💔
شهید مدافع حرمی که به 3 خواهر شهیدش پیوست...
خدا او را نگه داشته بود تا در راه عقیله بنی هاشم شهادت نصیبش کند....
تصویر باز شود
#شهید_جواد_اکبری
#سالروزولادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
خدایا❤️
ما را از کسانی قرار ده که شیوههاشان آرام گرفتن به درگاه توست در حال زاری😔
و روزگارشان آه و ناله است و پیشانیشان در پیشگاه عظمتت بر سجده🙏
و دیدگانشان در خدمتت بیخواب گشته است و اشکشان از خشیت تو روان😭
و قلوبشان به عشقت آویخته و دلهایشان از هیبتت از جا کنده است❤️🌿
#فرازی_از_مناجات_خمس_عشر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺎﺳﺖ ﺩﻣﯽ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻋﻤﺮﻡ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻤﯿﺮﻡ.... ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺁﻥ ﺩَﻡ ﺭﺍ
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
💔
ماجرای بازگشت سینه سُرخان خانطومان چیست....
در پی دستور مکتوب #سردار_حاج_قاسم_سلیمانی بود که پیکر برخی شهدای مدافع حرم از جمله پیکر شهید جواد الله کرم در این منطقه کشف شده و بعد از سالها به کشور و آغوش خانواده بازگشت.
سردار ابوالقاسم شریفی، رئیس اداره ایثارگران سپاه پاسداران با حضور در منزل شهید الله کرم در برنامه بدون تعارف صدا و سیما، ضمن تقدیر از خانواده این شهید برای نخستین بار به #متن_نامه_سردار اشاره کرد و از دغدغه او نسبت به پیگیری وضعیت مفقودین سخن گفت.
در پایان این دیدار سردار شریفی با اهدای تابلوی لباس شهید الله کرم در هنگام شهادت که با پیکر مطهر او تفحص شده است، یاد این شهید را زنده کرد.
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#استوری
اولین تصاویر از پیکر مطهر شهید مدافع حرم، علی جمشیدی
⚘ زندگی کرد
عاشق شد
رفت
جنگید
شهید شد
گمنام شد
استخوان هایش برگشت..
و ما مشغول بازیچه های خودمانیم..
و ما مشغول خودمانیم..
و ما مشغولیم..😔
#شهید_علی_جمشیدی
✍ #ادمین_یار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_18 صدای عثمان سکوتم را بهم زد ( سارا.. اگه حالتون خوب نیست.. بقیه
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_19
صدای آرام عثمان بلند شد (کمی صبرکن صوفی..) و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت. ( بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنها عادت داشتم..
همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد.. وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد.. وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم.. وقتی مسلمان شد.. وقتی دیوانه شد.. وقتی رفت.. پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟
صوفی زیبا بود.. مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه رنگش، چشم را میزد.. چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید.. چرا چشمانش نور نداشت؟؟ شاید..
صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد.. فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم.. گرمایش زود گم شد.. و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه بخار گرفته ی کنارم، بود..
و باز صوفی (صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم.. فقط خرابه و خرابه.. جایی شبیه ته دنیا.. ترسیدم.. منطقه کاملا جنگی بود.. اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند، و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن ، فهمید..
اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.. اما نبودم.. تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داطلب..
یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود. رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم. خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه..
حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود. منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن.. اولش همه چی خوب بود.. یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود.. هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که، برای این مبارزه انتخاب شدم..
کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت.. افتخار میکردم که همسر دانیال، یه مرد خدا هستم.. از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم..
دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم. اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم.. و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها، چیزی ناراحتم نمیکرد.. هر روز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده.. )
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_19 صدای آرام عثمان بلند شد (کمی صبرکن صوفی..) و دو فنجان قهوه ی د
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_20
باز دانیال را گم کردم.. حتی در داستان سرایی های این دختر..
و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد.. و گرمی دستانش که میجنگید با سرمای انگشتانم..
و باز نفس گیری صوفی، محض خیالبافی هایش ( طلاق غیابی).. دنیا روی سرم خراب شد..
نمیتونستم باور کنم دانیال، بدون اطلاع خودم، ولم کرده بود.. تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و ..
و باز خام شدم.
اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم.. اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم..
چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره.. اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره.. اما نه.. فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره.. و من هاج و واج مونده بودم خیره، به چشمایی که تازه نجاست و هیزی رو توشون دیده بود.
یه چیزایی از اسلام سرم میشد، گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره، نمیتونه ازدواج کنه..
اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم.. گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی.. اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام.
ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرای.. و باز نرم شدم. و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم.. پس چند شبی به صیغه ی اون فرمانده کریه و شکم گنده دراومدم..
بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟؟ مگه میشه؟؟ من چند روز پیش هم بالین فرمانده ی مسلمونشون بودم.. و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن.. و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو، وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم.. همین..
بعد از اون، هفته ای چهار بار به صیغه مردهای مختلف درمیومدم و این تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه.. و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد.. لعنت به تو دانیال..لعنت..
حالم از خودم بهم میخورد.. حس یه هرزه ی روسپی رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره.. هفته ای چهار بار به صیغه های شبی چندبار تبدیل شد و گاهی درگیری بین مردان برای بهم خوردن نوبتشون تو صفِ پشتِ درِ اتاق..
دیگه از لحاظ جسمی هیچ توانایی تو وجودم نبودم و این رو نمی فهمیدن، اون سربازان شهوت.. مدام به همراه زنان و دختران جدید الورود از منطقه ای به منطقه ی دیگه انتقالمون میدادن.. حس وحشتناکی بود.
تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من، که زنانگی شون هدیه شده بود از طرف شوهرانشون به سربازان داعش.. شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن. مسیحی.. یهودی.. بودایی..و از کشورهای فرانسه..آمریکا.. آلمان..و.و.و بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور..
یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود، که...
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
بار مجموعههای درمانی را سنگین نکنیم
🔻رهبر انقلاب: توفیقات کشور ما در مسئلهی مبارزهی با کرونا در دنیا منعکس شده، این اول کار بود. حالا آن مجاهدت اولی سست شده از سوی بعضی از مردم و مسئولین. من نگرانیام از این است که مجموعههای درمانی خسته بشوند. بایستی ما کاری کنیم که بار روی دوش اینها این قدر سنگین نباشد. خدای ناکرده اگر اینها خسته بشوند از کار، وضع بدتر خواهد شد...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 همسر شهید #بهشتی نقل می کنند: شبی مرحوم شهید بهشتی (ره) را در خواب دیدم که سالم تشریف آوردند ولی
💔
#امام_خمینی (ره):
بناى دشمنهاى شما بر این است که
افرادى که لیاقتشان بیشتر است،
بیشتر مورد حمله قرار بگیرند☝️
#شهید_سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شهید_مرضیه_شیروانی
فرزند: فضل الله
متولد: 1335/07/10
محل تولد: آبادان
تاریخ شهادت: 1360/10/26
محل شهادت: شوش
محل دفن: کازرون بهشت زهرا
توضیحات: این شهیده والا مقام بر اثر واژگونی آمبولانس و خون ریزی داخلی به شهادت رسیده است.
#شهید_خانم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شهید_مرضیه_شیروانی فرزند: فضل الله متولد: 1335/07/10 محل تولد: آبادان تاریخ شهادت: 1360/10/26 م
💔
زندگینامه شهید:
اروندرود در کشاکش دشت می خرامید و شور سرودن داشت. مردم آبادان نهال سبز صفا را دردل ها می کاشتند تا یکرنگی و یگانگی فراوان تر شود و گلدان ها را از گل محبت می انباشتند تا هم دردی و همدلی رونق بیشتری گیرد.
مرضیه نیز از بطن زمان می آمد تا در سال1335 و در جنجال و غوغای کشتی و سرخی آفتاب ساحل متولد شود. اکنون خانواده ی مذهبی و تلاش گر شیروانی مقدم دومین فرزند را گرامی می دارند و زمینه را برای تعلیم و تربیت او فراهم می کنند. مرضیه تحصیلات ابتدای خود را در آبادان آغاز می کند و با هوش خدادادی که دارد، جزو دانش آموزان موفق به شمار می رود و پشتکار و جدیت او سبب می شود که با رتبه ی بالا دوره ی متوسطه را به پایان رساند.
او پس از اخذ مدرک متوسطه، به حرفه ی شریف پرستاری علاقه مند می شود، به توان و استعداد خود در این رشته پی می برد و وارد سازمان شیر و خورشیدسرخ آن زمان می شود و پس از3 سال آموزش مداوم و کسب مهارت های لازم، حرفه ی مقدس و دشوار پرستاری را آغاز می کند مرضیه که از دوران کودکی، صبر و صبوری و مهر ورزیدن را آموخته بود و خلق و خویی پسندیده داشت، در درمان دردمندان و برای شفای بیماران با تعهد و اخلاص، تلاش می کند و با مهر، مرهم جسم و روحشان می شود.
او بارعایت نکته های مهم روحی و روانی در درمان بیماران، به زودی نمونه و الگو می شود و از دیگر همکاران خود پیشی می گیرد.
سپس مرضیه به بندر دور افتاده و محروم چابهار سفرمی کند و در آن جا با کمترین و سیله و امکانات زندگی به مدت یک سال، صادقانه به پرستاری و مداوای مردم بیمار آن منطقه می پردازد و هرگز شرایط سخت زندگی در چاه بهار، براصالت کار و حرفه اش اثر نمی گذارد.
در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی به شهرستان شوش منتقل می شود و با آغاز جنگ تحمیلی، درآنجا و در شهر شهیدان گمنام، بار دیگرخدمت خالصانه ی خود را باشور و شوق بیشتر ادامه می دهد.
مرضیه که کمتر به مرخصی می آمد، تصمیم می گیرد برای استفاده از مرخصی استحقاقی خودبه مدت15روز در کانون گرم خانواده زندگی کند، اما دل بی تابش مانع از آن می شود که یاد جبهه و مجروحان را حتی در اندک مدتی فراموش کند، او در این مدت پیوسته تکرارمی کند:
«من باید در بین رزمندگان باشم و خدمت کنم...» و با همین انگیزه ی مقدس است که پیش از به پایان رسیدن زمان مرخصی، به محل کار خود می شتابد.
مرضیّه روز26دی ماه 1360، داوطلب می شود تا تنی چند از مجروحان دفاع مقدّس را که به مقصد دزفول اعزام می کنند همراهی کند.
او با آگاهی از این که جاده زیر آتش مستقیم دشمن است و هرلحظه امکان دارد، حادثه ای به وقوع بپیوندد قبل از عزیمت، غسل شهادت را به جا می آورد و آنگاه رهسپار سفر می شود، تا وظیفه ی خطیر خود را به انجام رساند.
باران گلوله و آتش هم چنان ادامه دارد؛ مرضیّه چون پروانه برگرد جمع مجروحان می گردد. او آرام و قرار ندارد و قامت سفیدپوش او در آفتاب می درخشید.
ناگهان خمپاره ای درکنار آمبولانس آنها منفجرمی شود. خون گرم مرضیّه، برسپیدی جامه، جاری می شود...
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
👈 دولت همه چیز را مهیای یک تابستان داغ میکند
♨️ دولتیها دلار را به نزدیک بیست هزار تومان میرسانند.
♨️ هماکنون قیمت دلار با بیش از نوزده هزار تومان معامله میشود.
پ.ن: سال 96 و 97 مهمترین دلیل اعتراضات گرانی کالا به دلیل گرانی دلار بود.
گرانی دلار، گران شدن ناگهانی گازوئیل در آینده توسط وزارت نفت و اختلال در بورس زنگ خطر مهمی است.
#برجام
#دولت_خیانت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞