شهید شو 🌷
#او_را... 116 سوار ماشین شدم،اما روشنش نکردم.هنوز داشتم به حرف های زهرا فکر میکردم! من وارد یه جنگ
#او_را.... 117
انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه،اما خیلی سبک بود.
تو آینه خودم رو نگاه کردم.
اینقدر گشاد بود که هیچچیز از هیکلم رو مشخص نمیکرد!
جلوی آویزون شدن لب و لوچم رو گرفتم و زیرلب گفتم "داره بدجور حالت گرفته میشه ها جناب نَفْس!"
یه بار دیگه سر تا پام رو نگاه کردم.
لبخندی صورتم رو پر کرد،اونقدرا هم که فکرمیکردم ،بد نبود!!
به طرف خانم فروشنده که حالا چشماش داشت برق میزد برگشتم
-هزار الله اکبر!هزار ماشاءالله...چقدر خوب شدی تو دختر!
-ممنونم ازتون!لطف دارین.ببخشید اسم این مدل چیه؟؟
-لبنانیه گلم.لبنانی!
-خیلی قشنگه،همین رو میبرم.
چادر رو گرفتم و داشتم از مغازه خارج میشدم که با صدای خانم فروشنده،برگشتم
-خواستم بگم اینجا جای مبارکیه.حتما ببر اینجا چادرت رو متبرک کن.آقا هم بهت کمک میکنن برای نگه داشتنش!
بی صدا نگاهش کردم.واقعا برای سر کردنش نیاز به کمک داشتم.با لبخند سرم رو تکون دادم و رفتم سمت حرم.
سرامیک های سفید
و گنبد و گلدسته های فیروزه ای
ترکیب خیلی نازی در کنار هم داشتن.
چند لحظه ای محو اون صحنه و کبوترهایی که دور گنبد میچرخیدن شدم.واقعا زیبا بود...
رفتم سمت پله که صدایی مانع جلو رفتنم شد!
-خانم لطفا از چادرداری چادر بگیرید!
با دستپاچگی کیسه رو آوردم بالا
-خودم چادر دارم آقا!!
-خب پس لطفا اول سر کنید بعد وارد شید.اینجا حرمت داره!
تذکر خوبی بود!یادم رفته بود که تو حریم خدا،لذت های سطحی جایی ندارن!
با خجالت چادر رو سر کردم.احساس میکردم الان همه ی نگاه ها روی من زوم شدن،اما با چرخوندن سرم دیدم از این خبرا نیست!هرکسی حواسش پی خودش بود!
قدم رو پله ها گذاشتم و پایین رفتم. از سمت راست حرم،وارد قسمت مخصوص خانم ها شدم .نمیدونستم باید چیکار کنم!
شنیده بودم که اینجور جاها میرن ضریح رو میبوسن اما خودم تا به حال این کار رو نکرده بودم.
پشت سر چند تا خانوم که تازه وارد شده بودن،راه افتادم. چندقدم جلوتر به سمت راست پیچیدن و با تعظیم کوتاهی،پله ها رو پایین رفتن .دنبالشون رفتم و وارد یه اتاق کوچیکی شدم که وسطش ضریح بود. به تبعیت از اونا رفتم جلو و خودم رو چسبوندم به اون شبکه های کوچیک و خوشبو!
یه قبر اونجا بود. بازم نمیدونستم باید چیکارکنم!
اطرافم رو نگاه کردم. یه نفر گریه میکرد و بقیه زیرلب داشتن با اون قبر،صحبت میکردن!
دوباره به شبکه ها چسبیدم و داخلش رو نگاه کردم .آخه کسی که دیگه زنده نیست،چه کمکی میتونست بکنه؟
"من نمیدونم اینجا چه خبره و نمیدونم چرا مردم جمع شدن دور یه قبر!
ولی من که تازگیا اینهمه کار عجیب و جدید انجام دادم،اینم روش!
شاید یه خبری اینجا هست که اینجوری درداشون رو آوردن پیشتون!
لطفا من رو هم کمک کنید...
اگر بقیه راست میگن و شماها واقعا کاری از دستتون برمیاد،پس به داد منم برسید!
تو شرایط سختی قرار دارم..."
خداحافظی کردم و در بیرون اومدم .از خانومی که بالای پله ها ایستاده بود پرسیدم
-ببخشید...ایشون کی هستن؟؟
-ایشون صالح ابن موسی الکاظم علیه السلام هستن،پسر امام کاظم و داداش امام رضا و عموی امام زمان!
بازم امام زمان...چقدر تازگیا زیاد از امام میشنیدم!دلم یه جوری شد .هنوز حرف های داخل کلیپ ها از یادم نرفته بود.
از امامزاده که خارج شدم،دستم رفت سمت سرم و چادر رو از سرم بلند کردم،اما به خودم تشر زدم و دوباره گذاشتمش رو سرم!
خیلی معذب بودم!احساس میکردم همه نگاه ها روی منه!
از اینجا تا خونه فاصله ای نبود.اگر یه آشنا منو میدید،باید چیکار میکردم؟؟
از دعوای نفس و عقلم داشتم دیوونه میشدم،یکی میگفت "برش دار،ضایس،تو رو چه به این کارا؟"
اون یکی میگفت "تو میتونی!دوباره تسلیم این نفس ذلیلت نشو!تو قراره به آرامش برسی!"
دوباره اون یکی میگفت "کدوم آرامش؟شبیه گونی شدی!درش بیار!زشت شدی!"
اون یکی میگفت "زشت اینه که مثل ببعی هرکاری که دلت خواست انجام بدی!"
تمام مدت سرم رو انداخته بودم پایین و با سرعت تمام راه میرفتم. تا به ماشین برسم با هم جنگ کردن و تو سر و کله ی هم زدن!
سوار ماشین که شدم یه نفس عمیق کشیدم و سرم رو گذاشتم رو فرمون.باورم نمیشد من چادر سر کرده باشم!!
هنگ هنگ بودم!
"محدثه افشاری"
@AAH3NOGHTE
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
بسم رب المهدی...💕 💟فصل اول💟 🔷 #او_را ... 1 سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هن
ریپلای به قسمت اول رمان زیبای
#او_را....
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
در آسمان دلت
اگـر لاشخورها، جـا باز ڪردند
دیگـر برای پرواز پرستوها
جایی نمےماند
تو اگــر کبوتران خونـین بال را
در آشیانه دلت، پـر و بال ندهی🕊
و بھ فڪرشان نبـاشی
باید با مرغان زمینی، دمخور شوی
#آھ...
#شھادت را اگـر از یاد بردی
اگـر از راه و مَنِش #شھدا دور شدی
آسمــان را
پــــرواز را
محبوب را
از یاد خواهےبـرد😔
دل اگر زمین را منزل دانست
پرواز ...
جز یک رویای شیرین، چیز دیگـری نخواهد بود💔
#آھ... بشتاب!
ڪہ همــپروازان🕊
نگران غمـ همپروازند..
#شھیدجوادمحمدی
#نگران_منی_که_نگیره_دلم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#جامانده...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 قسمت نهم #بےتوهرگز❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 #غذای_مشترک اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا
💔
قسمت دهم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعـےاست🚫
چند لحظه#مکث کرد
زل زد توی چشم هام و گفت :
واسه این ناراحتی می خوای #گریه کنی؟😏
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه😭
_آره افتضاح شده
با صدای بلند زد زیر #خنده😃
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت
#غذا کشید و مشغول خوردن شد
یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای #بهشتیه😋
یه کم چپ چپ
زیرچشمی بهش نگاه کردم
- می تونی بخوریش؟خیلی شوره ، چطوری داری قورتش میدی؟
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت
_خیلی عادی همین طور که می بینی ، تازه خیلی هم عالی شده دستت درد نکنه😉
- مسخرَم می کنی؟😕
- نه به خدا
#چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم
جدی جدی داشت می خورد ،کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم
گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ، غذا از دهنم پاشید بیرون
سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست #معرکه ام رو گرفتم
نه تنها برنجش بی نمک نبود بلکه اصلا درست دَم نکشیده بود☹️
مغزش خام بود ، دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش حتی سرش رو بالا نیاورد
_مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی#املت درست کنی!😉
سرش رو آورد بالا با #محبت بهم نگاه می کرد
_برای بار اول، کارت #عالی بود😍
اول از دستم مادرم #ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود
اما بعد خیلی خجالت کشیدم
شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
#ادامه_دارد
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
تقدیم به همه اونهایی که دلشون گرفته و دلتنگ رفتن هستن ...
[ بخشی از فیلم #خداحافظرفیق ]
اگہ عاشق یہ شهید شے؛
و توۍِ دلت واسش جا باز ڪنی!
میاد لانہ میکنہ تو دلت تا با خودش ببرتت...
#دلتنگِشهدا💚
#خیلیویژه👌
التماسدعا🙂
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سیر موضع گیری آمریکا :
1-آماده جنگ با ایرانیم
2-این ناو رو دیدی؟ یه کاری نکن بدم بخورتتون
3-حالا ناو برای جنگ نبود ولی حداقل بیا مذاکره
4-فعلا قصد جنگ نداریم میخوایم ادامه تحصیل بدیم
5-یه بار دیگه تهدید کنی باهاتون قهر میکنیم
6-خیلی نامردید حداقل الکی بترسید ابهت ما حفظ بشه :(😐😁
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕