eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 عید است و باز موسم شادی مردم است روی لب تمامی گل‌ها تبسم است تقویم من دوباره نشان میدهد که باز وقت نماز محضر آقای هشتم است مبعث رسیده است و دلم زائر رضاست در مشت‌های کودکی‌ام باز گندم است هی میشمارم از من و تو ماه مهربان حالا خودت بگو که مرا بار چندم است اینکه دوباره پر زدم و مشهدی شدم اینکه دلم دوباره کجای حرم گُم است 💐 تولد دوباره دینداران مبارک باد.💐
💔 اصلاًدنبال شهرت نبود،به اين اصل اعتقاد داشت که اگه واقعاًکاری برای خودخدا باشه،خودش عزيزت مےکنه همين باعث شدعکس شهادتش اينقدرمعروف بشه برادرش میگفت... سر مزار امير نشسته بودم که يه جوون اومد و گفت: شما با اين شهيد نسبتي دارين؟ گفتم: بله! من برادرش هستم. گفت: راستش من مسلمون نبودم. بنا به دلايلي به زور مسلمون شدم! اما قلباً اسلام نياوردم... ... يه روز اتفاقي عکس برادرتون رو ديدم، حالت عجيبي بهم دست داد. انگار عکسش باهام حرف ميزد. با ديدنش عاشق اسلام شدم ! قلباً ايمان آوردم... ١٢/١۰ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت158 یکی از بچه
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



شاید الان همان وقتی باشد که مطهره و کمیل به من وعده داده بودند... 
شاید یکی از تیر و ترکش‌هایی که مثل نقل و نبات بر سرمان می‌بارد، سند رهایی‌ام باشد...
صفر با چشم روی زمین دنبال چیزی می‌گردد و تکه پلاستیک زباله بزرگ و پاره‌ای را از روی زمین برمی‌دارد.

آن را روی صورت جنازه می‌اندازد و درحالی که خنجرش را در هوا تکان می‌دهد، به سمت ما می‌آید:
- توی تخریب، دومین اشتباه آخرین اشتباهه.

حامد ابرو در هم می‌کشد:
- دومی یا اولی؟ پس اولی چی؟

صفر که نگاهش روی زمین است و با دقت به تکه‌های سنگ و آجرِ روی زمین نگاه می‌کند، می‌خندد و می‌گوید:
- اولیش اینه که اومدیم تخریب‌چی شدیم!

من و حامد که تازه متوجه شوخی‌اش شده‌ایم، لبمان به خنده باز می‌شود. 

تکیه از دیوار برمی‌داریم و با دیدن اولین خانه‌ای که هنوز تقریباً سالم است، جست و جوی خانه به خانه را شروع می‌کنیم.

از این که مجبوریم وارد خانه‌های مردم شویم حس خوبی ندارم؛ اما چاره‌ای نیست.

با حامد، دو طرف درِ آهنی و زنگ‌زده‌ی خانه می‌ایستیم که احتمالا روزی رنگش کرمی بوده.

صفر، در ورودی را بررسی می‌کند و با سر، به من اشاره می‌کند که بزن.

قفل در را نشانه می‌گیرم و دستم روی ماشه می‌لغزد. با صدای بلند و گوش‌خراشی، قفل از جا می‌پرد و در کمی باز می‌شود.

حامد لگد آرامی به در می‌زند تا در بیشتر باز شود و این‌بار هم صفر، با دقت به آستانه در و حیاط خانه نگاه می‌کند.

زیر لب بسم‌الله می‌گوید و وارد می‌شود. با دست به ما هم چراغ سبز نشان می‌دهد.

خانه حیاط‌دار و کوچکی ست؛ خانه‌ای در حاشیه شهر. با حیاطی که می‌توان حدس زد قبلا پر بوده از بوته‌های گل.

پشت سر بشیر و با اسلحه‌ی آماده به شلیک قدم برمی‌دارم.



حیاط جان‌پناهی ندارد و اگر کسی داخل خانه باشد، می‌تواند به راحتی بزندمان.
برای همین است که سریع خودمان را به دیوار خانه می‌رسانیم و به آن تکیه می‌دهیم.

بوی تعفنی که از گوشه حیاط برمی‌خیزد، باعث می‌شود چهره‌هایمان را درهم بکشیم.

با نگاه به گوشه‌ای از حیاط می‌توان فهمید این بو از لانه مرغ و خروس‌هایی ست که گوشه حیاط است.

جنازه چند مرغ و خروس کف لانه‌شان افتاده که حتما از گرسنگی مُرده‌اند. 

حامد نگاهی به مرغ و خروس‌ها می‌اندازد:
- بیچاره‌ها، اینا نتونستن از دست داعش فرار کنن.

پشه‌ها و مورچه‌ها روی لاشه مرغ و خروس‌ها جشن گرفته‌اند.

یاد بچگی خودم می‌افتم و خانه پدربزرگ که مانند همه خانه‌های قدیمی و سنتی، چند مرغ و خروس داشت و تابستان‌های دوران کودکی من و بقیه نوه‌ها به بازی با آن‌ها می‌گذشت.

از صبح تا ظهر، زیر تیغ آفتاب تابستانی با دستان خودم کاهگل درست می‌کردم و با چوب و کاهگل، برای جوجه‌ها خانه می‌ساختم.

خانه‌های کوچکی که معمولا زیاد دوام نمی‌آوردند و با یک لگد خروس‌ها، فرو می‌ریختند و باز هم فردایش روز از نو روزی از نو.

از ساختن خسته نمی‌شدم. وقتی از کار دست می‌کشیدم که مادربزرگ صدایم می‌کرد برای ناهار و وقتی لباس‌های گلی‌ام را می‌دید حرص می‌خورد.

حامد کنار در ورودی اتاق می‌ایستد و من، با لگدی به در وارد می‌شوم.

خبری نیست جز همان سکوت وهم‌آلود که صدایش مانند  است. 

خانه آسیب زیادی ندیده؛ فقط شیشه پنجره‌هایش از موج انفجار شکسته است و روی همه وسایل، یک لایه خاک نشسته.

گویا ساکنان خانه خیلی وقت است که دار و ندارشان را رها کرده‌اند و معلوم نیست به کدام ناکجاآبادی گریخته‌اند از شر .

... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 برای هزارمین بار، قد و بالایش را برانداز کردم و توی #دلم، #قربان_صدقه‌اش رفتم... با خودم فکر میک
💔 وقتی قرار شد به نطنز برود شنبه ها می رفت و چهارشنبه برگردد، اما وقتی برمیگشت همه ی هایش را برایم می کرد.🌸 نمازها را با هم می‌رفتیم مسجد و بعدش پارک. شام را هم یا توی همان پارک می‌خوردیم یا می‌رفتیم رستوران. شب های جمعه شام را یا مهمان خانواده ی من بودیم یا مهمان خانواده ی . بعد هم با هم میرفتیم 🥀 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان با من سحر کن چه زیباست... یکی ا
💔 ... هر کس پیامبری درون خویش دارد فقط باید گوش جان را سپُرد به ندای ملکوتیِ "اقرا" باید گوش جان را نگاھ داشت آن هنگام است که پیامبر درون، مبعوث مےشود ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_ششم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_سیدمرتضی_طب
💔 سلام همسنگری ها و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت و گفته شده تا یک سال مداومت شود ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال طریقه خواندن: ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم) زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم نماز زیارت دعای علقمه اگر دوست داشتید نام کاربریتونو بفرستید تا بدونیم چند نفریم.... و اینکه میتونید نام ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود @Emadodin123 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 بابا خودش هم نان‌خور اين آستان بود با ما غلط گفتند که: بابا آب و نان داد " أَلسَّلٰامُ عَلَی
💔 وصل کن این فراق را از دور برکـــــه کن باتلاق را از دور ضربانم رضا رضا شده است بشـنو این اشتیاق را از دور یا رضا گفتم و تو گفتی جان صحـــن کردی اتاق را از دور " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞