💔
فَضـٰای مجازی؛
میتواند ابـزاری باشد برای
زدن توی دَهـَــنِ دشــمنـٰان":)'!
حواسمون باشہ در فضاے مجازی
درست فعالیت ڪنیم^^!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
قاسم ها
یڪ خصلٺ دارند
و آن هم این اسٺ
ڪه شهادٺ برایشان...
احلي من العسݪ اسٺ ... :)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
هَـرجـٰاڪمآوردۍ،حوصـلہنـدآشتۍ
گرفتہبـود؎،پـولنداشـتۍ
ڪارندآشـتۍوبـٰاتریتتمـومشد..!
تسـبیحروبَـردآروبگـوـ!
استغـفراللّٰھرَبـیواَتـوبالیـھ..!
آروممیـشۍ!
استغفـٰارآثـٰارفوقالعـٰادها؎دآره
وَفقـطبَـرا؎ِتوبہوآمـرزشگنـٰاهنیسـتシ..!
_آیـتاللھمجتھدےتھـرانۍـ!
آقـٰا؎ِمنۍحُـسینرویـٰا؎ِمنۍحُـسین.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
باید فڪر نڪردن بہ بعضے چیزهارو یاد بگیرے
اگہ براے فعالیت ذهنیت
محدودھ ممنوعہ نداشتہ باشے
آدم ضعیفے خواهے شد
-استادعلیرضاپناهیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
ازبعضےآدمهاۍ"مذهبینما "
بایـدترسید
اونابـہدرجہاۍرسیـدن..
ڪہمـطمـئنهسـتن؛
هرڪارۍبڪنناشڪالےنداره!
چونفڪرمیڪنن :
- باعبادتڪردنجبرانشمیڪنند!!
[ زهیخیالبآطل:/ ]
بہخودمـونبیایم !٬
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
خوش به سعادتِ آنان که:--
برای دنیایشان آن چنانکار میکنند و
می کوشند که انگار تا ابد زنده خواهند ماند...!
و برای آخرتشان آن چنان کار میکنند که گویی
فردا خواهند مُرد..^^🖐🏼
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی))؛🕊
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
- قرار سخنرانی داشت . بدون ِ عبا آمد . .
پسرش سراغِ عبا را گرفت ؛ گفت عبا رویِ
مادرتان است که به خواب رفته است .
پسر گفت اینطوری آبروریزی است!
حاج آقا فاطمینیا گفت : اگر آبرویِ من در
گروِ عبا و این عبا هم به بهایِ آشفته شدن
خوابِ مادرتان است ، من نه آن عبا را
میخواهم و نه آن آبرو را . .♥
+آیتاللهفاطمینیا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
ایستاده در غبار، وضعیت سرباز محافظِ مرز نیروی زمینی ارتش در نقطه صفر مرزی غرب کشور [قصر شیرین] پس از یک ساعت نگهبانی از مرزهای میهن
🔹موج جدید گرد و خاک از غرب کشور به سمت کشورمان در حرکت است، بسیاری از کارشناسان هیدروپلیتیک معتقدند گرد و خاکهای اخیر در اثر خشک شدن بخش زیادی از رودهای دجله و فرات در پی سدسازیهای هدفمند ترکیه بر روی این دو رود مهم بینالمللی در منطقه است ترکیه با این کار مستقیما امنیت زیستی مردم عراق، سوریه و ایران را هدف قرار داده است.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت232 ماشینها از
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت233 اگر این آدم واقعا هدفمند من را زده، یعنی میدانسته من کجا هستم و برنامهام چیست. یا تعقیبم میکرده، یا آمارم را از یکی در اداره گرفته و همین آزارم میدهد؛ چون اگر احتمال دوم درست باشد، حتما میداند الان پشت سرش هستم و باید ضدتعقیب بزند. کمی در خیابان میچرخد و بعد، وارد یک کوچه میشود و جلوی در خانهای متوقف میشود. ضدتعقیب نزدنش، نشان میدهد یا متوجه من نشده یا به عمد میخواهد من را دنبال خودش بکشاند. فاصلهام را بیشتر میکنم. ای کاش مسلح بودم... خب برای رفتن به مسجد، دلیلی نداشت اسلحه همراهم باشد و اتفاقا ممکن بود باعث شود لو بروم. موقعیت خانه را روی گوشیام علامت میزنم و پلاک ماشین را به خاطر میسپارم. ماشین را داخل پارکینگ میبرد و با یک موتور، از خانه خارج میشود. کلاه ایمنیای که روی سرش گذاشته، مانع میشود که صورتش را ببینم؛ مخصوصا از این فاصله. تنها چیزی که از ظاهرش تشخیص میدهم، هیکل نسبتا درشت و چهارشانهاش است. چشم ریز میکنم تا پلاک موتور را بخوانم؛ نمیشود. مخدوش است. جریان برق از تنم رد میشود؛ پلاک موتوری که به صالح زد هم مخدوش و غیرقابل خواندن بود... به ذهنم فشار میآورم که یادم بیاید آن موتور چه رنگی و چه شکلی بود...؟ یادم نیست. موتورسوار راه میافتد و با فاصله، پشت سرش میروم. دارد میرود به سمت جنوب شهر. نمیدانم چقدر از قرارم با رفیق سیدحسین در مسجد گذشته؛ دیگر مهم نیست چون مطمئن شدهام این یارو یک ریگی به کفشش هست. با این وجود، احتمال این که در تله افتاده باشم آزارم میدهد. در ذهنم آماده میشوم برای هر اتفاقی که ممکن است بیفتد؛ از درگیری تا ربایش و حتی مرگ. دوباره مقابل خانهای قدیمی و حیاطدار توقف میکند و موتور را میبرد داخل خانه. موقعیت این خانه را هم ثبت میکنم. نیمساعت داریم به اذان ظهر و من قرار بود ساعت ده مسجد باشم؛ اما افتادهام در یک عملیات تعقیب و مراقبتِ تعریف نشده. اصلا نمیدانم دقیقاً دنبال چه کسی هستم؛ یکی از عوامل ترور خودم یا نیروی عملیاتی محسن شهید یا... چهارچشمی اطراف را نگاه میکنم. اگر قرار باشد خفتم کنند، الان فرصت خوبی ست برایشان. شاید اگر چیزی دستگیرم شود، پرونده کمی جلو بیفتد. مسئله این است که از بابت محسن و هیچکدام از اعضای تیم مطمئن نیستم تا موقعیتم را اطلاع بدهم. بد دردی ست بیاعتمادی. مثل خوره میافتد به جانت و تو را وسط دریایی از تردید و تهدید، روی یک جزیره کوچک تنها میگذارد. در چنین شرایطی، دو راه داری: یا بنشینی لب ساحل آن جزیره، زانوهایت را بغل کنی و به امواج تردید و تهدید خیره شوی تا بیایند و با خود ببرندت، یا چند تخته پاره پیدا کنی و برای خودت یک قایک یا کلک بسازی و بزنی به دل دریا؛ به امید این که نجات پیدا کنی. در کرم رنگ خانه باز میشود و همان مرد با موتور جدیدی از خانه بیرون میآید. این بار هم کلاه ایمنی روی صورتش است و تنها از رنگ لباس و هیکلش شناختمش. پلاک این یکی موتور را میشود خواند. به ذهنم میسپارمش. دوباره راه میافتد و من هم پشت سرش. ته دلم حرص قرارم با رفیق سیدحسین را میخورم و این که حتماً چقدر معطل شده و به من و سیدحسین بد و بیراه گفته. مسیر موتورسوار یکی شده با مسیرم به سمت مسجد صاحبالزمان و دارد به مسجد نزدیکتر میشود. یعنی اتفاقی ست این نزدیک و نزدیکتر شدنش به مسجد؟ یا مثلا مثل من قرار دارد و میخواهد نماز بخواند آنجا؟ در دل دعا میکنم این مسیر را اتفاقی طی کرده باشد؛ اما شواهد عکس آن را نشان میدهد. زنگ هشدار مغزم به صدا در میآید؛ آژیر قرمز. قبلا امام جماعت را زده بودند و حالا... قبلا امام جماعت را زده بودند و حالا... نمیدانم هدفشان کیست یا چیست. چون این ساعت را مرخصی گرفتهام، حتی بیسیم هم همراهم نیست و اگر بود هم، با توجه به وجود نفوذی، چندان به کارم نمیآمد. باید خودم یک فکری به حالش بکنم. در دل چهارده صلوات نذر میکنم که فاجعه پیش نیاید. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegi
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت233 اگر این آد
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت234 میان راهش یک نفر دیگر را هم سوار میکند. هردو کلاه ایمنی دارند و غیرقابل شناساییاند؛ یعنی مثل دو مورد قبلی، کاملا حواسشان به دوربینهای مداربسته هست. حالا که دونفر شدند، نگرانیام بیشتر میشود. داخل کوچه مسجد که میپیچند، نفر دوم از زیر کاپشنش چیزی بیرون میکشد؛ یک چوب بلند؛ یک چماق.😑 تنم میلرزد با دیدن این صحنه. این بار هدفشان تصادف نیست. زیر لب ذکر «یا زهرا» را تکرار میکنم. جلوی مسجد هنوز شلوغ نیست؛ چون تا اذان وقت هست هنوز. به در مسجد که میرسند، همان که ترک موتور نشسته، با چماقش میافتد به جان موتورسیکلتی که جلوی در مسجد پارک شده. نفس آسودهای میکشم که جان کسی در خطر نیست. با موتور گاز میدهم که بروم دنبالشان. دیگری، با دیدن من، اسپری رنگی که از جیب کاپشنش درآورده را سر جایش برمیگرداند و میخواهد بزند به چاک. صدای افتادن موتور روی زمین و شکستن آینهاش که بلند میشود، چندنفر از مسجد بیرون میدوند و میدوند دنبال موتورسوارها. بیشتر گاز میدهم که برسم بهشان. نگرانم که سرعت بالایمان جان عابران را به خطر بیندازد. حالا که فهمیدهاند من دنبالشان هستم، بیملاحظهتر و وحشیتر میرانند. میخورند قفسههای یک سوپرمارکت و اجناسش میریزند روی زمین. فروشنده بیرون میدود و با داد و بیداد، حرفهایی میزند که نمیشنوم. تندتر گاز میدهم. سر ظهر است و امیدوارم این دور و برها مدرسه نباشد. میپیچند داخل یک کوچه. میخواهم پشت سرشان بپیچم داخل کوچه که یک ماشین مقابلم ترمز میکند. ترمز میگیرم و فرمان موتور را میچرخانم که به ماشین نخورم. لاستیکهای موتور روی زمین کشیده میشوند و خاک بلند میشود. راننده ماشین، پیاده میشود و میگوید: - هوی! کوری؟ من اما اصلا حواسم به او نیست. با چشم موتورسوارها را دنبال میکنم که در رفتند. لعنتی. خودم را دلداری میدهم که دستم خیلی خالی نیست. آدرس دوتا خانه را دارم و پلاک یک ماشین و یک موتور را. موتور را کنار در مسجد روی جک میزنم. همهمه در حیاط مسجد بالا گرفته است. وارد حیاط میشوم. جوانی که فکر کنم صاحب موتور باشد، نگاه پریشانی به موتورِ درب و داغانش میاندازد و با چهره وا رفته میگوید: - نرفتین دنبالشون؟ هرکدام از جوانها دهان باز میکنند که حرفی بزنند؛ اما زودتر از همه میگویم: - چرا من رفتم. ولی گمشون کردم. همه نگاهها برمیگردد به سمت من و روی سرم سنگینی میکند. چهره تکتکشان را از نظر میگذرانم. بزرگترینشان همان جوانی ست که فکر کنم صاحب موتور است و شاید بیست و سه چهار سالش باشد. بقیه همه نوجوانند و پشت لبهایشان تازه دارد سبز میشود. مبهوت به من مثل اجل معلق رسیدهام نگاه میکنند و من نمیدانم چطور باید خودم را به این آدمهای تازه معرفی کنم. صدای اذان از گوشیِ بچهها و بلندگوی مسجد بلند میشود و نجاتم میدهد. همان جوان که از همه بزرگتر است، با صدایی گرفته و درحالی که هنوز به موتورش خیره است میگوید: - برید برای نماز. دیر میشه الان. فکر کنم خودش باشد؛ رفیق سیدحسین. اسمش چی بود؟ به حافظهام التماس میکنم. او هم سید بود انگار. سید... سیدمصطفی... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
💔
داشت با آبِ قمقهاش #وضو ميگرفت براي نماز صبح
گفتم: «بيتجربهاي لازم ميشه...
شايد يكي دو روز #بيآب باشيم.»
گفت: «لازمم نميشه #مسافرم»
#عمليات كه تمام شد دیدم #شهید شده آخه #مسافر بود...😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 به غِیر از خانمانسوزی مَقامی نیست #عاشِق را... #بیدل #شهید_جواد_محمدی #شهیدجوادمحمدی #آھ_اے_ش
💔
تو #بین_الحرمین گفتم عکس خانوادگی بگیریم. گفت:
"ببخشید ولی نمیتونم اینجایی که امام و خانوادهاش این قدر اذیت شدند، با خانوادهام عکس یادگاری بگیرم".
راوی: همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
┅────┅⊰⊰♦️⊱⊱┅────┅
🟢 پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله):
هركس در راه خداوند مجروح شود، در حالى وارد قيامت مى شود كه بويش چون بوى مشك است و نشان #شهیدان را دارد.
🗒 در #۶تیر۱۳۶۰ بود که #سیدعلےجانمان به مقام #جانبازی رسیدند.
┅────┅⊰⊰♦️⊱⊱┅────┅
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 همہ عالم فداے روے شما دلمان پر زده بہ سوے شما تو شهنشاه ڪشور عشقے هر دو عالم گداے ڪوے شما #سلام
💔
سرم هوای تو دارد، دلم هوای ضریح
چهمیشودکهسریگوشهیحرمبزنم🕊
#سلام_ارباب
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
سر صبحی
دریا را توی یک فنجانِ گل سرخی ریختم و سر کشیدم!
سر صبحی
آفتاب را با آواز گنجشکهای عاشق
وسط ِ آسمان چشم هایم رقصاندم!
سر صبحی صبح را خنداندم!
آدم،
تو را که داشته باشد
همه ی ساعت هایش سر صبحند!
تازه و پر نور و بخیر ....
#معصومه_صابر
💔
#بسم_الله
- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
+ جانم؟!
- «إذا اشْتَدَّ الفَزَعُ فإلى اللّهِ المَفْزَعُ»
هرگاه بیتابیات شدت یافت به خدایت پناه ببر...
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
خدایا زور ما همین است؛ از اینهمه نماز دست و پاشکسته نصیبی به جان ما بده!
#عباس_حسین_نژاد
💔
دَرمـٰاטּدلِمـٰانَـشـوَدجُـزبِـہتَـبَـسُّـم
؏ُـشـٰاقِتوبیمـٰارهَمینطَرزِعَلـٰاجَند ꧇))!"
#سردارقلبم✌️🏽'
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سردارقلبها
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
جوانانعزیز
درراهتحصیلاتخودناامیدنشوید..!
آیندهکشوردردستانشماهاست:)!✌️🏼🕶
منامیددارمکهقطعاشماکشوررابہ
بالاترینقلهموفقیتمیرسانید💪
_حضرتآقا
#فداےسیدعلےجانم❣
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
4_6048586869405387066.mp3
13.46M
💔
🌴 شب جمعہسـت
🌴 هوایـــت نڪنم
🌴 مــــــیمیــــــرم
𑁍🌺 حسین آرام جان من
─•⊰#شب_جمعہ⊱•─
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ثواب یهویی
اسکرین شات بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یک حمد بخونید(:🍃🌸
#شهدا
#حاج_قاسم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥سخنان بسیارشنیدنی در مورد #امام_زمان عجل الله
ـ ـ ـ ــــــــــــــــــــ⊰☀️⊱ــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞