شهید شو 🌷
💔 داری برای من پدری میکنی #حسین! قلبم از این محبت تو آب میشود...؛ #لبیکیاحسین علیهالسلام #ص
💔
نذر کردم دور تسبیحی بخوانم اهدنا
تا صراطم #اربعین افتد به سمت کربلا🖤
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
پنجشنبهها
زبانم همنوا با همه رگها و شریانهام
با همه سلولهام
درسِ توحید میخوانند
وقتی یکصد بار به تهلیل میگردند
و به مُلک و مالکیت و حقانیت تو معترف میشوند:
لا اله الّا الله الملک الحقّ المبین..
شهید شو 🌷
💔 🏴 چند تن از #شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 زن و شوهر شهید کربلا.. عبدالله و هم
💔
🏴 چند تن از #شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
تیرانداز لشکر امام حسین.. ابوشعثاء کندی.. سلام خدا بر او و تیرهای مقدسش باد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 معاویه بن وهب گوید: اذن خواستم كه بر امام صادق عليه السّلام داخل شوم، به من گفته شد كه داخل شو، پ
💔
و پيوسته امام عليه السّلام در سجده اين دعاء را مى خواندند و هنگامى كه از آن فارغ شدند عرض كردم:
فدايت شوم اين فقرات و مضامين ادعيه اى
كه من از شما شنيدم اگر شامل كسى شود كه خداوند عزّ و جلّ را نمى شناسد گمانم اين است كه آتش دوزخ هرگز به آن فائق نيايد!!! به خدا سوگند آرزو دارم آن حضرت (حضرت امام حسين عليه السّلام) را زيارت كرده ولى به حج نروم.
امام عليه السّلام به من فرمودند:
چقدر تو به قبر آن جناب نزديك هستى، پس چه چيز تو را از زيارتش باز مى دارد؟
سپس فرمودند:
اى معاويه زيارت آن حضرت را ترك مكن.
عرض كردم: فدايت شوم نمى دانستم كه امر چنين بوده و اجر و ثواب آن اين مقدار است.
حضرت فرمودند:
اى معاويه كسانى كه براى زائرين امام حسين عليه السّلام در آسمان دعاء مى كنند به مراتب بيشتر هستند از آنان كه در زمين براى ايشان دعاء و ثناء مى نمايند.
#کامل_الزیارات
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
📽مصاحبه با دختر شهید مدافع حرم سردار پاسدار ابوالفضل علیجانی 😭😭
#یارقیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
Nariman Panahi - Aramesh Ghalbamo Donyaye Man Omadeh.mp3
4.03M
💔
#شهادت_حضرت_رقیه(س)
🌴آرامش قلبم و دنیای من اومده
🌴عالم رو خبر کنین بابای من اومده
🎤 #نریمان_پناهی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پانزدهم» هادی گفت: ینی راه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت شانزدهم»
یکی از صندلی ها به صورت یکیشون و اون یکی صندلی هم به سینه نفر دوم برخورد کرد و هردوشون نقش زمین و دیوار شدند.
هادی برگشت و در حالی که کمی سرگیجه داشت، دید که پسره میخواد از سر جاش بلند بشه. محکم با کف کفش به صورت پسره زد. پسره با آخ بلندی که گفت، دوباره نقش زمین شد.
هادی که دو تا دستش به دو طرف شقیقه اش بود به طرف پسره رفت. پاهاش رو گذاشت دو طرف پسره و نشست رو سینه اش. یه کم قیافه پسره رو تار میدید. با خشم به پسره گفت: وقتی قسم جونِ دخترت خوردی، فکر کردم واقعا باهام حرف داری و یه ذره عاطفه سرت میشه که وسط این جهنم، اسم دخترت میاری! وای به حالت اگه نظر و بچه هاش چیزیشون بشه. هر جا باشی پیدات میکنم و ...
هنوز حرفاش تموم نشده بود که یهو یه چیزی مثل سیم از جلوی صورتش رد شد و افتاد دورِ گردنش. نفری که پشت سرش بود داشت محکم فشار میداد که هادی با دو تا مشت، به فرق سرش کوبید و تا سیمِ دورِ گردنش شل شد، از شر سیم خلاص شد. از رو پسره بلند شد و رو به نفر پشت سریش کرد.
چنان لگد محکمی به قفسه سینه اش زد که پرت شد به طرف دیوار و سرش محکم به دیوار خورد. همینجوری که میخواست از دیوار سُر بخوره و بیفته زمین، رد خون سرش روی دیوار موند.
هادی فورا رو کرد به طرف پسره. دید پسره میخواد در بره. باهاش گلاویز شد. حواسش هم بود که یه نفر دیگشون داره بلند میشه.
سرِ پسره رو گرفت و دو سه بار به تیزی دیوار زد. پسره بیهوش و با سر و صورت و گردن خونی، رو زمین ولو شد. اون یکی هم تا به هادی رسید، با یه چماق محکم به کمر هادی زد.
هادی درد زیادی پشت کمرش حس کرد. اما اجازه ضربه دوم به اون نداد. دستشو کشید و به طرف خودش آورد و با دو تا لگد به پاهاش، زمینگیرش کرد و بعدش هم مثل یه توپ آماده، چنان ضربه ای به سرش زد که سرش بعد از برخورد محکم با میز چایی، به زمین افتاد.
هادی هم از ناحیه سر و هم از ناحیه کمر دچار ضربه و آسیب شد. رفت کنار نظر نشست. دید نبض داره و نفس هم میکشه.
به دیوار تکیه داد. گوشیش درآورد و رفت سراغ واتساپ. تا اون طرف خط برداشت، هادی گفت: اوضاع خرابه. فورا هر کی تو دست و بالته، بفرست تو. فورا.
اینو گفت و دیگه نفهمید چه شد.
وقتی چشماش باز کرد، دید رو تخت دراز کشیده و عبدی و موتی و الهه بالا سرش هستند. الهه گفت: وای خدا رو شکر. به هوش اومد.
عبدی گفت: نصف جونم کردی آقا. سلام. منو میتونی ببینی؟
هادی سرشو به نشان تایید تکون داد.
موتی گفت: هادی خان سرت سلامت. خیلی خدا به هممون رحم کرد.
هادی تا صدای موتی شنید گفت: با پیرمرده چیکار کردی؟
موتی جواب داد: مرده و قولش. وقتی دهنش سرویس کردم و خودش و ماشین خوشکلش خط خطی کردم، فرستادم رفت. یه فیلم هم ازش گرفتم که بعداً شاخ نشه.
هادی گفت: گه خوردی! بی شرف مگه ما ...
موتی فورا گفت: نه آقا ... اشتباه نکن ... اعترافات خودشه ... مجبورش کردم از روی گوشیش همه چیو توضیح بده و ابراز ندامت کنه.
الهه گفت: حالا خودتون ناراحت نکنید آقا هادی. همین که سالمید خدا را شکر.
هادی پاشد نشست و دور و برش رو نگاهی انداخت. گفت: پس کو بچه ها؟ نظر و بقیه کجان؟
عبدی گفت: صلاح نبود بیاریمشون اینجا. حالشون بدک نیست. نظر هنوز به هوش نیومده اما یه دکتر جواز باطل بالا سرشه. بچه خوبیه. گفت همه چیش ردیفه.
من چند ساعته که بی هوشم؟ از کی اینجام؟
موتی گفت: بچه هایی که پارکینگ و پایین منتظر بودند دو دقیقه ای اومدن بالا و شما و بچه ها رو کشیدند بیرون. از اون موقع، چهار پنج ساعتی میشه.
الهه گفت: شما همش بیهوش نبودید. بعد از نیم ساعت به هوش اومدید. بعدش خوابیدید. یادتون نیست؟
هادی چیزی از به هوش اومدن و این چیزا یادش نمیومد. از عبدی پرسید: همه چی ردیفه؟ حسابا پر شد؟
عبدی گفت: ها آقا. خیالت تخت. حساب همشون شارژ شد. کاری که امروز شما کردی، نه نه و بابای آدم در حقِ آدم نمیکنه.
هادی ازسر جاش بلند شد. موتی گفت: آقا باید استراحت کنی. شاید سرت گیج بره.
هادی گفت: از پریشب تا حالا بابام ...
دیگه کلامش ادامه نداد. بقیه هم چیزی نگفتند. هادی موتورش برداشت و رفت. تو راه، کلی پفک و چیبس و شیر کاکائو و آدامس برای آبجی مرضیه گرفت. وقتی به خونه رسید، میخواست کلید بندازه و بره داخل. اما لبخندی زد و کلیدش گذاشت تو جیبش. زنگ زد. چند ثانیه بعدش صدای مرضیه اومد که از پشت در گفت: دا خادی گلی!
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
💔
صفَر، حدیث سفرِ اولین مسافر است!
با پاهای تاول زده،
و دلتنگیهای بهانهگیر ...
صفر؛ موسم باز شدن زخمهای کهنه است!
چیزی شبیه خار که در زخم پای کودکی فرو میرود!
صفر، اصلاً روایت بیتابی قدمهاست!
فصل انگشتان تاول زده،
فصل دلتنگیهای بهانهگیر!
⚡️تو بیتاب، بدنبال پدرت "حسین"
و ما بیتاب، بدنبال ....
دردی مشترک در مسیری مشترک!
گویی اینجا، مسیرِ بیتابیِ یتیمان تاریخ است!
▪️ #رقیة بنت الحسین سلاماللهعلیها
#استاد_شجاعی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞