اما خداخدا میکنم مدارکی که همراهم آوردهام دست نااهل نیفتد. دو سه بار بازجوییام کردند و چون ماجرا محرمانه بود، نمیتوانستم توضیح بدهم در قلمرو داعش چه کار میکردم. خودم گفتم از تهران استعلام بگیرند تا توجیهشان کنند و حالا هم بازداشت هستم تا نتیجه استعلامشان بیاید. -بد هم نشد ها! اگه گیر نمیافتادی ابداً همچین شام و نهاری گیرت نمیاومد، تازه اصلاً نمیرسیدی استراحت کنی. کمیل است که نشسته در سهکنج اتاق. میخندم؛ راست میگوید. من این بچهها را میشناسم؛ با اسیر خوب تا میکنند. غذای خوب، جای خوب... زخم دست و صورتم را هم پانسمان کردند؛ دمشان گرم. در اتاق باز میشود و همان پاسدار مسئولیتپذیر را میبینم که با چهره گل انداخته و سربهزیر، میآید داخل اتاق. با دیدن حال گرفتهاش مطمئن میشوم نتیجه استعلام آمده و آزاد شدهام. از جا بلند میشوم، لبخند میزنم و میپرسم: چی شد برادر؟ سرش را بالا نمیآورد. دلم برایش میسوزد؛ انگار دارد آب میشود از شرمندگی. همانجا که بود میایستد و با صدای گرفتهای میگوید: آقا! من خیلی #شرمندهم، باور کنید نمیدونستم... دلم نمیآید بیشتر از این شرمنده شود. دستم را باز میکنم و قدمی به سمتش برمیدارم. دستانم دور شانههایش حلقه میشود و او هم خودش را در آغوشم میاندازد. در گوشش میگویم: اشکالی نداره داداش، شما کار درستی کردی. کاش همه به اندازه تو مسئولیتپذیر بودن. -حلالم کنید آقا. -چیو حلال کنم؟ تو که کار بدی نکردی. و مینشانمش روی تخت فلزی کنار اتاق. میگوید: جواب استعلام اومد. فهمیدیم شما از بچههای... دستش را میگیرم و فشار میدهم: هیس! راستی اسمت چی بود؟ -سیدعلی. دست سالمم را چندبار زدم پشتش و گفتم: خب علی آقا، من خیلی کار دارم. باید برم. بیا بریم بهم بگو وسایلم رو از کی تحویل بگیرم؟ همراهیام میکند که از اتاق بیرون برویم. میپرسد: دست و صورتتون چرا زخم شده؟ لبخند میزنم. علی چند لحظه با حالتی گنگ نگاهم میکند و بعد تازه میفهمد نمیخواهم جواب بدهم. ابرو بالا میاندازد و میگوید: آهان...به من ربطی نداره. *** صدای آهنگشان تا چندتا کوچه آن طرفتر هم میرفت؛ حتی میتوانستم صدای قهقهه و عربدههای مستانهشان را هم بشنوم. با این که بهار بود، هوا هنوز سوز داشت. دستم را دور بدنم حلقه کردم و خیره شدم به پنجره آپارتمان مجللشان که نورهای رنگی از آن بیرون میزد. این سمیر هم آدم عجیبی بود؛ نمیدانستم عیاشیها و مهمانیهای شبانهاش را ببینم یا دفاع جانانهاش از دولت اسلامی و برادران جهادی را؟ کوه تناقض بود این بشر.😏 نمیتوانستم خیلی آنجا بمانم. تا همینجا هم به بهانه خرید از مغازه آن سوی کوچه جلوی خانه ایستاده بودم. راهم را کج کردم به سمت ماشینی که کیان سوارش بود. در ماشین را باز کردم و سوار شدم. بیمقدمه پرسیدم: مطمئنی سمیر داخله؟ -بله آقا. خودم حواسم بود. بیسیم زدم به بچههای ناجا. هماهنگ کرده بودیم که بیایند جمعشان کنند. چند دقیقه نگذشته بود که همانطور که برنامهریزی کرده بودیم، بچههای ناجا رسیدند. خودم هم از ماشین پیاده شدم که همراهشان بروم بالا. فقط دعا میکردم با صحنه ناجوری مواجه نشوم! جلوی در خانه ایستادم و بیسیمم را هم طوری دستم گرفتم که همه فکر کنند پلیس هستم. بوی عرق و عطر و لوازم آرایشی با هم قاطی شده بود و معجونی ساخته بود که حالم را به هم میزد. صدای بلند و تند آهنگ هنوز میآمد؛ احساس میکردم یک نفر دارد روی سر من با پتک ضربه میزند. از بین کلماتی که خواننده آهنگ میگفت، فقط چندتا فحش ناجور به زبان انگلیسی را میفهمیدم؛ همین. رقص نور هنوز داشت میچرخید و نورهای رنگی را روی در و دیوار و آدمها میانداخت. فکر کنم کسی وقت نکرده بود آهنگ و رقص نور را خاموش کند. فضا طوری بود که هرکس واردش میشد، انقدر در محاصره بوی تند و آهنگ بلند و رقص نور دیوانهوار قرار میگرفت که خودش دیوانه میشد، نیازی به روانگردان و این چیزها هم نبود. #ادامه_دارد... #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
💔
خوشا آنان که با عزت ز گیتی🌹
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار🌹
#شهادت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنان که جانان می شناسند🌹
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان🌹
شهیدان را #شهیدان می شناسند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞