eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ... برگہای زندگی شھدا را که ورق بزنی کم کم خواهی فهمید این مُزد چیست؟! خواهی دانست که فاصله حرف راست تا عمل جز با شھادت، پُـر نخواهد شد... از شھدای ۱۵خرداد ۴۲ بگیر تا شھدای دفاع مقدس و بعد شھدای مدافع حرم، شھدای مرزبان و شھدای حملات تروریستی و... همه و همه در یک نقطه، با هم اشتراک داشتند و آن هم اطاعت پذیری از بوده گمان نمےکنم کسی بتواند ادعا کند که شھیدی، در وصیت نامه اش، حرف از اطاعت از ولےّ فقیه نبوده؟ شهدا ما را مدافعان واقعی قرار بده و در راه دفاع از ولایت، در خون خود بغلطان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ... هنوز به دنیا نیامده بودم که مرا خواند و فرمود: "سربازان من در گاهواره اند" وقتی به دنیا آمدم خواست با بقیه مردم به خیابان بریزم و مشعل انقلاب را به دست بگیرم مےبالیدم به خودم که امیدش به ماها بود آن زمانی که فرمود "امید من به شما دبستانےهاست" انقلاب که پیروز شد، آن را حاصل تلاش و مجاهدت های مستضعفینی چون من خواند وقتی از دیوارهای لانه جاسوسی بالا مےرفتم، این کار مرا نامید و از آن رضایت داشت چند سال بعد فرمان داد را از لوث منافقین پاک کنیم چندی که گذشت و خرمشهر آزاد شد آن را خواست خدا نامید و فرمود "خرمشهر را خدا آزاد کرد..." بار انقلاب و مردم را به دوش مےکشید بدون اینکه برای خودش از این سفره پهن شده، سهمی بخواهد و مرا سرباز تربیت مےکرد... شاید مےخواست برای آن انقلاب مهدوی آماده ام کند قلبش آرام بود حتی لحظه جان دادن این قلب آرام، اما از برخی خواص به شدت مےگرفت دکترهای مراقب ایشان مےگفتند با دستگاهی که به قلبش او متصل کرده بودند ، مدام ضربان را چک میکردند در آن گیر و دارِ موشک باران تهران، ضربان قلب امام تغییر نمےکرد اما دو بار ضربان قلبش دچار نوسان شد اول زمانی که ماجرای آقای منتظری اتفاق افتاد دوم شب قبلِ یکی از عملیات ها حالا منم سربازِ در گهواره سید علی و گام دوم انقلاب که پیش روی من است و رهبری که به من امید دارد و فرموده "باید حزب اللهی ها بر سر کار بیایند" ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 با دلی آرام و قلبی مطمئن به جایگاه ابدی سفر کرد؛ چون بهتر از هرکس، فرزند و شاگردش "آسید علی آقا
💔 ... فرزند بصیر و خلف امام خمینی آقا سید احمد خمینی از همان ساعات آغاز انتصاب امام خامنه ای به زعامت تشیع با ایشان بیعت نمود و چه زیبا بر سر این پیمان ماند... همین یک جمله زیربعد از سی و چند سال، عمق بصیرت ایشان را میرساند: "هر کس بین اطاعت از و تفاوت قائل باشد در خط ست"‼️ ❤️ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ #دلشڪستھ_ادمین... یکی از صفات بارز #شھیدچمران، مقاومتش بود چه در امریکا چه
💔 بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابی فکر کرد. به این نتیجه رسید که مبارزه ی پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد و بجنگد. 📚یادگاران، 💕 @aah3noghte💕
1_35573462.mp3
5.53M
💔 سلام رفیق من تنگِ دلم برای تو... با نوای 💕 @Aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#او_را... 104 فکرهای چنددقیقه پیشم باعث شده بود دپرس و بی حوصله بشم. زهرا هم که اینو از چهرم خونده
....105 یکی دیگشون گفت -اره عالیه.منم یه پیشنهاد دارم.میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو از بچه های قدیمی جدا کنیم.اینجوری قدم به قدم میرن بالا. دختری که کنار من نشسته بود با صدای نازک و قشنگی گفت -نه بنظر من باهم باشن بهتره.بچه های قدیمی روشون تاثیر میذارن برای رشد بهتر. نظرات مخالف و موافق پشت سر هم گفته میشد.من که چیزی از ماجرا نمیدونستم و مثل خنگ ها سرم رو بینشون میچرخوندم،خودم رو مشغول محیط اطراف کردم. بلند شدم تا دور سالن یه چرخی بزنم.البته جذابی اون محیط من رو به این کار وادار میکرد. هرچهار طرف سالن،با گلدون های کوچیک و خوشگل دیواری تزئین و فاصله ی بین اونها هم با تورهای رنگی اکلیلی پر شده بود.روی دو تا از دیوارها،پوسترهای جالبی کار شده بود که روی هر کدوم چندتا متن نوشته شده بود.خیلی حوصله ی خوندن متن ها رو نداشتم! یه گوشه از سالن خیلی خوشگل به نظر میرسید.رفتم جلو. یه در نیمه باز چوبی بود که از پشتش نورسبزی بیرون میومد و شاخه های بلند گل نرگس از میون در بیرون زده بود! روبه روش یه حوض کوچیک آبی با فواره ی کوچیکی گذاشته شده بود و صدای قشنگ شر شر آبش،گوشم رو ناز میکرد. یه بنر با طراحی دلنشینی کنار در بود،که بالاش نوشته شده بود "هل مِن ناصر ینصرنی؟" زیر این جمله نوشته ی دیگه ای بود "خودم یاریت ام میکنم آقا!" و زیرش پر بود از امضا! رد پاهای مقوایی که از چندمتر قبل از در،روی زمین چسبونده شده بود،نظرم رو جلب کرد. رد پاهایی که روی هر کدوم یه کلمه نوشته شده بود مثل دروغ،غیبت،تهمت،غرور،خودبزرگ بینی،خودخواهی،رابطه ی نامشروع،بدحجابی و...که برای رد شدن از اون قسمت و جلو رفتن،ناچار بودم روشون پا بذارم! گیج شده بودم!باید از همه ی اینها میگذشتم تا به اون در قشنگ و فضای رویایی و اون بنر میرسیدم. چنددقیقه ای ماتم برده بود که با صدای زهرا به خودم اومدم! -چیشده آبجی ما محو عهدنامه شده؟؟ با تعجب نگاهش کردم! -عهدنامه؟! -لبیک به یاری امام زمان رو میگم! -امام زمان؟! -وا!ترنم خوبی؟!امام زمان دیگه!حضرت مهدی! -میدونم.اینقدرا هم خنگ نیستم! -خب خداروشکر. -ولی نمیفهمم این کارا یعنی چی! زهرا نیم نگاهی به من کرد و روش رو به طرف در چرخوند. -به قول آقا،انتظار سکون نیست؛انتظار رها کردن و نشستن برای این که کار به خودی خود صورت بگیرد نیست.انتظار حرکت است...! گیج نگاهش کردم!متوجه منظورش نمیشدم. -اونوقت الان شما میخواید چه حرکتی بکنید مثلا؟ -خب هرکسی در حد و اندازه ی خودش کار انجام میده. ما هم تو این تشکیلات،هر کدوممون یه گوشه ی کار رو دست گرفتیم! گیج تر از قبل،شونه هام رو بالا انداختم. -راستش رو بخوای من نفهمیدم اینجا شما دارید چیکار میکنید! با لبخند به جمعیت نگاه کرد. -ما اینجا استعدادهامون رو میریزیم وسط و هر کدوممون هر کاری که بتونیم انجام میدیم .مثلا اون گروه برای فضاسازی هستن،اون گروه برای کارهای رسانه ای و کلیپ و پادکست و پوستر،اون گروه تبلیغ و جذب رو بعهده دارن،گروه ما کارهای فرهنگی و برنامه ریزی رو بعهده داره و بقیه گروه ها هم هرکدوم مسئولیتی دارن! -جالبه!اونوقت برای چی؟که چی بشه؟ دوباره به طرف بنری که بهش میگفت عهدنامه نگاه کرد. -برای ظهور!برای امام زمان! نفس عمیقی کشیدم و گفتم -یعنی شما باور دارید که میاد؟!و منتظرشید؟! -تو باور نداری؟ -نمیدونم!اگرم بیاد تنها کارش با من،زدن گردنمه! زهرا با چشم های گرد نگاهم کرد -وای نگو تو رو خدا! دل آقا با این حرف ها میشکنه!آقا خیلی ماها رو دوست دارن... پوزخندی زدم! -مگه دروغ میگم؟ -ایشون برای نجات دنیا میان. کسایی هم که گردن زده میشن کسایی هستن که یه عمره دارن وحشی گری میکنن و حقشونه که وجود نحسشون از زمین پاک شه. سرم رو تکون دادم و به اون در و گل های خوشگل نگاه کردم. -نمیدونم...در کل چیز زیادی در این مورد نمیدونم. ولی عجیبه کسی اینهمه عمر کرده باشه و هنوز زنده باشه! زهرا لبخندی زد و با مهربونی نگاهم کرد -کافیه خدا بخواد. اونوقت دیگه چیزی نشد نداره! به طرف جمعیتی که حالا جلسشون تموم شده بود و مشغول بگو و بخند بودن برگشتیم. جدیت چنددقیقه پیششون تو جلسه و شوخی های الانشون؛تیپ سنگین باحجاب و تو سر و کله زدن هاشون؛ بغض هاشون وقتی راجع به صاحب جلسشون حرف میزدن و از خنده غش کردن هاشون موقع شوخی،تضادهای جالبی ساخته بود که باعث میشد به جمعشون حسودی کنم! چنددقیقه بیشتر نگذشته بود که دیدم منم قاطی همون جمع شدم و بعد از مدت ها دارم از ته دل میخندم...! بعد از حدود دو سه ساعت،در حالیکه چندتا دوست جدید پیدا کرده بودم و دلم نمیومد ازشون دل بکنم،به همراه زهرا از اونجا خارج شدیم .اینقدر شارژ شده بودم که یادم رفت با چه حالی اومده بودم! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh ‼️
رفقا آخرین زیارت عاشورای چله یادتون نره
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ سرود 🔴سیاسی ترین سرود تاریخ 💥پیشنهاد دانلود💥 هر چه ارادت به شهدا دارین بدین 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا