eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت183 از خشم نفس
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



- شما باید برگردید ایران آقا حیدر. حاج احمد خیلی روش تاکید کرد.

بلندتر از قبل می‌گویم: باشه باشه... همینم مونده که من برم.

- چطور؟

- حامد شهید شد.

- یا جده سادات!

چشم می‌بندم که واکنش مجید را نبینم. خاک بر سرم با این خبر دادنم.😔
انقدر سریع و محکم ضربه را می‌زنم که مجید نمی‌فهمد از کجا خورد! کمیل می‌گوید: صد رحمت به شمشیر سامورایی! کشتیش که!😆

خوش به حال کمیل که همه پستی و بلندی‌های دنیا را پشت سر گذاشته و الان خیالش انقدر راحت است که می‌تواند شوخی کند و سرخوشانه بخندد. 

انگار آخر همه چیز را می‌داند که انقدر آرام است؛ غرق در دریای آرامشی که هیچ‌وقت متلاطم نمی‌شود؛ نه با ترس، نه با غم و نه هیچ چیز دیگر.😞

مجید نشسته روی زمین و به دیوار تکیه داده. با دست، دو طرف سرش را گرفته و صورتش پیدا نیست.

برایم سخت است که مجیدِ همیشه خندان را در این حال ببینم؛ اما هر کسی یک نقطه جوش دارد؛ یک آستانه تحمل.

مش باقر از نمازخانه بیرون می‌آید و مجید را می‌بیند که یک گوشه کز کرده. می‌دانم فعلا خبر مفقود شدن حاج احمد نباید جایی درز کند.

مش باقر هم البته چیزی نمی‌پرسد؛ چون شهادت حامد علت قانع‌کننده‌ای برای بدحالی مجید است.

مش باقر بجای پرسش از حال مجید، رو به من می‌کند: باباجان، همین امشب می‌خوای غسلش بدی؟ مطمئنی؟

سرم را تکان می‌دهم. دیگر برای منصرف کردنم تلاشی نمی‌کند و با همان صدای در هم شکسته می‌گوید: بیا دنبالم.

سوار موتورگازی کهنه مش باقر می‌شویم؛ هرچند تا معراج شهدای دمشق راهی نیست. جایی که پیکر حامد در سردخانه انتظارمان را می‌کشد... 

نمی‌دانم. شاید هم انتظار نمی‌کشد اصلا. او به همه آن چیزی که می‌خواسته رسیده.
چرا باید منتظر ما باشد که با آب، تنِ غرق در خونش را غسل بدهیم؟

مش باقر تمام طول راه داشت صحبت می‌کند و من نمی‌شنوم؛ از یک سو ذهنم درگیر حاج احمد است و از سویی، صدای باد در گوشم پیچیده.

فکر کنم از احکام غسل میت می‌گوید؛ خب حامد که میت نیست؛ شهید است. زمین تا آسمان فرق است بین این دوتا.

بالاخره موتور را نگه می‌دارد و من از افکار پریشانم بیرون می‌آیم.

پیاده می‌شویم و قبل از ورود به معراج، مش باقر دوباره روبه‌رویم می‌ایستد: گرفتی بابا جان؟ پس یادت باشه مثل غسل‌های دیگه‌س. فقط باید بدنش پاک بشه قبل از غسل، یعنی باید خونشو...

کم می‌آورد و دوباره می‌زند زیر گریه. انگار دوباره یادش آمده درباره خون چه کسی صحبت می‌کند.

باز هم از خودم می‌پرسم مگر خونِ شهید می‌تواند نجس باشد؟

لبم را می‌گزم که جلوی مش باقر اشکم نریزد. تا یکی دو ساعت بعد که رفیق‌ها و همرزم‌های حامد بیایند، مش باقر زیاد گریه خواهد دید و نباید روحیه‌اش را ببازد.

جلوی در سالن غسالخانه، مش باقر دوباره دستم را می‌گیرد: بابا جان می‌خوای بیام کمکت؟

- نه. کسی نیاد تو. می‌خوام تنها باشم.

و صدای گریه‌اش را از پشت سرم می‌شنوم. در سالن را که می‌بندم، صدای ناله‌های مش باقر در گوشم کمرنگ می‌شود و دور تا دورم را سکوت ترسناک غسالخانه احاطه می‌کند.

حتی صدای چکیدن آب روی زمین سنگی غسالخانه هم، چسبیده است به آن سکوت مرگ‌آور.

همه جا بوی مرگ می‌دهد، بجز پیکر حامدی که روی سکوی سنگی خاکستری غسالخانه خوابیده؛ انقدر آرام که گویا در رختخواب گرم خانه‌شان، رویایی شیرین می‌بیند.
انقدر آرام که یک لحظه نور امیدی در دلم می‌تابد و جلو می‌روم تا بیدارش کنم.

سرمای عجیبی دارد این اتاق؛ سرمایی فراتر از سرمای اوایل پاییز. سرمایی از جنس مرگ.

... 
...



💞 @aah3noghte💞
برای خواندن قسمت اول بزنین اینجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه‌روزفَرماندِه‌گردانِمون‌بِه‌بَهانه‌دادن‌پَتو هَمه‌بَچهاروجَمع‌كردوبـٰاصِدای‌بُلند گفت:«كی‌خَسته‌است؟» گُفتیم:«دُشمن✌️🏼» صِدازد:«كی‌ناراضیه؟» بُلندگُفتیم:«دُشمَن✌️🏼» دوبارِه‌باصِدای‌بلند‌صِدازد:«كی‌سَردِشه؟» ماهَم‌باصِدای‌بلندتَرگُفتیم:«دشمن✌️🏼» بَعدِش‌فَرماندمون‌گفت: «خوب‌دمَتون‌گَرم✋🏼، حالاكِه‌سَردتون‌نیست مۍخواستَم‌بِگم‌كه پَتوبه‌گِردان‌مـٰانَرسیده!😁😂» ... 💞@aah3noghte💞
😀😃 باحال ترین لطیفه دنیا ​ خیلی قشنگه...😂😂 سؤال و جواب در كلاس درس😃 استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)، دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😟 استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😄 استاد: ان شاء الله!😕 به نظر شما چرا حضرت محمد… دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!😆😆😆 استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…😐 دانشجوها : کدام حضرت؟🤷🏻‍♀ استاد: حضرت محمد!😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!! 😆😆😆😆😆😆😆😆 کیف كردين؟؟؟ اصلأ حواستون بود؟ ۴ تا صلوات فرستادین؟؟ ثواب این صلوات ها ۹۰تاش مال خودتون ۱۰ تاش هم براي من و امواتم . اگه خوشت اومد بفرستش واسه دیگران😊😊 امواتتون منتظرن🥰🌹 یه صلواتم نذر ظهور اباصالح المهدی عجل الله تعالی کن🙏 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚🌸🍃🌸 ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 حرم یعنی کسی در شهر خود سر می کند اما دلش در کوچه های دور مشهد مانده آواره... ... 💕 @aah3noghte💕
جاے شهید هادی خالی ڪه😔 همیشه میگفت: مشڪل کار ما این است که برای رضای همه کار میکنیم جز رضای خدا.....🌷 ... 💞@aah3noghte💞
:) مشکل‌همین‌بود‌دیگہ..! باید‌بلند‌میشدیم‌برایِ‌ظهورش یه‌کاری‌میکردیم‌ ؛ ولی‌نشستیم‌و‌فقط غروب‌جمعه‌ها‌چرانیامدی استوری‌کردیم(:💔! ... 💞@aah3noghte💞
💔 قبل از خواب زمزمه کنیم . " فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ " گاهی به اندازه یه بهشت نعمت داری ولی به خاطر یه درخت زمین می خوری به همین سادگی! :) سوره اعراف ، آیه ۱۹ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 جانا! نظر نما که سلیمان شویم ... حسن جاروکشان سفره ی احسان شویم، حسن اصلا فقط برای حرم سازیِ بقی
💔 حُسن ما از حسنی بودن ما مشهودست نوکری بر در این خانه تماماً سودست هرچه دارم همه ازلطف امامِ حسن َست هرکسی خواست بیایدسندش موجودست ✋💚 "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ‌بْنَ‌عَلِی‌وَرَحْمَةُ اللّهِ‌وَبَرَكاتُهُ" :)🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾ خدا قرآن را فرستاد که بهترین حدیث (و نیکوترین سخن آسمانی ) است. سوره‌ی زمر، آیه ۲۳ یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن، بحق هذا القرآن ...‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌ . ... 💞 @aah3noghte💞
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_سی_و_سوم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_محمودر
💔 سلام همسنگری ها و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت و گفته شده تا یک سال مداومت شود ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال طریقه خواندن: ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم) زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم نماز زیارت دعای علقمه میتونید نام ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود @Emadodin123 💕 @aah3noghte💕
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊💔 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ 🌸 🌸 🌸 ... 🌸 🌸 🌸@aah3noghte🌸
4_5793931811679635779.mp3
11.2M
۲۵ آنچه که می‌بینی، آنچه که می‌شنوی، آنچه که بدان می‌اندیشی، آنجا که زندگی می‌کنی، آنجا که کار می‌کنی، آنجا که سفر می‌کنی، و ...... 🧩 شبیه تکّه‌های پازل، در حال شاکله‌سازی‌ تواَند! یعنی؛ باطنِ شما درنهایت، محصولِ همه‌ی ارتباطات، افکار و رفتار تو خواهد بود! 👈 حال یک سؤال؛ برگرد و جستجویی کن در سؤالات بالا! اوضاع باطنِ شما چگونه است؟ ... 🌸 🌸 💞@aah3noghte💞 ...
حی علی صلاة🌸
نزاریم دنیا و لذت های دنیای مارو از شهادت دور نگه داره... 🌸 ... 🌸 🌸 💞@aah3noghte💞
«📓🖤💔» گویا ڪـہ جهان بعد تـو زیبا شدنی نیست، حتے گرهـ اخم خـدا واشدنی نیست:)🌱 |📓🔗| ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت184 - شما باید
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  


سرمای عجیبی دارد این اتاق؛ سرمایی فراتر از سرمای اوایل پاییز. سرمایی از جنس مرگ.

همه چیز سنگی و سرد و بی‌روح است؛ انقدر سرد که در برابرش کم بیاوری و تو هم تبدیل بشوی به یک مُرده متحرک؛ به بخشی از سنگ‌های سرد و خاکستری.

و تنها چیزی که تاب مقاومت دربرابر این سرما را دارد، گرمای  است...🥀



کمیل دست می‌اندازد دور بازوهایم و من را دنبال خودش می‌کشد:
- بیا. بیشتر از این منتظرش نذار.

قدم برمی‌دارم به سمت سکوی سنگی و هرچه به حامد نزدیک‌تر می‌شوم، گرم‌تر می‌شوم.

زخمِ روی سینه‌اش بیشتر به چشم می‌آید حالا؛ یک سوراخ سرخ و خونی که دور تا دورش دلمه بسته.

نفس کم می‌آورم. شاید اگر ترکش‌هایی که در پایگاه چهارم سهمم شد، کمی بالاتر خورده بودند، الان جای من و حامد عوض می‌شد.

دستانم را تکیه می‌دهم به سکو. لرز می‌کنم. حامد رنگ‌پریده‌تر اما خندان‌تر از همیشه است.

کمیل شانه‌ام را فشار می‌دهد:
- باید اول خون زخمش رو پاک کنی. زود باش.

شلنگ آب را برمی‌دارم و اهرم شیر را می‌چرخانم. آب کم‌فشار و سرد که از شلنگ جاری می‌شود، بغض من هم می‌ترکد.

کمیل دستم را می‌گیرد و می‌برد به سمت زخم سینه حامد.

آب که خون خشکیده را پاک می‌کند، خون تازه از زخم می‌جوشد؛ خون تازه و گرم. انقدر گرم که به منِ مُرده ثابت می‌کند حامد از همیشه زنده‌تر است.

خون میان آب می‌رقصد و روی سکوی غسالخانه جاری می‌شود. نفسم یک در میان می‌آید و می‌رود و صدای هق‌هق گریه‌ام در سالن می‌پیچد.

می‌پیچد و برمی‌گردد به خودم. با تمام توان، به اندازه تمام اشک‌هایی که در خودم ریختم گریه می‌کنم؛ با صدای بلند.

هرچه بر زخمش آب می‌ریزم، خونش بند نمی‌آید. از ناتوانی خودم شرمنده و عصبانی‌ام.

شیر آب را می‌بندم و دستانم را به لبه سکو تکان می‌دهم. سردی آب و سنگ نفوذ می‌کنند به قلبم.

سرم را پایین می‌اندازم و باز هم بلند زار می‌زنم. شاید اصلا بد نباشد بروم بیرون و به مش باقر بگویم نمی‌توانم؛ بگویم بیاید کمکم.

کمیل بازویم را می‌گیرد و تکان می‌دهد:
- آروم باش. کمکت می‌کنم.

و دستش را می‌گذارد روی سینه خونین حامد:
- حالا آب بریز.

این‌بار آب که می‌ریزم، دیگر از سینه حامد خون نمی‌جوشد.

در اوج ناامیدی، لبخند بی‌رمقی می‌زنم و باز هم آه سنگینی از سینه‌ام بلند می‌شود.

کمیل آرام در گوشم زمزمه می‌کند:
- دارند یک به یک و جدا می‌برندمان، شکر خدا به کرب و بلا می‌برندمان...

با آب که نه؛ با اشک حامد را غسل می‌دهم و همراه کمیل می‌خوانم:
- ما نذر کرده‌ایم که قربانی‌ات شویم/ دارند یک به یک به منا می‌برندمان...

***

امشب بلیت دارم برای ایران و هیچ‌کس هم نیست که توضیح بدهد چرا باید در چنین موقعیتی برگردم.

برای همین بود که این بار، وقتی برای زیارت وداع رفتم، حتی اشک برای ریختن نداشتم.

هرچه بود را کنار حامد خرج کرده بودم. فقط نشستم و نگاهش کردم.



... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول
شهید شو 🌷
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به #نطنز نرفت. میگف
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی می رفتیم برای درگیری، یک شب جواد به من گفت: "ممد! بشین یک گوشه و با خودت خلوت کن، ببین وقتی داری کتک میزنی و کتک میخوری حضرت عباسی است، است، آن وقت بیا..." ✍🏻گاهی وقت ها ما مذهبی ها هم جوگیر میشویم، برای کارها و حرف هایمان دلیل و مدرکی نداریم... این یعنی ، آبکی است و شتابزده. راوی برادرهمسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞