💔
#دلشڪستھ_ادمین...
بعضےها لایق شهادتند
اما شهید نمےشوند
مےمانند تا بسوزند
مےمانند تا در این زمانه
عطر #شهدا فراموشمان نشود
بعضےها را انگار خدا ذخیره ڪرده است
برای این روزهای مبادا
حاجی یکی از همان بعضےهاست
تولدت مبارک بزرگ مرد
#حاج_حسین_یکتا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی قسمت۱۲ تا سال ۱۳۹۴ انقدر با بچه ها صمیمی بودم که بعضی هاشون شماره موبا
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی
قسمت۱۳
سلام
این فصل خیلی جالبه! وقتی وارد سال ۱۳۹۵ شدم یهو خیلی چیزا تغییر کرد.
حس میکردم یه رسالتی خدا بهم داده اما زیاد خودمو باور نداشتم.
سال ۹۵ تقریبا سه بار سایتمو کلا پاک کردم اما دو روز بعد دوباره میرفتم با بک آپ برش میگردوندم.
انگاری نمیتونستم از سایت دل بکنم. سایت داشتن خیلی هزینه بر بود ولی چون دیوونه و عاشق این مسیر بودم نمیتونستم کنار بذارمش.
و از همه مهمتر... هزاران نفر به امید حرفام وارد سایت میشدن و وقتی سایتمو پاک میکردم همه ایمیل میزدن و گریه میکردن که "رضا تورو خدا برگرد انقدر اذیت نکن! بمون نرو. حرفات آروممون میکنه"
خلاصه سال ۱۳۹۵ کلا مونده بودم برم یا بمونم.
چون خدا هم مشکلمو کامل بر طرف کرده بود و منم کلا نماز اول وقت خون شده بودم و دیگه میخواستم به فعالیت هام پایان بدم.اما واقعا نمیشد!
حس میکردم یه رسالتی دارم. رسالت منم این بود که به جوونا کمک کنم برگردن و با خدا دوست بشن.
تا اینکه تصمیممو گرفتم و موندم.
وقتی تصمیم بر موندن گرفتم انگاری خدا تازه کارشو با من شروع کرده بود بعدش رفتم برای سایت یه قالب خوشگل حرفه ای و کلی امکانات جدید گرفتم تا سایتمون بهترین و مجهزترین سایت
مذهبی ایران بشه👌
دوست داشتم همه چیم جذاب و تازه و متفاوت باشه.
بچه های سایت هم دیوانه وار دوستم داشتن...میدونی چرا؟
چون منم عاشقانه دوستشون داشتم و دارم.😍
یعنی انقدر بهم اعتماد داشتیم که فقط کافی بود بگم فلان جا مشکل دارم یا تو فالن شهر الان اومدم و جایی رو ندارم. بعدش کلی برام ایمیل میمومد که رضا بیا خونمون.
باورتون نمیشه اصلا چند بارم مشهد خونه داداشای عزیزم میرفتم و خدا میدونه که چقدر احترام میذاشتن و دوستم داشتن.
خیلی برام جالب بود خیلی...
صداقت و رک بودنم باعث ارتباط بهترم با اعضا میشد و حقیقتا تو این پنج سالی که مدیر سایت و مجموعه سریع الرضا بودم حتی کوچیکترین بی احترامی از کسی ندیدم.
اگرم بوده همونا بعدا شدن کسایی که سایت رو به بقیه معرفی میکردن. خیلی همه چی داشت عالی پیش میرفت. تا اینکه حس کردم یه جا خیلی میلنگم.
من به دلیل تحقیر های پدرم مشکل عزت نفس داشتم و به شدت کمال گرا بودم.
تو بچگی مدام کتک میخوردم و چون همش خونمون جنگ و دعوا بود و همه با هم بلند بلند حرف میزدن من از همون بچگی مشکل عزت نفس داشتم.
یعنی زیاد خودمو مسخره میکردم و خودمو پوچ و ذلیل میدیدم و کلا خودمو آدم حساب نمیکردم.
تو کتاب بهترین نسخه خودت باش کامل درمورد اون دوران صحبت کردم. خدارو شکر بعد اون کتاب کلا شخصیتم دوباره ساخته شد.
یکی از چیزایی که خیلی به خودم افتخار میکنم و همیشه به نیکی ازش یاد میکنم همین تقویت عزت نفسم بود.
یه چی بگم؟
#دلیل_اصلی_تموم_کج_رفتنام، همین عزت نفس بود.
خودمو دوست نداشتم.
خیلی وابستگی داشتم.
بخاطر همین قبل تحولم با دخترا دوست میشدم.
یه نکته جالب بگم؟
سال ۹۵ خدا خیلی خوب و اصولی داشت هدایتم میکرد.
مثلا یهو یه کسیو سر راهم قرار میداد که بهم بگه رضا تو مشکل عزت نفس داری.
یعنی سال ۱۳۹۵ بارها این اتفاق برام افتاد.
خدا به زبون اینو اون مدام باهام حرف میزد.
خیلی وقتا الکی الکی یه سایت برام باز میشد که میدیدم جواب تموم سوالاتم توشه.
یا خیلی وقتا میزنم شبکه مازندران و میدیدم مجری داره درمورد مشکل من حرف میزنه.
بعدش به خودم گفتم:
"وای رضا...هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.
حس میکردم جهان داره منو هدایت میکنه"
هر چقدر پیش میرفتم کلامم پر نفوذتر و اراده و انگیزم بیشتر میشد.
دیگه آذر ماه سال ۹۵ حس میکردم کوه عزت نفس شدم و نکته جالب اینجاست!
بعد ها فهمیدم دلیل اصلی اینکه خیلی ها گناه میکنن دقیقا کمبود عزت نفسه.
چون هر چقدر آدم به خودش #بیشتر_احترام بذاره #کمتر_گناه_میکنه.
همه چی داشت برام توپ پیش میرفت که یهو از دی ماه سال۹۵از درون مدام احساس غم میکردم.
میدونی چرا؟
حس میکردم دین اسلام جلو شادیمو میگیره. نمیذاره شاد باشم. هی میگه گناه نکن.
دهن آدمو سرویس میکنه.
خب این چه دینیه؟
همش باید نماز بخونم گناه نکنم چشم پاک باشم.
خب مُردم از بس شاد نبودم.
من جوونم. این چه وضعشه آخه؟
از طرفی خدارو خیلی دوست داشتم و عاشقش بودم اما دین برام یه جوری بود که انگاری جلو دست و پامو میگیره...
تا اینکه ۱۵ دی یه اتفاق عجیبی افتاد...
#ادامه_دارد...
دستنوشته های #داداش_رضا
@aah3noghte
#انتشارداستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی
قسمت۱۴
صبح روز ۱۵ دی داشتم میرفتم بانک.
یهو از تو کوچمون دوست دخترمو دیدم.
خیلی خوشگل شده بود.
به هم نگاه کردیم و بعدش بهم گفت: سلام.
منم گفتم:سلام
بعد نگاش کردم گفتم:
چقدر بزرگ شدی
اونم گفت: تو هم همینطور
اخه دو سال همو ندیده بودیم.
خلاصه یکم حرف زدیم و بعدش برگشتم خونه.
هه...تموم وجودم حسرت بود که چرا رضا بهش شماره جدیدتو ندادی.
اومدم خونه و شروع کردم به خودخوری که اصلا چرا دین باید جلو خوشگذرونی رو بگیره؟
خب من یه سری نیاز ها دارم
خب یکی باشه آدم باهاش دور بزنه چه اشکالی داره؟
من که دیگه مثل قبلا شهوت رانی نمیخوام بکنم! فقط در همین حد باشه.
خلاصه۱۵دی برام تا غروبش عین جهنم گذشت. نمیفهمیدم چرا باید گناه نکنم؟
یعنی #میدونستم_نباید_گناه_کنم ولی هیچ چرایی پشتش نبود.
#چرایی_محکمی_پشت_دینداریم_نبود...
لج کردم و نشستم تا تونستم فیلم پورن دیدم.
تا اینکه مامانم غروب صدام زد و گفت:
"رضا! اماده شو مارو ببر بیرون فلان مغازه کار داریم" منم گفتم باشه.
یه عادتی رو تا اون موقع در خودم به وجود آورده بودم این بود که تو ماشین با هنذفری سخنرانی های خوب گوش میکردم.
طبق عادتم رفتم سریع از اینترنت سخنرانی دانلود کردم و ریختمش تو گوشی و سوار ماشینم شدم تا مامانمو برسونم.
وقتی سوار ماشین شدم سخنرانی رو پلی کردم، یهو گفت:
" #تنها_مسیر! سخنران استاد پناهیان"😕
گفتم: هه. ولمون کن بابا! همین مونده با این حالم بشینم پا حرف این.
گفتم: "باشه حالا که من دارم مامانمو میرسونم بذار این پناهیانم حرف بزنه ببینم چی میگه."
یهو معجزه شد!
وقتی مامانمو رسوندم جلسه یک تنها مسیرو تموم کرده بودم.
سریع رفتم سراغ جلسه۲
بعدش جلسه٣
بعدش جلسه۴ و...
عین کسی بودم که تو بیابون آب پیدا کرده!
حرفای استاد پناهیان رو گوش نمیکردم... بلکه میبلعیدم!!!
میگفتم:
"پسر! این خودشه...خود خودشه. داره با من حرف میزنه."
اشنایی منو استاد پناهیان از۱۵دی سال ۱۳۹۵ شکل گرفت. این روزا منو استاد پناهیان با هم خیلی دوست شدیم و منو بچه گرگانی خطاب میکنه. تو کانال و سایتشم فیلم منو گذاشته و خیلی دوستم داره.☺️
بعد از گوش کردن سخنرانی تنها مسیر تازه فهمیدم چرا باید دیندار باشم. فهمیدم خدا مارو واسه لذت بردن آفریده و اگه لذت نبریم خیلی از دستمون ناراحت میشه.
خدا میگه لذت ببر اما نه لذت سطحی که بعدش ضعیف بشیم.
بلکه خدا میگه لذتی ببر که بعدش برات موندگار و دائمی باشه.
خلاصه استاد پناهیان روش تربیت دینی رو کامل توضیح داد و منو از لجن گناه دوباره کشید بیرون.💪
ولی ایندفعه خیلی اصولےتر... نه از روی هیجان
دقیقا بعدش قدم هام خیلی محکمتر شد.
میدونی نکته جالب زندگی من تو سال۹۵چی بود؟
نکته جالب زندگیم این بود که دستان خدارو قشنگ حس میکردم.
مثلا۱۰تا اتفاق میوفتاد که یهو تهش یه نتیجه ای میداد که میفهمیدم خیرم توش بوده. از بس این اتفاق برام افتاد که این باور برام ساخته شده که "رضا! همه چیز خیره"
میتونم این ادعارو داشته باشم که تقریبا از بهمن سال۹۵یه جهش عجیب به سمت جلو داشتم و انقدر حرفام دقیق و پخته میشد که خیلی از روحانیون و طلبه ها میومدن تو سایت و ازم سوال
میپرسیدن رضا چکار کنیم جوونا گناه نکنن؟
جالبه نه؟
با چند تا از طلبه ها دوست شدم و مدام ازم سوال دینی میپرسیدن!
منی که سفیر ابلیس بودم الان به جایی رسیدم که عموم روحانی ها میان تو سایت و میگفتن رضا چجوری با جوونا دوست شدی؟
خب. حقم دارن تعجب کنن.
آخه من خودم از جنس همون جوونا بودم. بخاطر همین درکمون از هم خیلی خوبه.
یکی از دلایلی که حرفامو بچه ها گوش میدن بخاطر همینه که من خودم قبلا ختم روزگار بودم.😅
تقریبا اسفند۹۵بود که تصمیم گرفتم رسالتمو توسعه بدم ولی خب توسعه رسالت هزینه بر بود بخاطر همین تصمیم گرفتم کتاب بنویسم و با فروش این کتابها هزینشو صرف توسعه فعالیت هام و موسسه و رسالتم کنم.
خلاصه سال۹۵سالی پر از اتفاقات برام بود. اما همه اتفاقات خیر بود.
رمز موفقیت من فقط استقامت بود و از طرفی خدا خیلی کمکم میکرد. چون با اینکه پام میلغزید اما خدا بهم راه رو نشون میداد.
اگه از من بپرسی رضا اتفاقات شاخص سال۹۵تو چی بود میگم:
تنها مسیر/بالا بردن عزت نفس/ایمان آوردن به دستان پنهان خداوند.
یه چی بگم قول میدید روتون زیاد نشه؟
راستش من فکر میکنم خدا کلا دنبال دستگیریه تا مچ گیری.
ببین! اصلا خدا دوست نداره مارو جهنم بفرسته. میخواد همه مارو بهشتی کنه ولی بعضی ها از عمد دوست دارن برن جهنم. جهنمم همین دنیاست. کسی که بد زندگی میکنه دل آرومی نداره. دل ناآروم یعنی جهنم.
خلاصه زیاد به این فکر نکن خدا میبخشه یا نمیبخشه. خدا همه چیو میبخشه اگه تو لبخند بزنی و از زندگیت راضی باشی. خدا زمانی تورو نمیبخشه که ناراحت باشی.
#ادامه_دارد
دستنوشته های #داداش_رضا
@Aah3noghte
#انتشارداستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
شهید شو 🌷
💔 بعضی از بودن ها هم عجیب به دلت جان مےدهد چنان به دل و جانت مےچسبد که انگار در دل تابستان یک لیوا
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
پیشم نشسته بود
دید عکس #جواد بک گرانده ایتامه!
با شیطنت پرسید:
"چجوری عکس بابامو گذاشتی اینجا"؟
گفتم.... اینجوری.... اینجوری و مراحلو براش گفتم
گفت:
"گوشیتو بده"
دادمش...
گرفت عکس بک گراند رو عوض کرد و پرسید:
"اینو بذارم؟"
با لبخند سرمو تکون دادم که بذاره.
عکسی رو گذاشته بود که #نگاه_جواد تاعمق وجودم رسوخ میکرد...
#دخترا_خیلی_بابایےان😔
#شهیدجوادمحمدی
#فاطمه
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک