eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 8⃣7⃣ بازجو برگشتم سمتش ... در حالي که هنوز توي شوک بودم
✨ بسم الله النور قسمت 9⃣7⃣ پرده های ابهام هر چي مي گذشت سوال هاي ذهنم بيشتر مي شد ... ديگه حتی نمي تونستم اونها رو بنويسم ... شماره گذاري يا اولويت گذاري کنم ... يا حتي دسته بندي شون کنم ... هر چي بيشتر پيش مي رفتم و تحقيق مي کردم بيشتر گيج مي شدم ... همه چيز با هم در تضاد بود ... نمي تونستم يه خط ثابت يا يه مسير صحيح رو ... وسط اون همه ابهام تشخيص بدم ... تا بقیه مطالب رو باهاش بسنجم ... خودکارم رو انداختم روي برگه هاي روي ميز و دستم رو گرفتم توي صورتم ... چند روز مي گذشت ... چند روزِ بي نتيجه ... و مطمئن بودم تا تموم شدن اين تعطيلات اجباري ... امکان نداشت به نتيجه برسم ... اين همه سوال توي اين دنياي گنگ و مبهم ... محال بود با اين ذهن درگير بتونم برگردم سر کار ... و روي پرونده هاي پر از رمز و راز و مبهم و بي جواب کار کنم ... ليوانم رو از کنار لب تاپ برداشتم و درش رو بستم ... رفتم سمت آشپزخونه و يه قاشق پر، قهوه ريختم توي قهوه ساز ... يهو به خودم اومدم ... قاشق به دست همون جا ... - همه دنبال پيدا کردن اون مرد هستن ... تو هم که نتونستي حرف بيشتري از دهنت پدرت بکشي ... جر اینکه سعي دارن جلوش رو بگيرن ... چرا وقتي حق باهاشونه همه چيز طبقه بندي شده است ... و دارن روي همه چيز سرپوش ميزارن و تکذيبش مي کنن؟ ... چرا همه چیز رو علنی پیگیری نمی کنن؟ ... توی فضای سرپوش و تکذیب ... تا چه حد این چیزهایی که آشکار شده می تونه درست باشه و قابل اعتماده؟ ... جواب این سوال ها هر چیزی که هست ... توی این سایت ها و تحلیل ها نیست ... اینها پر از سرپوش و فریبه ... به هر دلیلی ... اونها حتی از مطرح شدن رسمی اون مرد از طرف خودشون واهمه دارن ... و الا اون که بین مسلمون ها شناخته شده است ... پس قطعا جواب تمام سوال ها و علت تمام این مخفی کاری ها پيش همون مرده ... اون پیدا بشه پرده های ابهام کنار میره ... بيخيال قهوه و قهوه ساز شدم ... سريع لباسم رو عوض کردم و از خونه زدم بيرون ... رفتم سراغ ساندرز ... تعطيلات آخر هفته بود ... اميدوار بودم خونه باشه ... مي تونستم زنگ بزنم و از قبل مطمئن بشم ... اما يه لحظه به خودم گفتم ... - اينطوري اگه خونه هم بوده باشه بعد از شنيدن صداي تو پاي تلفن قطعا اونجا رو ترک مي کنه ... خيلي آدم فوق العاده اي هستي و باهاش عالي برخورد کردي که براي ديدنت سر و دست بشکنه؟ ... زنگ رو که زدم نورا در رو باز کرد ... دختر شيرين کوچيکي که از ديدنش حالم خراب مي شد ... و تمام فشار اون شب برمي گشت سراغم ... حتی نگاه کردن بهش هم برام سخت بود چه برسه به حرف زدن ... کمتر از 30 ثانيه بعد بئاتريس ساندرز هم به ما ملحق شد ... - سلام کارآگاه منديپ ... چه کمکي از دست من برمياد؟ ... - آقاي ساندرز خونه هستند؟ ... - نه ... يکشنبه است رفتن کليسا ... چشم هام از تحير گرد شد ... کليسا؟! ... - اون که مسلمانه ... لبخند محجوبانه اي چهره اش رو پوشاند ... - ولي مادرش نه ... آدرس کليسا رو گرفتم و راه افتادم ... نمي تونستم بيشتر از اون صبر کنم ... هم براي صحبت با ساندرز ... و هم اينکه نورا تمام مدت دم در کنار ما ايستاده بود ... و بودنش اونجا به شدت من رو عصبي مي کرد ... از خانم ساندرز خداحافظي کردم و به مسيرم ادامه دادم ... به کليسا که رسيدم کشيش هنوز در حال موعظه بود ... ساندرز و مادرش رو از دور بين جمعيت پيدا کردم ... رديف چهارم ... از سمت راست محراب ... آروم يه گوشه نشستم و منتظر تا توي اولين فرصت برم سراغش ... ⏪ ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 9⃣7⃣ پرده های ابهام هر چي مي گذشت سوال هاي ذهنم بيشتر
✨ بسم الله النور قسمت 0⃣8⃣ عزت نفس خوابم برده بود که دستي آرام روي شونه ام قرار گرفت ... ناخودآگاه با پشت دست محکم دستش رو پس زدم ... چشم هام رو که باز کردم ساندرز کنارم ايستاده بود ... خيلي آروم داشت انگشت هاش رو باز و بسته مي کرد ... از شدت ضربه، دستِ نيمه مشت من درد گرفته بود ... چه برسه به ... دست هام رو بالا آوردم و براي چند لحظه صورت و چشم هام رو ماليدم ... به سختي باز مي شدن ... - شرمنده ... نمي دونستم اينقدر عميق خوابيده بوديد ... همسرم پيام داد که باهام کار داشتيد و احتمالا اومديد اينجا ... حالتم رو به خواب عميق ربط داد در حالي که حتي يه بچه دو ساله هم مي فهميد واکنش من ... پاسخ ضمير ناخودآگاهم در برابر احساس خطر بود ... و اون جمله اش رو طوري مطرح کرد که عذرخواهيش با اهانت نسبت به من همراه نباشه ... شبیه اینکه ... "ببخشید قصد ترسوندنت رو نداشتم" ... براي چند لحظه حالت نگاهم بهش عوض شد ... و اون هنوز ساکت ايستاده بود ... دستي لاي موهام کشيدم و همزمان بلند شدن به دستش اشاره کردم ... - فکر کنم من بايد عذرخواهي مي کردم ... تا فهميد متوجه شدم که ضربه بدي به دستش زدم ... سريع انگشت هاش رو توي همون حالت نگه داشت تا مخفيش کنه ... و اين کار، دوباره من رو به وادي سکوت ناخودآگاه کشيد ... هر کسي غير از اون بود از اين موقعيت براي ايجاد برتري و تسلط استفاده مي کرد ... اما اون ... فقط لبخند زد ... - اتفاقي نيوفتاد که به خاطرش عذرخواهي کنيد ... بي توجه به حرفي که زد بي اختيار شروع کردم به توضیح علت رفتارم ... - بعد از اينکه چاقو خوردم اينطوري شدم ... غير اراديه ... البته الان واکنشم به شدت قبل نيست ... پريد وسط حرفم ... و موضوع رو عوض کرد ... شايد ديگران متوجه علت اين رفتارش نمي شدن ... اما براي من فرق داشت ... به وضوح مي تونستم ببينم نمي خواد بيشتر از اين خودم رو جلوش تحقير کنم ... داشت از شخصيت و نقطه ضعف و شکست من دفاع مي کرد ... نمي تونستم نگاهم رو از روش بردارم ... تا به حال در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم ... شرايطي که در مقابل يک انسان ... حس کوچک بودن با عزت نفس همراه بشه ... طوري با من برخورد مي کرد که از درون احساس عزت مي کردم در حالي که تک تک سلول هام داشت حقارتم رو فرياد مي کشيد ... و چه تضاد عجيبي بهم آميخته بود ... اون، عزیزی بود که به کوچکیِ من، بزرگی می بخشید ... - چه کار مهمي توي روز تعطيل، شما رو به اينجا کشونده؟ ... صداش من رو به خودم آورد ... لبخند کوچکي صورتم رو پر کرد ... - چند وقتي هست ديگه زمان برای استراحت و تعطيلات ندارم ... دقيقا از حرف هاي اون شب ... ذهنم به حدي پر از سوال و آشفته است که مديريتش از دستم در رفته ... ساندرز از کليسا خارج شد ... و من دنبالش ... هنوز تا زمان بردن مادرش، وقت بود ... هر چند در برابر ذهن آشفته و سوال هاي در هم من، به اندازه چشم بر هم زدني بيشتر نمي شد ... ⏪ ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. قسمت اول داستان👇👇👇 https://eitaa.com/aah3noghte/12555
💔 : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید... ... 💞 @aah3noghte💞
2_5445092716767610422.mp3
7.81M
🎤 سال نو ، عشق نو نمیخواهد تو بیا باز عشق دیرینم قلب من نیست بعد دیدارت جای هر عشقِ بی سر و پایی 💚
💔 ثانیه های بعد از اذان مال ما نیستن کفر دور نیست بترسیم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بارالها در امر تفحص امید بہ رحمت تو داریم خدایا یاریمان فرمای خودت می دانی ڪہ تمام عشقِ من و بچہ هـای تفحص رسیدن بہ وصال توست و بس ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 💖 #راز_شهادت 💖 #منبر 🌸 حضرت علی علیه السلام در وصف صفات متقین میفرمایند : 🏵 حاجاتهم خفیفه..🏵
💔 💖 💖 🌸 حضرت علی علیه السلام در وصف صفات متقین میفرمایند : 🏵 و انفسهم عفیفه..🏵 عفاف چیه؟ عفاف یعنی یک حسی ک در درون انسان مانع شهوت و شکمبارگی میشه.. کسی که اجبارا با شهوت مقابله کرد و احیانا برنده شد اینو نمیشه گفت عفیف، اگر کسی از مقابله با شهوت با لذت مقاومت کرد و کیف کرد .. این عفت داره.. اون کسی ک وقتی جنگ شد برافروخته تر شد و بیشتر به جنگیدن ترغیب شد شجاعه ولی اونی ک اجباری اومده تو جنگ حتی اگر بهتر جنگید و پیروز شد شجاع نیست.. اون کسی ک با شهوت مبارزه کرد ولی ناراحت بود از این مبارزه هرچند پیروز بشه معلوم نیست عفیف باشه.. و احتمالا یه جایی گیر میفته.. "العفه تضعّف الشهوه" (عفت، شهوت را ضعیف میکند) اینو بدونین که همیشه یک تمایل و لذته ک یک لذت و تمایل را ضعیف میکنه .. یک ترس یک ترس رو ضعیف میکنه.. یک علاقه یک لذت رو ضعیف میکنه.. مثلا علاقه به سلامتی باعث میشه تلخی دارو و شربت اصلا حس نشه! کسی اگر بخواد مبارزه با نفس انجام بده مبارزه نفس با نفس راه انداخته.. عفت اگر فوق العاده غلبه کرد تلخی شهوت اصلا به نظر نمیاد و مزه نداره.. اگر علاقه ب سلامتی نداشته باشی شاید دارو رو بخوری ولی تا آخر عمرت اَه اَه میکنی از خوردن اون داروی تلخ.. ولی چون مجبوری خوردی.. انسان باید علاقه هاش تحت فرمان عقلش باشه.. عقلت بهت میگه اگه این دارو رو بخوری به شیرینی سلامتی میرسی؛ اگ داروی تلخو به کسی که عاشق سلامتیه بدی میگه" بده بخورم حال کنم.. درسته تلخه عوضش سالم میمونم" و واقعا راست میگه وتلخیشو حس نمیکنه.. اگه کسی عفت تو وجودش قوی باشه ی جوری از مقابله با شهوت لذت میبره ک من و تو از خود شهوت لذت میبریم.. .. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سردار دلها حاج قاسم سلیمانی💫 من با تجربه میگویم:: میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد در خود فرصت ها نیست شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم 📜 ... 💕 @aah3noghte💕
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 چطور باور کنم که این شیعه است؟! میاد در حرم را می شکنه فحش هم میده!!اینها مزدور هستن ... واکنش صریح حجت‌الاسلام مهدوی ارفع به حتک حرمت حرم حضرت معصومه (س) توسط تعدادی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💕خاطرات رقیه فارسی همسرامیرسرتیپ شهید سیدسعیدحسینی ورنامخواستی💕 ✍🏼به نام یگانه سکاندارسفینه ی هستی هرگزم نقش توازلوح دل وجان نرود هرگزازیادمن آن سروخرامان نرود 📝یه روزکه آقاسعیدمشغول خوندن نمازمغرب وعشاء بودن ومن توآشپزخونه شامی درست می کردم بین کارم اومدم سری به ایشون بزنم دیدم بین دونماز بودن برق روهم خاموش کرد ه وبا سوز و گدازخاصی ازخداوندطلب شهادت می کردن راستش خیلی ناراحت شدم دلم هری ریخت برق رو،روشن کردم ورفتم نزدیک به شوخی یه پس گردنی بهشون زدم وگفتم خیلی بی معرفتی وقتی نیستی هرروزبرات صدقه میدم ،آیت الکرسی می خونم وهزار تانذرو نیاز دیگه ،که خداتوروسالم به من برسونه اونوقت تو بااین سوزوگدازطلب شهادت می کنی فکرکنم توبرنده ای دستمو گرفتن بامهربونی خاصی منونشوندن واین شعرروبرام خوندن آنکس که توراشناخت جان راچه کند؟ فرزندوعیال وخانمان راچه کند ؟ دیوانه کنی هردوجهانش بخشی دیوانه توهردوجهان راچه کند؟ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 کرونا چین داعش سوریه سرانجام کارمون با داعش همین میشد که الان با کرونا داریم... اگه مدافعان حرم نبودند... ... 💞 @aah3noghte💞