eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #دلشڪستھ شهود یار جز با شراب #شهادت میسّر نمےشود و #شهید، محو تماشای شهود دوست است و این، همـان #جنت شهید است ڪہ به آن دست مےیابـد... #دلشڪستھ_شهیدمحمدمسرور #نسئل_الله_منازل_الشهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 #لات_های_بهشتی #رضا توی جبهه بودیم که یک روز صدای داد و بیداد بلند شد😐 و بعد رضا را با
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول جنگ، دوبار اشغال شده بود و بچه ها آزادش کرده بودند.😌 توی درگیری شدید ، دکتر چمران گفت: "مهمات مےخوایم"..😑 از پشت بی سیم گفتند: "مهمات هست اما کسی نیست توی اون شلوغی و زیر آتش بیاورد، خط"...🙄 دکتر گفت: "کار، کار عباسه!! بدو بی سیم بزن عباس مهمات بیاره"!🤗 راست مےگفت، معروف به عباس زاغی، بچه محلمان بود. چشمانی درشت و سبز داشت و بےنهایت و ...😅✌️ به دکتر گفتم: "دشمن مارو دور زده!! تانکهاشون دارن از پشت سر ما میان"!!!😨 دکتر گفت: "عباس رو صدا کن!!! وقت نداریم".. عباس را با بےسیم صدا کردیم و دکتر از پشت بی سیم توجیهش کرد. یک ساعت بعد دیدیم تویوتایی گرد و خاک کنان از وسط دود و آتش آمد و همین طور مےگازید و بوق مےزد...😬😀 خودِ عباس بود. یک تویوتا مهمات و آب و غذا آورده بود..🙃 چند روز بعد داشتیم مےرفتیم محور طراح که وانت عباس زاغی را دیدیم... گلوله مستقیم خورده و آتش گرفته بود و جنازه عباس از کمر به بالا از هم پاشیده بود و سر و تنش پیدا نبود...😞 نمےتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم و مجبور شدیم جا بگذاریمش...😔 نثار روح مطهر شهدا مخصوصا آنهایی که حتی عکسی از آنها در دسترس نیست ... بفرستید ... 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 خُدا کُنَد کِه کَسی حالَتَش چو ما نَشَوَد ... خُدا کنَد کِه کَسی تَحبِسُ الدُّعا نَشَوَد ...
💔 شهادت فقط در خون غلطیدن نیست شهادت هنگامی رخ مےدهد که دلت از زخم کنایه و تکه پرانی دیگران بگیرد و خون همان اشکےست که از #آھ_دلت جاری شود و آن هنگام که مردان به دنبال راهی برای شهادتند تو اینجا هر روز شهید مےشوی... #شهیده_حجاب #نسئل_الله_منازل_الشهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_بیست_و_چهار بودن یا نبودن
به قلم شهید مدافع حرم به من اعتماد کن روز قدس بود … صبح عین همیشه رفتم سر کار … گوشی روی گوش، مشغول گوش دادن قرآن، داشتم روی ماشین یه نفر کار می کردم … اما تمام مدت تصویر حنیف و حرف های سعید توی سرم بود🙄 … . ازش پرسیدم: _از کاری که کردی پشیمون نیستی؟ … خیلی محکم گفت: _نه، هزار بار هم به اون شب برگردم، بازم از اون زن دفاع می کنم … حتی اگر بدتر از اینم به سرم بیاد…😇 ولی من پشیمون بودم … خوب یادمه … یه پسر بیست و دو سه ساله، ماشین کارل رو ندید و محکم با موتور خورد بهش… در چپش ضربه دید … کارل عاشق اون ماشین نو بود … . اسلحه اش رو از توی ماشین در آورد … نمی دونم چند تا گلوله توی تنش خالی کرد …😑 فقط یادمه کف خیابون خون راه افتاده بود … همه براش سوت و کف می زدن … من ساکت نگاه می کردم … خیلی ترسیده بودم … فقط ۱۵ سالم بود … .😕 شاید سرگذشت ها یکی نبود … اما اون بچه هایی رو که مسلمان ها شعارش رو می دادن … من با گوشت و پوست و استخوانم وحشت، تنهایی و بی کسی شون رو حس می کردم …😔 ترس، ظلم، جنایت، تنهایی، توی مخروبه زندگی کردن 😣… اینها چیزهایی بود که سعی داشتم فراموش شون کنم … اما با اون حرف ها و تصاویر دوباره تمامش برگشت … . اعصابم خورد شده بود … آچار رو با عصبانیت پرت کردم توی دیوار و داد زدم … لعنت به همه تون … لعنت به تو سعید … 😖 رفتم توی رختکن … رئیس دنبالم اومد … _کجا میری استنلی؟ … باید این ماشین رو تا فردا تحویل بدیم. همین جوری هم نیرو کم داریم …😒 همین طور که داشتم لباسم رو عوض می کردم گفتم: _نگران نباش رئیس، برگردم تا صبح روش کار می کنم … قبل طلوع تحویلت میدم … .☺️ _می تونم بهت اعتماد کنم؟ 🤔… اعتماد؟ … اولین بار بود که یه نفر روم حساب می کرد و می خواست بهم اعتماد کنه … محکم توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم : آره رئیس، مطمئن باش می تونی بهم اعتماد کنی … روز عید فطر بود … مرخصی گرفتم … دلم می خواست ببینم چه خبره … .🤔 یکی از بچه ها توی آشپزخانه مسجد، داشت قرآن تمرین می کرد … مسابقه حفظ بود … تمام حواسم به کار خودم بود که یکی از آیات رو غلط خوند … ناخودآگاه، تصحیحش کردم و آیه درست رو براش خوندم …🙃 با تعجب گفت: " استنلی تو قرآن حفظی؟ … "😳 منم جا خوردم … هنوز توی حال و هوای خودم بودم و قبلا هرگز هیچ کدوم از اون کلمات عربی رو تکرار نکرده بودم … اون کار، کاملا ناخودآگاه بود … سعید با خنده گفت: " اینقدر که این قرآن گوش می کنه عجیب هم نیست … توی راه قرآن گوش می کنه … موقع کار، قرآن گوش می کنه … قبلا که موقع خواب هم قرآن، گوش می کرد … هر چند الان که دیگه توی مسجد نمی خوابه، دیگه نمی دونم …"😬 حس خوبی داشت😍… برای اولین بار توی کل عمرم یه نفر داشت ازم تعریف می کرد … .🤗 روز عید، بعد از اقامه نماز، جشن شروع شد … . سعید مدام بهم می گفت: " تو هم شرکت کن. مطمئن باش اول نشی، دوم یا سوم شدنت حتمیه … "👌 اما من اصلا جسارتش رو نداشتم … جلوی اون همه مسلمان… کلماتی که اصلا نمی دونستم چی هستن … من عربی بلد نبودم و زبان من و تلفظ کلماتش فاصله زیادی داشت … . مجری از پشت میکروفن، اسامی شرکت کننده ها رو می خوند که یهو … سعید از عقب مسجد بلند گفت: " … یه شرکت کننده دیگه هم هست … و دستش رو گذاشت پشتم و من رو هل داد جلو … "🙃😃 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» ه
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدعبدالحسین_برونسی 💕 @aah3noghte💕
💔 صبح امید من ای شمس جهانتاب حسین و سلام ‌لڪ منّی و لِاصحاب الحسین همه ی دار و ندارم شده بین الحرمین به ابی انت و امی لک ارباب حسین #آھ_ارباب #بین_الحرمین 💕 @aah3noghte💕
💔 #دلتنگ توأم ...اشڪ خریدار ندارد مے بارد و انـگار ڪــه بـازار ندارد گویند: "ڪه #رخساره خبرمیدهد از #دل"💔 حالا تو بخوان #حال مرا جــار ندارد... #شهید_جواد_محمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رفیق راهی و از نیمه راه مےگویی وداع با منِ بےتڪیھ گاه مےگویی دلمـ به نیمہ نگاهی خوش است اما تو به این ملامت سنگین نگاه مےگویی #شهیدمحمودرضابیضائی #وداع #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عباس_زاغی وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول
🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۱ اسمش محمد صادق بود. در خانواده مرفه و شلوغی در مشهد به دنیا آمد. بچه سوم بود با قد و هیکلی بلند و ورزیده و هوشی بسیار....☺️ درس نخواند و پیِ مهارتی هم نرفت...😬 هر روز یک جای بدنش را مےکرد. پاتوقش هم کوهسنگی و طبرسی و قهوه خانه عرب بود...🙄 همیشه یک تیزی به مچ پایش مےبست و یک پنجه بوکس، بالای آرنجش...😖 زمانی که مردم در تظاهرات انقلاب، کلانتری کوهسنگی را به آتش کشیدند، محمد مےخندید و مےگفت: "خدارو شکر!!! هفتاد هشتاد تا از پرونده هام سوختـــــ "!!😝 با آن قد و قواره، نقش مهمی در دعواهای گروهی داشت... اما... ☝️اهل دعوای تک به تک نبود و معمولا در مشکلات شخصی، مےکرد. ☝️و اینکه روی ناموس محل بود و مےگفت: "ناموس محل، ناموس منه..."💪 سالهای اول پیروزی انقلاب هم با توجه به قدرت بدنےاش، برای کل محل نان و نفت و... جور مےکرد و کار مردم را راه مےانداخت...😊 جنگـــ شروع شد و عباس، برادر بزرگتر محمد به جبهه رفت... اردیبهشـت سال ۶۰ بود که محمد برای دیدن برادرش به جبهه رفت...😑 دم مقر منتظر عباس ایستاده بود که یک جیپـــ جلوی پایش ترمز کرد. مردی از آن پیاده شد و از محمد پرسید: + "اینجا چکار مےکنی"؟؟؟ - "برای دیدن برادرم آمده ام"😇 + "دوست داری بجنگی"؟؟؟ -"دوست دارم ولی بعیده بذارن"...😏 آن مرد که تواضغ از ظاهرش مےبارید، کسی نبود جز دکتر و با لبخند از همراهش خواست تا محمد صادق را راهنمایی کند... شب وارد سنگری شدیم که انگار همه خلافکارهای تهران و اصفهان و مشهد و کردستان آنجا جمع شده بودند!!!😆😅 چه حالی داشت همه سیگاری😑 ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕
💔 موتورسواره که ظاهر درستی هم نداشت از تو کوچه با سرعت پیچید تو خیابون جلوی موتورش. ابراهیم شدید ترمز کرد بعدشم طرف واستاد و با عصبانیت داد زد: "هو چیکار می کنی"؟ ابراهیم هم پهلوان کشتی بود و بدن قوی ای داشت ولی لبخندی زد و گفت؛ #سلام_خسته_نباشید✋😊 طرف جا خورد معذرت خواهی کرد و رفت.... به همین راحتی. #شهیدجاویدالاثرابراهیم_هادی #شادی_روحش_صلوات 📚 #سلام_بر_ابراهیم #آھ... 💕 @aah3nog💕
💔 #حاج_حسین_یکتا : آن کسی که #ولایتمدار است، آن کسی که چشمش و گوشَـش به دو لبِ #ولایت است، او قطعاً ضرر نمیکند.!!☝️ #فداےسیدعلےجانم #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نمـےدانـمـ.... و همین ندانسـتن، بیـن من و تـو فاصله انداخته.. فاصله ای به اندازهء #شـهـادتــــــ💔 #اللهم‌الرزقنا‌توفیق‌شها‌دت‌فی‌سبیلک #آھ... 💕 @aah3noghte💕