شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_ششم📝 ✨ فـــرزنــدان اســـلام جملات و شعارهایی رو که می ش
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_هفتم📝
✨ صـــرف ســـاده
تابستان سال 90 از راه رسید
اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن . عده کمی هم توی خوابگاه موندن.
من و هادی هم جزء همین عده کم بودیم ...
قصد داشتم کل تابستان فقط عربی بخونم. درس عربی واقعا برام سخت بود🙄
من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم ... زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی !!! نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود😩
هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم.
در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم😒 واقعا خسته شده بودم!
صرف ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم ... سر چرخوندم، کتاب از خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود.
گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم ... و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم ... .
نمازش تموم شد. تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد. فکر کرد خوابم ... کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد
اصلا تکان نخوردم
چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف خط ... اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم
چند روز از ماجرا گذشت ... بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه
بازش که کردم ... آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود
تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود
جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود ... اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم
یعنی دلش به حال من سوخته؟ ... یا شاید ...
به شدت عصبانی شده بودم ... این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت ... .
در رو باز کرد و اومد داخل ... تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش ... "کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟
فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟"
توی شوک بود ... سریع به خودش اومد ... از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده ... خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که ... خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت ... .
- قصد بی احترامی نداشتم ... اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذر می خوام ... .
و خیلی عادی رفت سمت خودش ...
#ادامه_دارد...
💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#ویژه: پاسدار شهید امید اکبری از شهدای حادثه تروریستی دیشب در جاده خاش_زاهدان قبلا در سفر کربلا از
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیدامیداکبری
💕 @aah3noghte💕
❁﷽❁
#یاصاحب_الزمان_عج
بہ سرم رحمٺ بےواسعہ یعنے مهدے
بهترین حادثه و واقعہ یعنے مهدے
اخم چشمش علے وخندهے زهرا بہ لبش
جمع این جاذبہ و دافعہ یعنے مهدے
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
#آشنایی_که_با_وجدان_آشنا_نیست!!!
توییت عجیب مشاور رئیس جمهور پس از حادثه تروریستی اتوبوس سپاه؛
انتقام نمیگیریم!
چه غم انگیز است که
سپاه و سپاهی؛
برای وطن پرپر شوند،
فحش و ناسزا بشنوند،
متهم به بخور بخور بشوند
انوقت لیبرالها افساد طلب، مرفه، کدخدا پرست، مزور، منافق، نفوذی، ذوب در غرب و ... در سایه امنیتِ حاصل جان سپاه و سپاهی خیانت، وطن فروشی و غارت کند و با نشخوار های #آشنا و آشناهایشان طلبکار هم باشند!
چه حزن انگیز است این سکوت و سکون!
آفرین بر انتخاب های ما ملت!😏
دستمریزاد!
نکند ما با این انتخابهایمان، خدای ناکرده غیر مستقیم سهمی حتی اندک در به خاک و خون غلطیدن پاکترین و وطن پرست ترین دوستداران ایران و اسلام، داشته باشیم؟!❣
اگر اینگونه باشد ، پس در دو دنیا، وای به حالمان!
کمی بیندیشیم!
#آشنا
#زیباکلام
#سلبریتی
#خفه_خون_سیاسی
#نون_به_نرخ_روز
#کدخداپرست
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
این عکس های ساکت
چقدر حرف دارند...
چقدر دردآلود و تلخند...
چقدر... دل مےسوزانند...💔
مےگویند
وقتی کسی راه به جایی ندارد،
وقتی مےرسد به آن نقطه که جـز خدا،
کسی فریادرس قلب بےتابش نیست
ناخودآگاه
دستانش را روی سرش مےگذارد...
دوباره تکرار شد...
اندوه و غمِ از دست دادن عزیز
عکس بالا:
#شهیدجوادمحمدی در مراسم تشییع شهیدمهدی اسحاقیان
عکس سمت چپ
هواپیمای حامل پیکر شهیدجوادمحمدی
عکس سمت راست
هواپیمای حامل پیکر شهدای سپاه در عملیات انتحاری
#مرد_که_گریه_مےکنه...
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک