eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 این کلیپ ۴۵ ثانیه ای را از جواد منصوری، اولین فرمانده سپاه را ببینید تا خیالتون راحت بشه که زباله ها و درندگان نمی‌توانند گزندی به نظام و انقلاب برسانند 😎🇮🇷 ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود می‌بری و زحمت ما میداری 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 📸تصاویری از دو جوون ِ رعنا و از شهدای دیروز ِ مشهد که بر اثر ضربات چاقو آشوبگران به شهادت رسیدن :)💔 💞 @shahiidsho💞
💔 اگه تیم‌‌ملی حکومتیه شماهم حکومتی بودید و هستید... 💞 @shahiidsho💞
💔 یعنی خاک هفت حموم خرابه رو سرتون احمق های مجازی 💞 @shahiidsho💞
آخرین عکس یادگاری و در مراسم تشییع ۲۵ آبان ۱۴۰۱ یک روز قبل از شهادت 😔 کـانـال‌رسمے 🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 دخترها فقط ببینند ... 🔹قربون مظلومیتت برم بابایی 🔹مراسم وداع یک دهه هشتادی با پدر شهیدش 🔹وداع دختر در یگان ویژه استان اصفهان 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 ولی این بود که برای سالگرد شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم پست بذاریم نه اینکه هر روز ببینیم باز یه در کوچه پس کوچه همین شهر به شهادت رسیده باشه🥀 سالگرد شهادت 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت سی و هشت» اول اجازه ب
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت سی و نه» وقتی وصل شد، محمد با آن طرف خط، شروع به صحبت کرد: محمد: سلام. محمد هستم. بابک: سلام آقا محمد. مخلصم. محمد: جانم بابک جان! بابک: ۱۳ نفرمون تقسیم شدیم. ۹ نفر در ایران قراره عملیات جمع آوری اطلاعات داشته باشند و سه نفر هم در ترکیه. محمد: خب این که شد ۱۲ نفر! اون یکی چیکاره است؟! بابک با تعجب گفت: راس میگینا. نمیدونم. نگفت. شاید اشتباه کرده. محمد: بعیده اشتباه کرده باشه. هنوز نتونستی لینک بازی را برای سعید بفرستی؟ بابک: نمیشه به قرآن! هر کاری می کنم راه نمیده. اینجا آشنا ندارین بتونه جابجا کنه؟ محمد: مهم نیست چون بعیده بذارن برای ۱۰ جلسه دوم، از این گوشی استفاده کنید. من فقط دنبال نسخه اصلی یا کپی برداری از بازی بودم. بابک: الان تکلیف چیه؟ شب قراره به من مأموریت اعلام کنند. محمد: خیلی خب. مأموریتش هرچی باشه بگو چشم و انجام بده. بابک: چشم. امری نیست آقا؟ محمد: در پناه خدا. محمد تا گوشی را قطع کرد، دکمه ای که کنار تلفنش روی میز بود فشار داد و گفت: آقا سعید شنیدی؟ سعید جواب داد: بله ... در خدمتم. محمد: از ۹ نفری که تو خاک ایران قراره جمع آوری اطلاعات کنند، اطلاعات کامل بگیر و ببین دقیقا ماموریتشون چیه؟ سعید: چشم اتفاقاً همین الان دارن خودشون دونه دونه پیام میدن و دو سه نفر دیگه مونده که اعلام کنند. اما اینا که تا الان اومده، اغلب مربوط به جمع آوری اطلاعات در خصوص میزان علاقه و استقبال مردم از رسانه ملی و مقایسه با شبکه های خانگی هست! محمد: بسیار خوب. جمع بندی کن و بفرست رو سیستمم. یا علی. سعید: فقط قربان بهتر نیست بابک هم با خودم هماهنگ بشه تا وقت شما گرفته نشه؟ محمد: مگه شما اطلاع داری مأموریت بابک چیه؟ سعید: خب نه! محمد: پس بابک مستقیم با خودم. بقیه با تو. راستی از سوزان چه خبر؟ 🔸 ده سال قبل-سالن مسابقات دفاع شخصی بانوان خانم فرحی که مربی جاافتاده و سر حالی بود، وسط هیاهوی زیادی که جمعیت حاضر در سالن داشتند به چشم تک به تک دخترا که دورش جمع شده بودند نگاه میکرد و آخرین تذکرات را میداد. با داد، جوری که صداش از فاصله کم شنیده بشه میگفت: خیلی فاصله نگیرین. این ده بار. خانما ... فاصله نگیرین. دخترا وقتی تو دعوا ازشون فاصله میگیرن، جری تر میشن. مثل پسرا نیستن که محاسبه کنن و دورادور شاخ و شونه بکشن. خیلی از حریفتون فاصله نگیرین. یکی از دخترا گفت: خانم اگه اون خواست فاصله بگیره چی؟ خانم فرحی با تندی جوابش داد: اینو دیگه تو نپرس! دختر صد بار به خودت گفتم باید بری دنبالش و نذاری به طرفت دورخیز کنه. زهرا تو آماده ای؟ مسابقه اول تو هستیا. حواست هست؟ زهرا: آره خانم. حواسم هست. خانم فرحی: اگه تو ببری، روحیه و انگیزه بچه ها صد برابر میشه. میگیری چی میگم؟ زهرا با شور و اشتیاق جواب داد: خانم ناامیدتون نمیکنم. بچه ها رفتند کنار. زهرا موند و خانم فرحی. خانم فرحی زهرا را به طرف خودش کشوند و لبش گذاشت درِ گوش زهرا و حرفهایی زد که باعث شد زهرا چشمش را ببند و برای لحظاتی فقط به کلماتی تمرکز کند که خانم فرحی درِ گوشش میگفت. بعدش هم زد به پشت شونه اش و گفت: بسم الله دختر! رو سفیدم کن. زهرا بسم الله گفت و رفت وسط. یه دختر دیگه هم از اون طرف اومد وسط. هر دوشون روبروی داور ایستادند و احترام کردند و مسابقه شروع شد. تا مسابقه شروع شد، زهرا فورا فاصله اش را با دختره کم کرد. دختره هم که فکر میکرد زرنگه، همون اول میخواست با یه لگد به شقیقه زهرا کار را تموم کنه که دید نخیر! از این خبرا نیست. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕