شهید شو 🌷
💔 درنامت حلاوتی است و درتکرار نامت حلاوتی دیگر ..! #حسین #حسین #حسین :) #ارباب! آه از دوری ... #
💔
ای که درد دورےات دائم عذابم مےدهد...
مهربانی کن بیا در خواب هایم ، لااقل...!
#ارباب! آه از دوری ...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ
ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺎی ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻓﺮﻭﻓﺮﺳﺘﺎد...
#با_من_بخوان
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
صفر تا صد آشوبگران در ۶۰ ثانیه 😂
شهید شو 🌷
💔 صفر تا صد آشوبگران در ۶۰ ثانیه 😂
💔
شاهد از غیب رسید👌اینم اعترافات خودشون
لامصبا حتی نمیتونن ادای متمدنها رو دربیارن ، از بیخ داعشیِ داعشی :)
💔
#شکرگزارباشیم
خدایا شکرت
که میذاری
شکرگزار تو باشیم.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بعد از این که یک بسیجی رو میزنن انگشترش رو میدزدن
کی بود میگفت تاریخ تکرار نمیشه؟
مظلومیت شیعه تا آقامون نیاد تکرار میشه
این فیلمو که میبینی، همونجور که به ارباب، سلام میدی و دلت میره گوشه گودال واسه #ظهور هم دعا کن
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
حالا فیلم بعدی رو با دقت ببین
💔
#دم_اذانی
اَذاٰن اٍذنِ دَقُّالبابِاست ؛
اٍذنٍ فیضِ دُعٰاسْتٰ ؛
اٍستْجَابَتْباخُودَتْخُدا ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سید علی لب تر کند جان را فدایش می کنم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت پنجم»» کاک رسول جواب
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل اول🔹🔹
««قسمت ششم»»
کاک رسول فورا از گروه خارج شد و وارد صفحه شخصی سالوادور شد.
کاک رسول: زیر سایه ام؟
سالوادور: بله کاک.
کاک رسول: نزدیکه؟
سالوادور: دور نیست.
کاک رسول: دیدیش؟
سالوادور: خودم نه.
کاک رسول: چیزی هم گفته؟
سالوادور: نمیدونم. نشنیدم.
کاک رسول: نگفتن اسمش چیه؟
سالوادور: چرا. بابک!
🔸🔹🔸🔹
این طرف همه سرگرم کار خودشون بودند. مجید سرش تو مانیوتور روبروش بود که یهو گوشیشو برداشت و ارتباط گرفت.
محمد: چی شد؟
مجید: قربان آماده است. لطفا همین حالا تشریف بیارین.
محمد پاشد رفت اتاق کنترل. تا وارد شد همه جلوش بلند شدند. دستور داد راحت باشن و به کارشون برسن.
محمد: مجید چه خبر؟
مجید: آقا پیام جدید داریم.
رییس: کدنویسی شده؟
مجید: آره. از طرف مهدیه.
محمد: بفرستش رو مانیتور 1
مجید پیام را فرستاد روی مانیتور 1. نوشته بود: هست ولی خسته است.
محمد نفس عمیقی کشید و اخماش باز شد و روی صندلیش لم داد و گفت: خب خدا را شکر. حیف بود. نباید اینجوری تموم میشد. مجبور شدیم اینجوری بفرستیمش. وگرنه انتخاب من اینجوری نبود. مجید براش بنویس ردش کنن.
مجید شروع به کدنویسی کرد و بعدش هم اینتر زد.
چند لحظه بعد، بغل اتاق شکنجه ای که بابک توش بود، چهره ای که تو تاریکی معلوم نبود کی هست، نتِ گوشیشو روشن کرد و وارد تلگرام شد. سراغ پیامهای شخصی رفت و از بین همه اش، صفحه شخصی سالوادور را باز کرد.
سالوادور: گفتی اسمش چیه؟
نوشت: گفت اسمم بابک هست. استعلام کردیم و دیدیم واقعا بابکه.
سالوادور پرسید: زنده است؟
نوشت: آره فکر کنم.
سالوادور: میخوانِش.
نوشت: سخته!
سالوادور: میدونم.
نوشت: میان دنبالش؟
سالوادور: معلومه که نه!
نوشت: باشه. ببینم حالا.
سالوادور: ردش کن.
نوشت: من مشکلی ندارم اما این نمیتونه. جون نداره.
سالوادور: ردیفش کن.
نوشت: کدوم وَر؟
سالوادور: سمت خودمون.
نوشت: اوکی.
نیمه های شب، در اتاق شکنجه باز شد. صدای پارس سگ ها از دور و بر میومد. دو تا پا از تاریکی ها در حال عبور بود و به طرف بدن بی هوش بابک رفت. خیلی با احتیاط مسیر را طی کرد. تا رسید به بدن بابک.
خم شد و نشست بالای سر بابک. از اندک نوری که اونجا بود، نمیشد تشخیص داد چه کسی هست که نشسته بالا سر بابک و داره با چاقوی ضامن دارش، پاهاشو باز میکنه!
بابک رو برگردوند و صورتشو گرفت کنار سینه اش. قمقمش درآورد و چند قطره آب ریخت تو دهن و گلوی خشک بابک.
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @aah3noghte💕