eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #قرار_عاشقی تنها و ناامید که میشوی دنبال کسی میگردی که گوش باشد برای دردهای دلت... اولین چیزی که دلت برایش پر میزند مشهد است و امام رضا❤️... #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی تنها و ناامید که میشوی دنبال کسی میگردی که گوش باشد برای دردهای دلت... اولین چیز
💔 روزی امام رضـا علیہ السلام از ڪوچہ رد مے ‌شدند ڪہ جـوانے از ایشـان سوال ڪرد: شمـا گنـاه نمے تـوانیــد بڪنیـد یـا دوست نـدارید؟ حضـرت حرڪت ڪردند و بہ خانہ ای رسیـدنـد ڪہ چـاه فـاضـلاب خـود بہ بیـرون مے ڪشیـدند. حضـرت از آن جـوان سـوال ڪردند: آیـا تو گرسنـہ ڪہ مے شـوی حتے فڪر میڪنے ڪہ ڪمے از این نجـاست ها میـل ڪنے؟ جـوان گفـتـــ : هرگـز ..... امـام فرمـودند: گنـاه مانند آن نجـاست است. اگـر بر نجـس بـودن گنـاه علـم پیـدا ڪنیـم آنـگاه هـرگز خودمـان سمـت گنـاه نمے رویـم و نیـازی نیسـت ڪسے مـانع ما شـود. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مرهم ‌‌به‌ دست و ما را مجروح می‌گذارى...؟! 🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #سہ_شاخصہ_مهم_بسیجی_بودن امام خامنہ ای : آنچہ ڪہ برای همه‌ی ما ، برای همه‌ی بسیجیان عزیز ، برای جوانها در هر نقطه‌ای از این عرصه‌ی عظیم ڪہ مشغول ڪار هستند ، باید بہ عنوان شاخص مطرح باشد ، عبارت است از این سـہ عنصــر : « بــصیـــرت » «اخـــلاص » «عمـــل بهنــگام و بـہ انـــدازه » این سہ عنصــر را همیشہ بـا یڪدیگر تـوأم ڪنید و در نظـر داشتہ باشید . #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 تاری از موی سرت کم بشود میمیرم آه.... گیسوی تو درهم بشود میمیرم قلب من از تپش قلب توجان میگیرد آه... قلب تو پر از غم بشود، میمیرم من که ازعالم وآدم به نگاه توخوشم سهم چشمان تو، ماتم بشود میمیرم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ~ ~ ♥ـدِلْ بے ٺو ؛ از یـاد برده‍ تمـامِ خوشےهایـِ اینـ دنیارا و یڪ¹ لحظـہ آمدنٺ آبـاد مےڪند آن معشوقہ ے بےتابت را.. •🍃• | #امام‌زمـانم #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
2_5399982146976744545.mp3
5.47M
💔 🎤 فقط بگو کدوم هفته کدوم روز کجا منتظر رسیدنت شم میخوام کاری بدم دست خودم که خودم بهونه ی اومدنت شم . . . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ! هر زمان که می گوییم : " العجل یا مولای یا صاحب الزمان " زمزمه هایت را که میگویی: 🌾صبر کن نیل شود می آیم 🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم 🌾 دادم که بیایم به خدا نیست 🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم العجل یا مولای ........... 😔 مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ... ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!! 🌸🍃 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ 💔 #قسمت_صد_و_شصت_و_یکم او دنبالم تا اتاق اومد.گفت: _حاج آقا رو که میش
💔 با بغض گفتم:😢 _پدرتون خودشون منو با حرفهای تند وتیز اونشب حساس کردند..بهم حق بدید وقتی اسممو شنیدم کنجکاو بشم که چی قراره در موردم گفته شه.نه حاج کمیل من قرار نیست شما رو استنطاق کنم. چون فکر میکنم اگر براتون ارزش داشته باشم خودتون باهام راحت حرف میزنید.. و با حالت قهر به او پشت کردم و در حالیکه آهسته اشک میریختم خوابیدم. او دوباره نفسهاش نامرتب شده بود. همونطوری پشت به من روی تخت نشسته بود.زمانی طولانی گذشت.نه من اشکم بند می اومد نه او تکون میخورد. یکباره سکوت رو شکست. غمگین وافسرده گفت:😞😣 _حاج آقا از شما بدشون نمیاد فقط یک اتفاقهایی داره میفته که ایشونو نگران کرده. با تمسخر گفتم:😞 _بله امروز نگرانیهاشونو شنیدم ترس از بی آبرویی..ترس از اولاد بد..ترس از.. حرفم رو قطع کرد و با ناراحتی گفت: _اجازه میدید حرف بزنم یا بناست فقط افکار خودتون رو به زبون بیارید؟! اگر بنده رو به صداقت قبول دارید گوش بدید اگرنه که هیچ!! سکوت کردم.گفت: _منم نگران شمام.کل خانواده نگرانتونیم. هرکدوممونم برای نگرانیمون دلیلی داریم.حاج خانوم ودخترها بخاطر شرایط بارداری و ترس وناآرامیهای اخیرتون..حاج آقا بخاطر اینکه میترسند خدای نکرده شما به واسطه ی دوستان نا اهل دوباره متوجه خطر و آسیبی بشید ومن… آب دهانش رو قورت داد..وساکت شد. 🍃🌹🍃 روی تخت نشستم ونگاهش کردم. میخواستم بشنوم نگرانیش درمورد من به چه علته!پرسیدم: _وشما چی؟؟ چرخید سمتم و چهار زانو روی تخت نشست. چشمهاش خیس بود.دستهامو گرفت.اینبار او سرد بود ومن گرم! _نگرانم نتونم حامی خوبی برای شما باشم.من نگرانتونم..هر روز و هر لحظه.. میدونم خدا با شماست ولی من هم وظایفی درقبالتون دارم..من قبلا یکبار تنها شدم..این روزها نگرانم! دارم…کم میارم. 🍃🌹🍃 ناگهان سرش رو پایین انداخت و بلند بلند گریه کرد.😫😭من با ناباوری به او که روی تخت ازشدت ناراحتی مچاله شده بود وگریه میکرد نگاه میکردم. تازه میفهمیدم که گریه ی یک مرد چقدر دردناکه!😢درمیان هق هقش سر بلند کرد و زانوانش رو بغل گرفت: _رقیه سادات خانوم..نگرانی همه هرچی میخواد باشه باشه..من نگران یک چیزم.نگران اینم که شک کنم! به این چشمها ی پاک وزلال و آفتابی شک کنم..این روزها همه چیز دست به دست هم داده تا شما رو از چشم من بندازه.تا منو بترسونه از اعتمادم.من بخاطر این احساس معذبم.از خدای خودم و خودم شرمنده ام. باورم نمیشد که دغدغه ی این روزهای حاج مهدوی چنین چیزی بوده باشه. سرم رو به اطراف تکون دادم و با شرمندگی و تعجب گفتم: _یعنی دیشب بخاطر همین اون حرفها رو زدید؟! بخاطر اینکه فکر میکردید نباید به من شک کنید؟ او سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت:😞 _من از شک میترسم.قبلا هم دچار شک شدم و الهام خاتون نجاتم دادند.. پرسیدم:_ شک به چی؟؟😧 آهی کشید: _در زمان طلبگی شک کردم به راهی که انتخاب کردم.سختیهای این راه و دروس سنگینش یک طرف،بار مسئولیت کمر شکنش از طرف دیگه دچار شکم کرد.. ولی جرات نداشتم در این مورد به کسی حرفی بزنم حتی به پدربزرگ خدابیامرزم که خودشون مشوق اصلی من بودند. از خدا خواستم یک چراغی، نوری سر راهم بزارن تا تصمیم درست بگیرم! به یک هفته نکشید الهام خاتون مقابل زندگیم سبز شد..او درسهاش از من خیلی عقب تر بود ولی به جدت قسم از من باسوادتر ودانا تر بود.اگه الهام خاتون نبود معلوم نبود عاقبت من چی میشد رقیه جان.. شاید الان طلبه نبودم.یا اگر بودم شاید با این عقیده نبودم.حالا باز هم دارن به شک میندازنم.نپرسید چه کسانی؟! چون این و باید خودم حلش کنم.درد اینجاست که خدا وبنده های خوبش به من همیشه اعتماد کردند. بهم فرصت دادند.من نمیخوام کاری که اونها با من کردند رو از بنده ی خوب و پشیمونش دریغ کنم. 🍃🌹🍃 سرم رو محکم گرفتم!!! وای خدایا او کجا بود و من کجا بودم؟؟ خدایا من واقعا به پاداش کدوم عمل خوبم لایق همسری این مرد بودم؟؟؟ من ماه هاست که فکر میکردم او هم گناه کبیره ای مرتکب شده در حالیکه او بخاطر شک وترس در انتخاب راهش و مسئولیت سنگینش اینقدر دچار عذاب وجدان بود.!!! وای به من!!! وای به من!!! من چقدرباید میدویدم تا به گرد راه او برسم.او تمام اضطرابش این بود که مبادا به من شک کنه!!! حالا نوبت من بود که از بندگی خالص و ناب او سر به سجده بزارم و بلند بلند گریه کنم و با هر اشک از دیده، خدا روشکر کنم بخاطر داشتن چنین مردی.. چه شب معنوی و زیبایی شد امشب. او سرم رو بلند کرد و هردو از پشت پلکهایی که ابرباران زای الهی✨🌧 خیسشون کرده بود همدیگر رو نگاه میکردیم.من پر از شوق بندگی بودم.هم بندگی او هم بندگی خدای او. ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ آن روز مأموریتمان طول کشید و به ناچار به نماز اول وقت نرسیدیم. ما با ورود
💔 ⁉️ عزیزان من و ای برادران و خواهرانم! عزیزانم! دست از حمایت امام و انقلاب برندارید که نابود میشوید و در درگاه الهی روسیاه میشوید. از شما می خواهم که را خالی نگذارید، صف ها را فشرده تر کنید که پیروزی در گرو وحدت و یکدلی شماست. 📚 گزیده موضوعی وصیتنامه شهدا جلد چهارم ... 💕 @aah3noghte💕