شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و شش» حاج اصغر فقط مرا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هفت»
سر و صورت میرچای به هم ریخته بود و کبود شده بود. بچه های دیگر هم آمدند.
جمعیت را متفرق کردند. حاج اصغر هم خودش را رساند. چهار پنج نفری فورا میرچای را گرفتند روی دست و به بیرون منتقل کردند.
هادی دلش برای میرچای خیلی میسوخت. از کنارش تکون نمیخورد. تا میرچای را خواباندند کفِ موکب، حاج اصغر با بغض، صورتش را به میرچای نزدیک کرد و پیشانی میرچای را بوسید و گفت: چه شده رفیق؟ چرا خوابیدی؟ پاشو که صد تا کار داریم. پاشو.
ولی میرچای ...
از سه چهار تا موکب آن طرف تر، یک دکتر آوردند بالای سر میرچای. همه بچه های خادم با چشم های اشکبار اطراف میرچای و حاج اصغر که داشت آب میشد از اینکه رفیقش جلوش افتاده و کاری از دستش برنمیاد، جمع شده بودند.
مرتضی شروع کرد به تعریف کردن: حاجی دو سه روزی بود که دست میذاشت رو سینه اش. رو قفسه سمت چپش. هر چی بهش گفتم بابا بزرگ بذار بریم دکتر و یه کم به خودت برس و اینقدر به خودت فشار نیار، راضی نشد که نشد. میگفت اگه حاج اصغر بفهمه، میگه بیا بشین پیش خودم و نمیذاره برای زائر امام حسین چایی دم کنم. تا اینکه امروز از صبح، سر گیجه داشت. ولی از پای اجاق و سینی چایی تکون نخورد. بعد یهو به خودمون اومدیم دیدیم تعادلش به هم خورد و همینطوری که داشت میفتاد، دست گرفته بود اجاغ که نیفته، که این صحنه پیش اومد و همه چی ریخت به هم.
دکتر گوشیشو گذاشته بود رو قفسه سینه میرچای و همه بچه های خادم گریه میکردند و یا امام حسین و یا ابالفضل و یا زهرا میگفتند.
تا اینکه ...
هادی و بقیه دیدند دکتر، دستشو از رو سینه میرچای برداشت و گوشیش گذاشت تو جیبش و ... چفیه ای که دور گردن میرچای بود، انداخت رو صورتش!
تا این صحنه شد، موکب شد کربلا ... شد عاشورا ... صدای گریه همه یهو بلند شد ...
حاج اصغر سرشو گذاشت رو سینه میرچای و مثل جوون از دست داده ها گریه میکرد.
صورت هادی هم پر از اشک شده بود و با گوشه آستینش چشماشو پاک میکرد.
بچه ها شروع کردند یاحسین یاحسین گفتند و به سر و سینه وصورتشون میزدند.
یه روز مونده به اربعین ...
وسط موکب ...
جنازه میرچای ...
اصلا موکب شده بود عزاخانه. هیچ کس دل و دماغ کار کردن نداشت.
حاج اصغر با این که داشت میسوخت از غم رفیقش، اما بچه ها را جمع کرد و باهاشون حرف زد:
آقا کسی اگه نمیتونه خودشو کنترل کنه و با چشم و روی خوش با زائر امام حسین حرف بزنه، همین حالا پاشه بره. بزرگترمون از دست دادیم درست اما الان ارباب مهمون داره. آبروداری کنید.
کاری نباید زمین بمونه. نباید کسی با کسی بد حرف بزنه. نباید رتق و فتق موکب زمین بمونه. همه برگردن سرکارشون. الا مرتضی و هادی و یکی دو نفری که اوس رحیم مشخص میکنه. دیگه تکرار نکنم. امشب شب اربعینه. فردا روز بزرگیه.
میخوام همه سه تا یا حسین بگید و پاشین برین سرِ نوکری کردنتون. میخوام کم نذارین. بعدش وقت برای عزاداری و تشییع و ترحیم هست. با سه تا یا حسین ، کسی دیگه اینجا نمونه و همه برگردن سرِ پُستاشون.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هشت»
اینو که گفت، همه سه بار با صدای بلند فریاد زدند : یا حسین ... یا حسین ... یا حسین...
هادی و مرتضی و دو تا دیگه از بچه ها موندند. حاج اصغر این چهار نفرو جمع کرد و گفت: شماها با جنازه میرچای برید کربلا. موکب اصلیمون. موکب الحسین. حواستون باشه تو راه کسی متوجه نشه دارین کیو میبرین. منم خودمو امشب میرسونم کربلا تا شب اربعین ... حاجیو غسل بدیم و ببریم پابوسِ امام حسین ...
اینو گفت و روش کرد اون طرف ...
حاج اصغر گریه میکرد و اون سه چهار نفر زار میزدند ...
مگه میشد همین جوری جنازه میرچای را به کربلا برد؟ هم ازدحام جمعیت ... هم حرارت و آتیشی که تو دل بچه های خادم بود و داشتند از این حادثه میسوختند... هم حجم زیادِ زائر دراون شب و سختگیری هایی که سیطره ها در آمد و شد مردم داشتند ... و ده ها چیز دیگه که اگه بخوام سیاهه بکنم، آدم سرش گیج میره.
ولی همه چیز برای یک مهمونی اختصاصی آماده شد. باورتون نمیشه. اگه بگم همه این مشقت ها در طول دو ساعت حل شد و مسئولین و بزرگترهای موکب و یکیدو تا از مقامات ایرانی هماهنگ شدند و جنازه اون پیر غلام اباعبدالله الحسین، حوالی مغرب در مکان مخصوصی که در مجاورت بین الحرمین بود غسل و کفن داده شد باورتون میشه؟
به قول حاج اصغر؛ میرچای بردنش حموم و تر و تمیز، مثل یه دسته گل شد و یه دست لباس پلوخوری تنش کردند و خوابوندنش تو تابوت. گذاشتند رو سر ... پا رو شونه های مردم میذاشت و تند تند به طرف صحن و سرای باصفای امام حسین و حضرت سقا طواف داده شد...
هادی یکی از چهار نفری بود که چارگوشه تابوت رو گرفته بودند و همه جا گردوندند. مگه دست کسی در شب اربعین به ضریح امام حسین و حضرت ابالفضل میرسه؟ به برکت جنازه میرچای ... یا بهتره اینجوری بگم که میرچای دست این چار تا جوون رو در شب اربعین به ضریح ارباب رسوند. از لا به لای جمعیت ... درحالی که یه جاهایی دیگه نفس این چار تا بالا نمیومد ... اینقدر تن و بدن هادی و اینا فشرده و دلشون صیقل داده شد که دیگه جانی در بدن نداشتند ... تا اینکه یهو هادی سر بالا آورد و ...
آآآآخ ...
السلام علیک یا اباعبدالله ...
دید دو قدمی شش گوشه است... رو یه شونه و دستش جنازه میر چای ... و یه دست دیگه اش به شش گوشه ...
جنازه رو پایین پا گذاشتند رو زمین ... نگو ظاهرا دو سه تا از خادمان حرم که اونا هم پیر غلام بودند، میرچای را میشناختند ... به خاطر همین اجازه دادند یکی دو دقیقه جنازه رو بذارن رو زمین ... پایین پا ... نزدیک علی اکبرش ...
هادی در اون لحظه تمام زندگیش جلوی چشمش مرور شد. بهتش زده بود. حاج اصغر شروع کرد بلند بلند با امام حسین حرف زدن ... قیامت دور و بر حاجی و جنازه و بچه ها با صدای حاج اصغر گریه میکردند ... میگفت ارباب ممنونتیم از مهمون داریت ... ممنوتیم از آقاییت ... از بزرگیت ... دستت درست که نذاشتی میرچای، زیارت نکرده برگرده ایران ... صفای وجودت که این بچه ها را خریدی ... آقا ... قربونت برم ... هوای میرچای ما داشته باش ...
اینو که گفت دیگه نتونست ادامه بده. صدای بلند لبیک یا حسین ... لبیک یا حسین ... همه جا پیچید ... خادما گفتند جنازه رو بلند کنید ... جنازه رو بلند کردند ... همگی رو به ضریح ... قدم قدم ... میرچای را عقب عقب از پایین پا بردند بیرون ...
اون شب هادی ... دیگه فرز نبود ... چابک نبود ... انگا یه وزنه صد کیلویی به دل و پا و وجودش بسته بودند ... همش کم میاورد ... همش دلش میشکست ... همش برمیگشت و نگا به گنبد میکرد و نمیدونست چرا الان اونجاست؟ کی دستش گرفت و از مرز ردش کرد؟ کی دستشو گذاشت تو دست میرچای؟ و اصلا چی شد که میرچای دست هادی رو گذاشت رو ضریح شش گوشه؟
اون شب تموم نمیشد. جنازه رو از بچه ها و حاجی گرفتند تا برای سیر مراحل قانونی و... آماده اش کنند. حاج اصغر هم بچه ها را جمع کرد و گفت: امشب و فردا شما چهار نفر درموکب الحسین کربلا مشغول باشید. خودمم هستم. نمیخواد برگردین جای قبلی.
حرکت کردند و رفتند به طرف موکب. وقتی رسیدند دیدند ماشاءالله چه موکب بزرگی! چقدر پر رونق و چقدر شلوغ و چقدر آباد.
هادی و حاج اصغر و دو سه نفر دیگه قدم قدم به طرف موکب میرفتند که حاج اصغر گفت: اگه خسته نیستید، بعد از اینکه یه لقمه نون خوردید، بیایید کمک!
همه چی داشت معمولی پیش میرفت که گوشی حاجی زنگ خورد. حاجی برخلاف همیشه، از سر جاش بلند شد و رفت چند قدم اون طرف تر و شروع به حرف زدن کرد. بعد از اینکه تماسش تموم شد، اومد به هادی گفت: تو آماده شو! من و تو برمیگردیم موکب خودمون.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
💔
بیش از ۱۰۰ دختر شیعه در آموزشگاه کنکور کاج #افغانستان، درست حین تحصیل در عملیات انتحاری داعشی های تحت حمایت عربستان شهید شدند. جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱
ببینیم آن #سلبریتیهای_سفارشی ایرانی و خارجی که برای پروژه مرگ مهسا امینی به خط شدند، برای اینها هم به خط میشوند؟ یا هدف، فقط فشار بر #ایران است و بس
اللهم عجّل لولیّک الفرج🤲🏻
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
یاد باد آنکه میگفت:
آرمان خواهۍ انسان،
مستلزمِ صبر بر رنج هــٰاست!🌙💛
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
براۍ مبارز،
بوسهی تیر بر گلو،
مرهم تمام خستگیهاست!👌
#اللهمارزقنا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مگر از دعای #رفیق_شهید گره #کرب_و_بلا باز شود...🥀 #اربعینایرانبمانمبےگماندقمیکنم #شهیدجو
💔
گفتند:
#شهادتــــ ، هنر مردان خداست
چه بےهُـنریمـ
ڪه لایق پوشیدن لباس شهادت نیستیم...
ان شالله به زودی ادامه زندگینامه شهیدجواد بارگزاری میشه
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشب🧡
بسماللهالرحمنالرحیم....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
شهید شو 🌷
💔 من از آن روز که دربند توامٖ آزادم پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم همه غمهای جهان هیچ اثر می
💔
صبحی که قدح نوش شود از نگھ تو
آن صبح به کام است و بخیر است و مرادم...
#ارباب! آه از دوری ...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞