eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‌ •‏﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾ تو تکیه گاه منی هرساعت هرلحظه هرنفس💚
💔 ‏ـ ليسَ بَـ الرَوحِ وجَعاً، غَير الحَنينْ إليَك!
💔 اگر خون دل بود... ما خورده ایم اگر داغ شرط است... ما دیده ایم... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📹 | جهاد تبیین، فریضه‌ی قطعی و فوری برای مقابله با تحریف واقعیتها توسط دشمن 🔻رهبر انقلاب: یک فریضه‌ی قطعی و یک فریضه‌ی فوری است و هر کسی که میتواند[باید اقدام کند]... ۱۴۰۰/۱۱/۱۹ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
سلام همسنگری ها صبحتون امام رضایی امروز ۲۱ ماه رجب هست و خواستیم #چله_زیارت_عاشورا بذاریم تا روز د
سلام بیست دقیقه بیشتر طول نمیکشه نگاه خداوند با جماعت بیشتر هست حوائج رفقای مجازیتونم در نظر داشته باشیم و براشون دعا کنیم ان شالله خودمون زودتر حاجت روا میشیم اگر خانواده شهیدی در کانال حضور دارند، غیر از خانواده شهدایی که میشناسمشون، عکس شهید عزیزشونو بفرستند تا به نیتشون زیارت عاشورا بخونیمـ ، اون دنیا شفیعمون بشن🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت152 نیم‌خیز می‌
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



چشمم از دور به بیمارستان الاسد می‌افتد. به ذهنم می‌رسد که می‌توانم پیرمرد را مقابل بیمارستان بگذارم و بروم.
کمیل می‌گوید:
- اونوقت ازش می‌پرسن کی تو رو پیدا کرد و تا این‌جا آورد. درسته که تو رو ندیده، ولی می‌فهمن یه نفر هست که امشب توی خیابونای شهر پرسه می‌زده و نمی‌خواد دیده بشه. اون‌وقت عملیات شناسایی‌تون لو می‌ره، شایدم خودت گیر بیفتی.

راست می‌گوید. اگر پیرمرد را جلوی خانه‌اش رها می‌کردم هم همین خطر را داشت؛ چون صدای ما را شنیده بود.

از طرفی هم من اصلا موقعیتم طوری نیست که بتوانم نزدیک بیمارستان الاسد یا مکان‌های پر رفت و آمد بشوم.

باید از همین کوره‌راه‌ها خودم را به اردوگاه برسانم؛ چیزی نمانده، فقط یک و نیم کیلومتر!

راه رفتن روی زمین ناهموار به اضافه وزن پیرمرد، سرعتم را پایین آورده. اگر خودم تنها بودم بیشتر مسیر را می‌دویدم.

قطرات عرق از پیشانی‌ام سر می‌خورند و حتی دستانم آزاد نیست که بتوانم پاکشان کنم.

پیرمرد انگار صدای نفس زدنم را می‌شنود و ناهمواری مسیر را حس می‌کند که می‌پرسد:
- وین نروح ابنی؟(کجا می‌ریم پسرم؟)

لحنش خشن نیست؛ اما کمی احساس خطر می‌کنم.

هرچه باشد این پیرمرد طرفدار داعش است.

شاید اگر بفهمد من ایرانی‌ام، قید جان خودش را بزند و در همین حال که روی کولم نشسته، خفه‌ام کند.

کوتاه جواب می‌دهم:
- مکان امن. لاتخف.(یه جای امن. نترس.)

- شو اسمک ابنی؟(اسمت چیه پسرم؟)

در ذهنم دنبال اسمی می‌گردم که شیعه بودنم را لو ندهد و اولین اسمی که به ذهنم می‌رسد، نام همان کسی ست که من را فروخت: سعد!

باز هم کوتاه و محطاط جواب می‌دهم:
- سعد.

کمیل که قدم به قدمم راه می‌رود، می‌زند زیر خنده:
- اسم قحط بود اینو گذاشتی رو خودت؟

و از شدت خنده، روی زانوهایش خم می‌شود:
- وای خدا... تن خدا بیامرز توی گور لرزید!



خودم هم خنده‌ام گرفته است. خوب شد پیرمرد چهره‌ام را نمی‌بیند؛ وگرنه به سلامت عقلم شک می‌کرد و خودش را می‌انداخت پایین!

می‌پرسد: انت جندی الدولۀ الاسلامیۀ کمان؟(تو هم سرباز دولت اسلامی هستی؟)

قبل از این که دهان باز کنم، کمیل می‌گوید: آره حاجی، اینم سرباز دولت اسلامیه فقط دولت اسلامیش یه خورده با اون دولت اسلامی‌ای که توی فکر شماس فرق داره!

خنده را از روی لب و لوچه‌ام جمع می‌کنم و می‌گویم:
- ای.(آره.)

- الله یسلمک ابنی.(سلامت باشی پسرم.)

کمیل باز هم می‌خندد:
- احتمالاً اگه بفهمه واقعاً کی هستی فقط نفرینت می‌کنه!

نفسم تنگ‌تر از قبل شده است؛ اما برای یک توقف و استراحت کوتاه هم فرصت ندارم؛ به خطرش نمی‌ارزد.

یاد دوره‌های زندگی در شرایط سخت می‌افتم؛ یاد وقت‌هایی که با یک کوله‌پشتی سنگین و یک قمقمه آب و چند دانه خرما، باید به دل بیابان می‌زدیم و از صبح تا عصر و گاه یک شبانه‌روز، باید با همان‌ها دوام می‌آوردیم.

قیافه‌هایمان بعد از این دوره‌ها دیدنی بود و صدای آه و ناله‌مان بلند.
یادم هست اولین بار که از دوره برگشته بودم، انقدر پوست سر و صورتم سیاه سوخته شده بود که مادرم در نگاه اول من را نشناخت.

- حیدر، حیدر، عابس!

حامد است که پشت بی‌سیم صدایم می‌زند. به ساعت نگاه می‌کنم؛ چیزی به اذان صبح نمانده است.

حتماً نگرانم شده‌اند. به سختی دستم را از زیر زانوان پیرمرد آزاد می‌کنم و شاسی بی‌سیم را فشار می‌دهم:
- بله عابس جان؟

- من توی محل قرارم حیدر جان! منتظرتم!

- باشه، من تا پنج دقیقه دیگه می‌رسم ان‌شاءالله.

هنوز پاسخ حامد نشنیده‌ام که پیرمرد می‌گوید:
- اي لغة تتحدث؟(به چه زبونی حرف می‌زنی؟)

یک لحظه می‌مانم چه جوابی بدهم. با این که پیرمرد سلاحی ندارد؛ اما باز هم اگر کمی خلاق باشد، می‌تواند خفه‌ام کند یا چیزی مشابه این!


... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بازدید امام خامنه‌ای و شهید محمد جهان آرا از مناطق اشغالی خرمشهر بهار 1360. #کوت_شیخ #فداےسیدع
💔 کمی از خودمان خجالت بکشیم❌ دم از می زنیم بارها حنجره خود را دریده ایم برای بلندتر گفتنِ شعارِ "وای اگر خامنه ای حکم دهد..." اما بگویم مثل خوارج، مثل هم عصران امام علی علیه السلام هستیم و فقط شعار میدهیم، بیراهه نگفته ام!!! چقدر آقا باید بگویند این کار را بکنید؟! چند بار تکرار کنند ما از خواب بیدار می شویم؟؟؟ مگر نگفتند ؟؟ چه شد؟ هنوز در گِلِ فلان مارک و بهمان مبلغ شغلی مانده ایم!! آقا گفتند ، آمدیم افسر جنگ نرم شویم اما... و حالا ... الان که بازار داغ است کمی خودمان را به زحمت بیندازیم، مطالعه کنیم سخنرانی افراد اهل فن را گوش بدهیم و ... روشنگری کنیم... کم کم آقا دارند برای خواسته هایشان از واژه ی استفاده می کنند، شاید میخواهند تلنگری باشد برای ما.... امید آقا رو ناامید نکنیم😔 ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از بس کریم بود که درهم خرید و رفت در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد اصلا به خواهش کم ما اکتفا نکرد ما سنگ خواستیم ، طلا نیز داده شد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 در خواستگاری از #رفاقت بین زن و شوهر گفت که بهترین شکل ارتباط بین زن و شوهر است. اینکه از دین فقط
💔 آقاجواد گفت: "شما برای چیزی مدنظرتان است؟" گفتم: "ما دنبال مال و اموال نیستیم"... گفت: "پیشنهاد من برای مهریه، است". گفتم: "خوب است"... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞