eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🌹 به خودم مےنگرم سخت دلم مےرنجد به خودت مےنـگرم منبع خوبی هایی سد راه تو منم😔 کاش بمیرم آقا بعد مرگم به گمانم که شما مےآیی ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #کلام_معصوم #امام_علي علیہ السلام مي‌فرمایند: فـروتني، انساڹ فروپایہ را 👌بلنـد مرتبــہ م
#کلام_معصوم #امام_علي علیہ السلام مي‌فرمایند: ❌از دوستي با احمـق بپرهیز،⛔️ 👌زیرا او مي‌خواهد بہ تو سـود رساند، 💢امـا زیــاڹ مي‌زنــد. 📚 میزاڹ الحڪمة، ج ۶، ص ۲۰۱ 💕 @aah3noghte💕 #در_ثواب_نشر_حدیث_شریڪ_شوید👌 #آھ...
💔 #دلشڪستھ... پیر میکده ما گفت: "شهید، نظر مےکند به وجه الله" و ما جاماندگان در هر ندبه با هر #این_وجه_الله؟مےجوییم آن امام غائب را و حسرت مےخوریم به شهدا آنان ڪہ هنگامه شهادت مولایشان را دیدند و جان دادند آری! جاماندن، درد دارد سوز دارد هر لحظه تو را مےشکند... #نسئل_الله_منازل_الشهدا #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یه لحظه توجه کنین☝️ زمان دقیق ورود امام خمینی (ره) در روز دوازدهم بهمن سال 57 به ایران اسلامی، ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه است و این در حالی است که چند سالی است برخی رسانه ها از جمله رسانه ملی لحظه ورود امام امت را 9 و 33 دقیقه اعلام می کنند. ✔️اسناد مختلفی برای این ادعا وجود دارد که از آن جمله می توان به تک شماره روزنامه اطلاعات 12 بهمن سال 57 به شماره 15774 اشاره کرد که در زیر تیتر به یاد ماندنی "امام آمد" ساعت ورود امام به کشور اینگونه مطرح شده است: "پس از 15 سال در ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه صبح امروز پای امام خمینی بخاک وطن رسید". #مواظب_تحریف_انقلاب_باشیم‼️ #ساعت_ورود_امام #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بایگانی
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 مردان X آخرالزمان 🔻نقد و بررسی سینمای و تولیدات ضد اسلامی امام زمان یعنی این آقای سبزی که تو فیلم میبینین😒 ما چطور امام زمان را معرفی کرده ایم؟؟ ... 👇👇👇 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹 امروز ۱۲ بهمن آغـاز طـلـیـعـه دهـه فـجـر و تـقـارن بـا ایّـام فـاطـمـیـه ( ) 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈 مادری غروب کرد، تا ولایت طلوع کند ! 🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈 سینه ای شکست تا سینه ی ظلمت دریده شود 🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈 گوشی که پاره شد ، تا گوش انسانیت شنوا شود!🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈 صورتی سیلی خورد ، تا چهره ی نفاق و کفر‌نمایان شود!🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈 چادری که پشت در سوخت ، برای حمایت از ولی و رهبرش! 🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈عشق به ولایت!🏴 🇮🇷فجرفاطمی یعنی 👈مقابله با طاغوت!🏴 🇮🇷 فجر فاطمی یعنی 👈 تبیین حق ! 🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈مطیع محض ولی بودن🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی 👈 پاسداری ازخون شهدا 🏴 🇮🇷فجر فاطمی یعنی رهبرم فرمود: من رزق یک ساله ی کشور را در شب های فاطمیه می گیرم! 🏴 و در پایان : 🇮🇷 فـجـر فـاطـمـی یـعـنـی تـا آخـریـن قـطـره ی خـون ، " " 🏴 ✌️ 💕 @aah3noghte💕
💔 در حاشیه امداد رسانی بچه های سپاه و ارتش به سیل زدگان خوزستانی.... فقط انسانهای ساده زیست و خاکی در بحران و غیر بحران به فریاد مردم میرسند..... #سپاه_پاسداران #بسیج #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 |عاشقـ زلیـخـا ماندھ استـ🙌 |چوـن قـید دنیـا را زدھ...💔 #فداےسیدعلےجان❤️ #تاآخرایستاده_ایم✌️ 💕 @aah3noghte💕
💔 از: فرمانده به: افسران جنگ نرم دستگاههای مختلفی در فضای مجازی حضور دارند اما حضور در این فضا باید یک حضور #جریان‌ساز باشد... (۱۳۹۷/۱۱/۰۷) #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سیزدهم📝 ✨ وکـــیل کاغـــذی چندین ماه گذشت ... پرداخت اجاره اون
📝 ✨ تیـــکه هـای استـــخــوان روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم😬 از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد😕... انگار همه شون مدام تکرار می کردن ... "تو یه سیاه بومی هستی ... شکستت قطعیه ... به مدارک دل خوش نکن"😏 رفتم به صورت آب زدم، چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم ... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که ... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ...😒 - شاید بهتر بود یه وکیل سفید مےگرفتیم ... این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟"🤔 این؟ ... وکیل سفید؟ نفسم بند اومد ... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست💔 حس عجیبی داشتم ... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ... اون وقت ..." این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " ... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ... هیچ کسی جز من سیاه ... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا ... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود😏😒 به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ... حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ... انسان دوستی؟ حتی موکل های من به چشم انسان ... و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده ... بهم نگاه نمی کردن ...😞 لحظات سخت و وحشتناکی بود ... پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم.. مغزم از کنترل خارج شده بود... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ... دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ... هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ... مرگ ناعادلانه خواهرم ... همه به سمتم هجوم آورده بود ... دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود😠... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم... که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ... حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود ... حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد😡... حس انسایت که در قلبم می مرد ... وارد راهروی دادگاه شدم ... اما نه برای دفاع از انسان های سفید ... باید پرونده رو برای اثبات برتری خودم پیروز می شدم💪.. باید به همه اونها ثابت می کردم که من با وجود همه تبعیض ها و دشمنی ها، قدرت پیروزی و برتری رو دارم ... دیگه نه برای انسانیت ... که انسانیتی وجود نداشت😏... نه برای دفاع از اون دو تا سفید ... که با بی چشم و رویی دستم رو گاز گرفته بودن😏.. باید به خاطر دنیای بومی های سیاه و کسب برتری پیروز می شدم... جلسه دادگاه شروع شد ... موضوع پرونده به حدی ساده بود که به راحتی می شد حتی توی یک یا دو جلسه تمومش کرد ... اما تا من می خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی حرفم می پرید یا مرتب فریاد می زد "اعتراض دارم آقای قاضی" ... و با جمله وارده ... دهان من بسته می شد😶 موکل هام به کل امیدشون رو از دست داده بودن و مدام با ناراحتی و عصبانیت، زیر چشمی بهم نگاه می کردن ... یاس و شکست توی صورت شون موج می زد😏 اومدم و توی جایگاه خودم نشستم ... وکیل خوانده پشت سر هم و بی وقفه حرف می زد ... حرف هاش که تموم شد، رفت و سر جاش نشست ... قاضی دادگاه رو به من کرد ... . - آقای ویزل ... حرفی برای گفتن ندارید؟ فقط بهش نگاه می کردم😟 موکل هام شدید عصبی شده بودن ... - آقای ویزل، با شمام ... حرفی برای گفتن ندارید؟🤔😏 ... از جا بلند شدم ... این آخرین شانس تمام زندگی من بود ... یا مرگ یا پیروزی ... - حرف آقای قاضی؟😏 آیا گوشی برای شنیدن حرف انسان های مظلوم هست؟ آیا کسی توی این کشور ... گوشی برای شنیدن داره؟ ... وکیل خوانده با عصبانیت از جا پرید ... "اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها مال دادگاه نیست"☝️ - اعتراض وارده ... شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می کنید😠... - من اهانت می کنم؟😠 و صدام رو بالا بردم ... "من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟" ... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا