eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا ۚ كَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ.. سوره مبارکه اعراف/۵۸ وقتی زمین پاک نباشد باران را دیده اید چه طور باغ، درختها، سبزه ها و روییدنی ها را جان میدهد و و تروتازه شان می کند؟ دیده اید دانه هایی را که ماه هاست در عمق لایه های خاک پنهان شده اند، چه طور برمی آورد می رویاند؟ در بهار، یک دشت را دو، سه روز بعد باران خوردنش دیده اید؟باورتان می شود همین بارانی که این گل های زیبای صحرایی،این سبزه ها، نهال ها و درختها را جان می دهد، جایی خار و خس برویاند ؟ جایی حتی روییدنی هم از زمین برنیاورد؟ کویری، شوره زاری، بیابانی... هزاری هم که باران موعظه و تلنگر، تبشیر و تنذیر بر سرمان ببارد تا زمینمان زمین نباشد، بی فایده است. تا زیر و رو نکرده باشیم، شخم نزده باشیم و ریشه ی علفهای هرز را نخشکانده باشیم، این باران ها راه به جایی نمی برند. اگر «او» فرآیندهای زندگی مان را هم طوری بچیند که هر روز هزارتا آیه و نشانه و تذکر سر راهمان قرار بگیرد، باز هم بی تفاوت می گذریم؛ شاید حتی از روی جهالت با نیش خندی به طعنه و تمسخر، شاید با رخوت و سستی و بی حوصلگی... وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا ۚ كَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 کاربلدی‌اش را که می‌دیدم حیفم می آمد درجه‌اش بالا نرود. خیلی بهش می‌توپیدم که میدانم به خاطر درج
💔 از خبر بارداری ام روی پاهایش بند نبود، مرتب خدا را شکر میکرد. رفت از حاج آقا مجتبی گرفت و داد بهم که هر از گاهی بخورم. هر پنجشنبه میرفت خانه حاج آقا و دستورات معنوی و اخلاقی جدیدی برایم میگرفت. میگفت در این مدت هر چه نگاه پاک‌تر باشد بهتر است. من قبول میکردم چون می دانستم واقعا به تاثیر خیلی باور دارد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 طلبه مظلوم شهید دارایی ... #شهید_وحدت و خدمت این همان مرز اهل سنت و تفکر باطل تکفیری است.
💔 اتفاق جالب مراسم تشییع شهید «حجت الاسلام محمد صادق دارائی یزدی» کبوتری که از ابتدای مراسم تشییع تا زمانی که پیکر وارد حرم مطهر رضوی شد، پیکر شهید را همراهی کرد. تو جمعیت بسیار زیاد مراسم تشییع، این کبوتر با هر بار تکان خوردن تابوت، پرواز می‌کرد دوباره باز میگشت و مینشست بر پیکر شهید، با وجود شعارهای بلند مردم و تکان بسیار شدید تابوت، این کبوتر تا آخر مراسم پیکر شهید را همراهی کرد. شهید حجت الاسلام محمد صادق دارائی یزدی، متولد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۶ بوده است. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 با ذکر مثال👇👇 💌دیدار رهبری بود. کاغذ و قلم دستش بود و تند تند مطالبی رو که آقا می‌فرمودن رو می‌نوشت... 🔰بهشون عرض شد : "امیر، فردا صبح که تشریف بیارید اداره تمام فرمایشات آقا تایپ شده روی میزتونه" ✅جواب داد: "یعنی اوامر امامم تا فردا صبح روی زمین بمونه⁉️‼️ ⁉️چندتامون واقعا اینطوری گوش به‌فرمان رهبری و‌ مطیع ایشون بودیم و هستیم⁉️ شهیدسپهبدعلی‌صیادشیرازی💛 سالروزشهادت 💞 @aah3noghte💞 لوگوعکس‌پاڪ‌نشه
💔 یا خیر حبیب و محبوب. یا من یُحبّ "الصابرین" یا من یحب "التوّابین" یا من یحب "المتطهّرین" یا من یحب "المحسنین" یا حبیب "الباکین" یا حبیب "الأتقیا"   پس من چی؟  دوستم نداری؟ ... 💕 @aah3noghte💕
! روزه‌میگیری‌دمٺ‌گرم.. ولےاین‌روزه‌ای‌کہ‌کسےجرئت‌نداره باهاٺ‌حرف‌بزنہ‌وبی‌اعصاب‌میشے، چقدرمےارزه!؟ ... 💕 @aah3noghte💕
روز هشتم⁸ همگی میل خراسان داریمـ انتظار کرم از سفره‌ۍ سلطان داریمـ +خوشابھ‌‌حال‌خیالی‌کہ‌در‌حرم‌مانده:) ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت195 کسی در سرو
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



سرم را جلو می‌برم و در گوش مرصاد می‌گویم:
- من دعواش کردم. بسشه.

مرصاد با خشم نفسش را بیرون می‌دهد و سرش را بالا و پایین می‌کند که: باشه.

نگاهی به ساعت مچی‌اش می‌اندازد:
- بریم. دیرمون می‌شه.

خودش را به من نزدیک‌تر می‌کند و می‌گوید: برای همینه که می‌گم مواظب باش. قضیه خیلی جدیه.

***

سرم درد گرفته است از صدای ممتد بوق ماشین‌ها و هوای آلوده تهران. گره کور ترافیک نمی‌خواهد به این راحتی باز شود.

سرم را تکیه می‌دهم به پشتی صندلی کمک‌راننده و چشمانم را می‌بندم. در تمام طول پرواز، تغییر فشار هوا انقدر به گوش و ریه‌ام فشار آورد که نتوانستم بخوابم.

بی‌نهایت خسته‌ام؛ انقدر که حتی دوست ندارم درباره حوادث مبهم پیشِ رو فکر کنم.

حتی نگاه خیره و کمی نگرانِ راننده تاکسی -که مردی میانسال و طاس است- هم برایم مهم نیست.

اولین‌بار نیست که با ریش و موی بلند و صورت آفتاب‌سوخته و زخمی از ماموریت برمی‌گردم. هرکس جای راننده‌ی بنده خدا باشد، از ظاهر آشفته‌ام می‌ترسد.

می‌خواهم شیشه را پایین بدهم بلکه هوای گرفته و گرم ماشین عوض شود، اما پشیمان می‌شوم.
در این ترافیک، هوای بیرون چیزی جز دود اگزوز ماشین‌ها نیست.

ساعت دیجیتال جلوی ماشین، نه و بیست دقیقه را نشان می‌دهد و من قرار است راس ساعت نه و نیم شب خودم را به خانه امنی نزدیک میدان سپاه معرفی کنم؛ اما هنوز به میدان آزادی هم نرسیده‌ایم و با این ترافیک، اصلا نمی‌دانم زنده به آنجا می‌رسم یا نه.

راننده هم صدایش درآمده از ترافیک سنگین و دارد زیر لب نچ‌نچ و غرولند می‌کند. آخر هم حوصله‌اش سر می‌رود و رادیوی ماشین را روشن می‌کند.

صدای گوینده خبر ساعت نُه در ماشین پخش می‌شود. زمان زیادی از آغاز اخبار گذشته و خبرهای الان، چندان مهم نیستند.

به قول کمیل، آخر اخبار فقط بلدند درباره کشت چغندر در دارقوزآباد حرف بزنند!

- خسته‌ای ها!
صدای راننده تاکسی ست که انگار از اخبار ناامید شده و می‌خواهد این ترافیک طولانی را با یک هم‌صحبت کوتاه کند؛ حتی اگر آن هم‌صحبت، آدم ترسناک و ژولیده‌ای مثل من باشد!

لبخند کج و کوله‌ای می‌زنم:
- آره خیلی.

پشت‌بندش آهی از ته دل می‌کشم. کلماتی مثل «خسته» و «خیلی» به هیچ‌وجه حق مطلب را درباره حال من ادا نمی‌کنند.

من داغانم... له شده‌ام...  شده‌ام...😔💔
چطور می‌توان این حس را در کلمات ریخت؟

- از کجا میای؟


اول به ذهنم می‌رسد بگویم سربازی؛ اما هیچ سربازِ از خدمت برگشته‌ای انقدر موهایش بلند نیست!

پاسخ منطقی‌تری می‌دهم:
- رفته بودم .🙄

... 
...



💞 @aah3noghte💞