شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_دو دلیل اینکه از صبح تا الان در هتل مانده ایم، این نیست که سوریه
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_سه
روی نگین انگشتر حامد دست میکشم و زیرلب دم میگیرم:
امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر...
چقدر تکرار این کلمه را دوست دارم؛ از ابوحسام که پشت سرمان نشسته و سویی
دیگر را نگاه میکند میپرسم: چرا گوشی حامد جواب نمیده؟
انگار بخواهد فرار کند، شانه بالا می اندازد: اگه بتونه تماس میگیره،لازم نیست زنگ
بزنید دائم.
طوری اخم میکنم که یادش بیفتد خواهر حامدم: اگه اتفاقی افتاده بگید.
خیره میشود به ضریح؛ همچنان منتظر جوابم. با تسبیح در دستش بازی میکند و
سر تکان میدهد، نگاهش را روی زمین می اندازد که چشمان پر اشکش را نبینم. این
حالاتش، آمادهام میکند برای شنیدن خبر ناگوار؛ یک لحظه از ذهنم میگذرد که در
برابر خبر شهادت، باید چه واکنشی داشته باشم؟
انگار صاحب حرم، از بین پنجره های ضریح نگاهم میکند که ببیند چقدر شبیهش هستم؟ به ابوحسام نهیب میزنم: نگفتید چی شده؟
بلند میشود و میایستد: یه لحظه بیاید بیرون...
جایی میرویم که در دید عمه نباشد، اما سنگینی نگاه عمه را بازهم حس میکنم.
ابوحسام با دیدن برافروختگی ام، تسلیم میشود: برادرتون و نیروهاش محاصره شده
بودن...
نمیدانم چرا اما نه ضربانم و نه تنفسم هیچ تغییری نمیکند و منتظر ادامه حرفش
میمانم.
- سوریه خیلی با ایران فرق داره و جنگی که الان هست پیچیده و سخت؛ تشخیص
دوست و دشمن سخته، متاسفانه بچه های ایران و حزب الله توی این شرایط، به این
راحتی نمیتونن به کسی اعتماد کنن؛ اما...
مقدمه چینی هایش بی طاقتم میکند: اصل حرفتون چیه؟
- برادر شما با چند نفر از بچه های فاطمیون، داشتن میرفتن منطقه که... نفوذی ها
لوشون میدن و...
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_سه روی نگین انگشتر حامد دست میکشم و زیرلب دم میگیرم: امیرالمومنی
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_چهار
چنگ می اندازد بین موهایش؛ پریشان نیستم، قلبم عادی میزند اما ابوحسام فکر
میکند من نگرانم. نهیبش میزنم: خب...؟
- متاسفم... خیلی شرمنده شما هستم... خدا بهتون صبر بده... برادر شما و چند نفر دیگه، الان اسیر تکفیری ها هستن...
قلبم تکان میخورد؛
انتظار این حرف را نداشتم! اسیر؟
منتظر بودم بگوید شهید یا
مجروح اما اسیر نه! اسیر نه! اسیر نه!
فرو میریزم از درون، اما خجالت میکشم جلوی عمه سادات واکنش نشان دهم.
پلک بر هم میگذارم و خیلی عادی، سر تکان میدهم؛
ابوحسام که انگار منتظر بوده
من گریه و زاری راه بیندازم، از واکنشم تعجب کرده!
نمیداند از درون ویران شده ام،
مثل دمشق؛
نمیداند حتی دلم میخواهد خبر شهادت حامد را بشنوم اما اسارتش
را نه!
آخر اگر شهید میشد، خیالم راحت بود که جایش خوب است اما الان، منم و
بلاتکلیفی، منم و بی خبری، منم و دلواپسی... در کشور غریب... انگار من هم اسیر
شده ام!
نگاهم را دخیل میبندم به ضریح؛ دلم میخواهد اینها را به آنکه از پشت شبکه های
ضریح نگاهم میکند بگویم اما خجالت میکشم؛ دلم میخواهد سر بر ضریح بگذارم و صدای گریه ام را بلند کنم، اما دور از ادب است اینطور منت گذاشتن؛ فدای سر
صاحب غریب این حرم، که وقتی پسرانش را در راه حسین(ع) داد، حتی بیرون خیمه نیامد که ببیندشان، مبادا منتی باشد.
هرچه هست را در قلبم میریزم، در قلبم را میبندم و زندانی میکنم احساسم را...
این کرب و بلا نیست؛ دمشق است که هربار
یک جور شکسته دل هر رهگذرش را.
انگشتر را دستم میکنم، برایم گشاد است؛ همراه نگین عقیق رویش دم میگیرم:
امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر...
دوست ندارم به این فکر کنم که حامد ایرانیست، شیعه است، پاسدار است و داعشی ها چقدر از ایرانی های شیعه آنهم از جنس پاسدار متنفرند.
یاد حرف هایش میافتم: «...خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو جنگو ندیدی... خدارو شکر که مردم
کشورمون ندیدن، تا ما هستیمم نمیذاریم ببینن، فکر نکن نمیدونم جنگ با داعش چیه؟ از عمه بپرس، اگهتوشنیدی، من دیدم، چون دیدم و میدونم اینا چه موجوداتین میخوام برم، خوبم میدونم چقدر وحشی اند...»
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 . تو آمدی و انقلاب شد ... #دههفجر
.
چه احساسی میکنید از برگشتــ به ایران؟!
#هیچی
الـبته که درك و فهم این هیچی از عهده ی خیلیا خارجه :))
💔
ما به
او محتاج بوديم
او به ما مشتاق بود :)♥️
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٩٧) قُلْ مَن كَانَ عَدُوّاً لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(٩٩) وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُونَ
همانا آيات (و نشانه هاى) روشنى به سوى تو فرستاديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد.
✅نکته ها:
انسان با پيروى از هوسها و ارتكاب گناه، از مدار حقّ خارج شده و به سوى كفر تمايل پيدا مى كند. قرآن مى فرمايد: سرانجام كسانى كه مرتكب گناه مى شوند - اگر توبه و جبران نكنند - تكذيب و كفر است.
ابن صوريا كه داستانش در دو آيه قبل آمد، بعد از آنكه پيامبر سؤالات او را پاسخ داد، بهانه اى نداشت جز اينكه بگويد: چون جبرئيل بر تو وحى مى آورد نه ميكائيل، ما به تو ايمان نمى آوريم. ولى از آنجا كه جوابش با آيه قبل داده شد، براى اغفال عوام يهود گفت: او دليل روشنى به ما ارائه نكرد. آيه نازل شد كه مبادا بهانه جويى علمايى همچون ابن صوريا تو را ناراحت كند، مردم بدانند كه بنى اسرائيل بهانه مى گيرند وگرنه ما آيات و دلايل روشن و محكمى فرستاده ايم تا كسى در نبوّت تو ترديدى نداشته باشد و با اين دلايل، تنها كسانى كفر مى ورزند كه فاسق باشند و به خاطر هوس ها و گناهان زياد، از مدار حقّ بيرون رفته باشند.
🔊پیام ها:
- در برابر تضعيف ناحقّ، بايد تقويت بجا صورت بگيرد. چون علماى يهود، پيامبر اسلام را به ناحقّ تضعيف كرده و گفتند دليل روشنى ندارد، خداوند آن حضرت را تقويت فرمود. «انزلنا اليك آيات بيّنات»
- فسق و گناه زمينه ى كفر است. «ما يكفر بها الا الفاسقون»
(تفسیر نور)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
میگفت:
شهادتخیلیزیباترازدامادشدناست.❤️
درتولد۱۹سالگیشگفت
"مادر!سالدیگهتولد۲۰سالگیمنه...
یکتولدخاص!
شمابایدبرایمنیکتولدخاصبگیرید
سالدیگهتولدمنیهتولدخیلیقشنگیمیشه
میخوامهمهرودعوتکنم"
امامنآنروزنفهمیدم!😔
فکرکردمکهمیخواهدرفقای
خودرادعوتکندگفتم
«باشهمادرجان!سالدیگهبراتجشنتولدمیگیرم
وهمهرفیقاتودعوتکن»
امسالفهمیدمکهجشنتولد۲۰سالگیمحمدمهدی
خیلیخاص بود!».🥀🌙
#شهید_محمدمهدی_رضوان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
هُنـا ترتاح الأنفس..
اينجا،جآن ها آرام میگیرد:)💔
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
طوبى لِمَن مَنَعَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ المُؤمِنينَ مِن إخوانِهِ .
خوش به حال کسی که مشغول خودشه نه دیگران..
#پیامبر_اکرم
#حدیث
@AAH3NOGHTE
💔
اَللّھـُمَّاَخـرِجحُبَّالدُّنیـٰامِنقَلـبی؛
... که پَریـدن،🕊
دل بُریدَن میخواهَد....
#پروفایل #استوری 😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
کاش دست دوستی
هرگز نمی دادی به من😔
آرزوی وصل
از بیم جدایی بهتر است...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من😔 آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است... #آھ_اے_شھادت... #نسئل
چه خوش است در فراقی
همه عمر صبر کردن
به اُمید آن که روزی
به کف اوفتد وصالی ...
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
يارب..
اسكُب على قَلبي سَكينة
أتجاهلُ بها كُل شيء يُؤلِمُني💙
پروردگارا
بر دلم آرامشی فرو ریز که هر آنچه
مرا به درد میآورد را نایده بگیرم :)🍃
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هرچه خراب کردم، دیدم درست کردی حرف کَرَم تو همهجا ورد زبان است #دوشنبه_های_امام_حسنی #هرگزنمی
💔
صُـبحِ مَن با یک سَلام اِمْروز زیبٰا میشَود
اَلسلام اِی حَضْرتاَربابْ، مولانٰا حَـسَنْ"ع"
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(107- آل عمران)
و اما سپیدرویان همواره در رحمت خداوند جاویدانند.
.
.
.
مي شود يعني يك روز من ماهي سپيد كوچكي بشوم و تا ابد در درياي مهرباني تو بمانم و بمانم و بمانم؟
#یک_حبه_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سلام ،
کوتاه ترین بیانیه ی دوستی ست
- سلام✋️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
تصویر کمتر دیدهشده از #امام_خامنهای
در جریان تظاهرات علیه رژیم پهلوی در مشهد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
امروز روز پنجم است كه در محاصره ایم
آب را جيرهبندی كردهايم
نان را جيرهبندي كردهايم
عطش همه را هلاك كرده،
همه را جز شهدا
كه حالا كنار هم
در انتهاے كانال خوابيدهاند
ديگر شهدا تشنه نيستند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_بیست_و_دوم ظهور نفاق پس از رحلت پيغمبر اكرم(ص) * فَلَمَّا اخْتٰارَ اللّ
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_بیست_و_سوم
در اينجا اشاره به دو نكته است،
اوّل: كسانی كه بخواهند دنباله رو برای خود دست و پا كنند ابتدا آنها را می آزمايند اگر ديدند سبك مغز و بی شخصيت و فاقد قدرت تفكّراند آنها را دور خود جمع میكنند
دوّم: اگر ديدند تفكّر و تعقّلی در آنها وجود دارد ابتدا قدرت تفكّر و تعقّل را از آنها میگيرند تا آنها دنباله رو شوند.
دنباله روهای شيطان صفتان كسانی اند كه خِفاف اند يعنی توخالی اند پس شياطين برای اينكه كسی را به دنبال خود بكشند اوّل توخالی اش میكنند يعنی تخليه اش میكنند.
در قرآن هم در مورد فرعون و قومش آمده است:
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُيعنی فرعون ابتدا آنها را توخالی يعنی خفيف و سبك كرد يا آنها را توخالی يافت، بعد آنها مثل گوسفند دنبال او رفتند و مطيعش شدند. حضرت زهرا(س) میفرمايد شيطان وقتی دريافت شما تو خالی و سبك هستيد از شما درخواست كرد برخيزيد و دنبالش برويد. انسان تا قدرت تفكّر و تعقّل دارد كه همان تشكيل دهندۀ شخصيت انسانی اوست شيطان و شيطان صفتان نمیتوانند بر او مسلّط شوند. * وَ اَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً و شيطان شما را تحريك كرد پس ديد شما غضبناك شديد. يعنی شيطان وقتی توخالی بودن شما را ديد فهميد كه حالا ديگر مطيع او هستيد. پس میتواند هر خيانت و جنايتی را به شما تحميل كند. يعنی شيطان دانست كه شما در دل دشمنی با علی(ع) داشتيد و قصد انتقام داريد و این کینه نسل به نسل در دلهای خبیث شما منتقل شده بود و شما را در چنین پایگاهی قرار داد و تحريكتان كرد. * فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إبِلِكُمْ پس شما مشغول داغ كردن غير شترهای خودتان شديد. در عرب رسم بود كه روی شترهايشان با داغ كردن علامت میگذاشتند. حضرت میفرمايد شما به امری متعرّض شديد كه اصلاً به شما ربط نداشت، كنايه از اينكه از حريم خودتان تجاوز كرديد و به حريم ديگران وارد شديد. * وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرِبِكُمْ و در محلی برای آب خوردن وارد شديد كه جای آب خوردن شما نبود. حضرت(س) میخواهد بگويد امر تعيين خليفه مسلمين كاری نبود كه در شأن شما باشد كه در آن وارد شويد. كار شما نيست كه خليفه و امام تعيين كنيد، اينها پا را از گليم خود دراز كردن است. رسالت و امامت امر الهی است و نصب الهی لازم دارد و به شما ربطی نداشت كه برويد و در جايی بنشينيد و خليفه تعيين كنيد. اين كار شما پاسخ به دعوت شيطان بود و شما بدليل كينههايتان و توخالی بودنتان مطيع او شديد. * هذا وَ الْعَهْدُ قَريبٌ و اين در حالی بود كه هنوز عهد و پيمان شما به پيغمبر نزديك است. حضرت اشاره به غدير خم دارد و میفرمايد هنوز خيلی وقت نگذشته از آن روز كه پدرم به شما گفت مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ هذا عَلی مَوْلاه هنوز خيلی از سفارش هايی كه نسبت به عترتش كرد نگذشته است. گويی حضرت میگويد عهدشكنان و سست پيمانان، شما خود بعد از غديرخم به علی(ع) تبريك گفتيد و این نصب الهی را پذیرفتید. * وَالْكَلْمُ رَحيبٌ و هنوز جراحت ناشی از رحلت پيغمبر باز و وسيع است. يعنی آن جراحت وارده به قلوب ما و علاقمندان وسيع است. * وَ الْجُرْحُ لَمّا يَنْدَمِلْ و جراحتی كه از ناحيۀ وفات پدرم وارد شد هنوز التيام نيافته است. اشاره به اينكه ما هنوز داغدار و عزادار هستيم. * وَ الرَّسُولُ لَمّايُقْبَرْ و هنوز رسول خدا دفن نشده بود. اين خطبه بنا بر قولی ده روز بعد از فوت رسول خدا(ص) ايراد شده است. حضرت زهرا(س) میگويد هنوز زمانی از داغ رحلت پدرم پيامبر خدا(ص) نگذشته كه شما اين گونه عمل كرديد. در اين كلام اشاره به جريان سقيفه است، يعنی هنوز پيغمبر(ص) دفن نشده بود و حضرت علی(ع) مشغول تجهيز پيغمبر بود كه بعضی در سقيفه جمع شدند كه خليفه تعيين كنند. * إِبْتَدَأْتُمْ زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ با عجله اقدام كرديد و خيال كرديد كه اگر اين كار را نكنيد فتنه ای روی میدهد. ابتدا را میتوان دو جور معنی كرد يكی اينكه مفعول مطلق باشد يعنی خيلی عجله كرديد ديگر اينكه مفعول له باشد يعنی برای اينكه عجله كرديد اقدام كرديد. و ادامۀ عبارت اشاره به جوّی است كه در آن زمان ساخته بودند و شعار انحرافی كه رواج داده بودند. حضرت میگويد شما خوف از فتنه را بهانه كرديد تا سقيفه را تشكيل بدهيد در حالی كه اصلاً خوف از فتنه معنا نداشت زيرا با پيش بينی پيامبر اكرم(ص) و واقعۀ غديرخم تكليف همه روشن بود و اصلاً جای نگرانی وجود نداشت. كلمۀ زَعَمْتُمْ جايی گفته میشود كه عذر فرد پذيرفته نيست. يعنی گمان شخص باطل است. حضرت میخواهد بگويد خوف از فتنه بهانه ای بيش نبود و شما میخواستيد خلافت را غصب كنيد و برای فريب ديگران كه از زد و بندهای پشت پرده بی خبر بودند خوف از فتنه را بهانه كرديد تا به اهداف شوم خودتان برسيد و عملتان را مشروع جلوه دهید. ادامه دارد.. #آھ_اے_شھادت... @aah3noghte
بسماللهالرحمنالرحیم(:
سلامرفقا!
اگه موافقباشینیهختمقرآنبگیریم
براۍسلامتی همه پدرومادرا و امواتهمهشرکتکنندگانعلیالخصوصپدربزرگ بندهحقیر...(:💔✨
تقدیممیڪنیمبهحضرتعلێ؏
وحضرتزهراسلاماللهعلیھا🌱!
انشاءاللهتاروزولادٺحضرتعلێ؏
جزء ۱✔️
جزء ۲✔️
جزء ۳✔️
جزء ۴✔️
جزء ۵✔️
جزء ۶✔️
جزء ۷✔️
جزء ۸✔️
جزء ۹✔️
جزء ۱۰✔️
جزء ۱۱✔️
جزء ۱۲✔️
جزء ۱۳✔️
جزء ۱۴✔️
جزء ۱۵✔️
جزء ۱۶✔️
جزء ۱۷✔️
جزء ۱۸✔️
جزء ۱۹✔️
جزء ۲۰✔️
جزء ۲۱✔️
جزء ۲۲✔️
جزء ۲۳✔️
جزء ۲۴✔️
جزء ۲۵✔️
جزء ۲۶✔️
جزء ۲۷✔️
جزء ۲۸✔️
جزء ۲۹✔️
جزء ۳۰✔️
دمهمتونحیدرێ✨!
هرجزءیۍرومیخونینخبربدینツ⇩
[●@momenanee313●]
#چیریکیونانقلابـے | #بچههاےآسدعلے
💔
چرا از مرگ مىترسیم⁉️
حاج آقای قرائتی مےفرمودن:
راننده زمانى در جاده مےترسد
كه یا بنزین ندارد؛
یا قاچاق حمل كرده؛
یا اضافه سوار كرده؛
یا با سرعت غیر مجاز رفته؛
یا جاده را گم كرده؛
یا در مقصد جایى را آماده نكرده؛
و یا همراهانش نا اهل باشند.
🍃🍃
اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و #توشه لازم را برداشته باشد،
كار خلاف نكرده باشد،
راه را بداند،
در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد،
و دوستانش افراد صالح باشند،
و حركتش طبق مقررات و مجاز باشد؛
نگرانى نخواهد داشت!🙃
#آه!!!
از طولانی بودن مسیر
و کمیِ توشه ام...
#تلنگر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
خدایـا!
برای تمام وقتایی کـه حالمون بد بود و برا خوب شدنش بـه غیر تـو چشم داشتیم ببخش🌱
#مثلحالا :)
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
أنت أهم امرأة في العالم
لأنني أحبك..
تو مهمترين زن عالم هستي
چون من دوستت دارم...
#روز_زن
#روز_مادر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_چهار چنگ می اندازد بین موهایش؛ پریشان نیستم، قلبم عادی میزند اما
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_پنج
با هجوم هزار و یک فکر و خیال، قلبم تیر میکشد؛ دلم نمیخواهد دعا کنم کاش زودتر شهیدش کنند، اما تصور اینکه اسیر چه کسانی شده هم دیوانه ام میکند؛
بجای حامد، من ترسیده ام!
میدانم او نمیترسد، اگر میترسید که نمیرفت تا قلب
این وحشیها...نگاهی به عمه میکنم که غرق شده در فرازهای زیارت عاشورا؛
میدانم اگر بفهمد،
یک چروک دیگر به صورتش اضافه میشود؛ بالاخره آدم، هرچقدر هم صبور باشد،
قلب که دارد، اصلا اگر قلب نبود، صبر هم معنی نداشت؛ صبر برای وقتی ست که
قلبت مثل الان من، تیر میکشد و میخواهد بترکد، اما خودش را نگه دارد.
دو رکعت نماز میخوانم، هدیه به سیده زینب(س)،برای طلب صبر، هم برای خودم
هم عمه؛ آدمیزاد است، یکباره طاقتش تمام می شود و اجرش را ضایع میکند؛ اگر حواسش به حضرت مدبرالامور نباشد و یادش برود کسی هست که در این عالم
خدایی میکند.
سر که از سجده بعد نماز برمیدارم، عمه را میبینم که نشسته جلویم؛میدانم
چشمان سرخ و چهره اشک آلودم همه چیز را لو داده. شانه هایم را میگیرد: چه
بلایی سر بچه ام اومده؟
تک تک اجزای صورتش را از نظر می گذرانم؛ دلم نمی آید بگویم، میدانم انقدر صبور
هست که آرام بماند اما بازهم دوست ندارم انقدر قسی القلب باشم.
کاش حداقل
خبر شهادت میدادم، نه اسارت. کاش ابوحسام به دادم برسد... اما نه، فرار کرده و گوشه ای با نگرانی ما را میپاید. دل به دریا میزنم: نگران نباشین، مجروح نشده،
زنده ست...
از نگاه عمه پیداست که حرفم را نه تنها باور ندارد، بلکه نگران تر هم شده. اصلا مرگ یکبار، شیون هم یکبار؛ بیشتر از این طولش بدهم عمه بیشتر اذیت میشود.
- حامد اسیر شده!
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_پنج با هجوم هزار و یک فکر و خیال، قلبم تیر میکشد؛ دلم نمیخواهد دعا
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_شش
دستان عمه میلرزند و آرام شانه هایم را رها میکنند؛ دست چپش از شانه ام کشیده
میشود تا آرنجم و دست راستش میرود روی سرش: یا فاطمه زهرا(س) !
دمشق را درحالی ترک میکنیم که عزیزمان را جا گذاشته ایم؛ عزیزی که حالا خیلی
بیشتر از ما به بانوی دمشق شبیه است با اسارتش؛
عزیزمان را سپرده ایم به بانوی
دمشق و برای همین است که بیقرار نیستم، گرچه یک لحظه هم از یادم نمیرود
حامد کجاست؛
عمه... سخت گام برمیدارد اما محکم؛ که اگر عنایت بانوی دمشق
نبود، حتما قامتش خم میشد؛
اگر عنایت خانم نبود، قطعا الان نمیتوانستم انقدر
آرام باشم.
دلم برای دمشق تنگ میشود، برای زیارت کنار حامد، برای خرابه های شام، برای
ایست های بازرسی، حتی برای جو امنیتیاش.
با برادر به دمشق آمدهام و بی برادر میروم؛ اصلا دمشق یعنی داغ، یعنی درد، یعنی
وداع.
کمی حواس پرت شده ام این روزها، بس که حواسم پیش حامد است؛ شاید برای همین ماشینش را ندیدم و تا خواست سلام کند و بیاید تو، در را رویش بستم.
واقعا
ندیدمش؛ خدا کند خیلی ناراحت نشده باشد. وقتی آمد داخل که در اتاقم بودم؛ عمه صدایم زد که مهمان داریم، فهمیدم به عمه
نگفته چه دسته گلی به آب داده ام، خدا را شکر.
خودش هم وقتی مقابلش نشستم،
به روی خودش نیاورد، پس دلیلی ندارد من هم حرفی بزنم.
استکان چای را مقابلش میگذارد و به زمین خیره میشود.
بی صبرانه میگویم: عمه
گفتن درباره حامده کارتون، منتظرم بشنوم.
صدایش را صاف میکند: بله... بله...
- ازش خبری دارید؟ الان کجاست؟ حالش خوبه؟
چهره اش کمی درهم میرود: خبر که... متاسفانه خیلی نه، یعنی بچه ها دارن تلاش
میکنن برای تبادل اسرا، تا انشاءالله برادر شما هم آزاد بشه، مقدماتش تا حدودی
فراهم شده، تا یکی دو ماه دیگه صبر بکنید آقاحامد برمیگرده.
لب پایینم را به دندان میگیرم؛ گفتنش راحت است برای او! این را بلند و معترضانه گفته ام؛ یک لحظه سرش را بالا می آورد و دوباره خیره میشود به استکان
چایی: بله، حق با شماست. بی خبری و انتظار خیلی سخته...
- مطمئنید نمی خوان بلایی سر حامد بیارن؟
- خیلی بعیده، چون میتونن با اسرای خودشون مبادله اش کنند، درضمن...
حرفش را میخورد و با دست راست عرق از پیشانی اش میگیرد. کنجکاو میپرسم: درضمن چی؟ چرا حرفتونو خوردین؟
میداند راه فراری ندارد؛ حتما ابوحسام برایش گفته چطور به زور حرف میکشم از
زیر زبانشان!
خوشبختانه عمه رفته که میوه بیاورد، صدایش را پایین می آورد: اونا برادرتون رو به عنوان یه منبع اطلاعات نگه میدارن و تا زمانی که چیزی نگه، زنده
میمونه.
این حرفش پتک میشود بر مغزم؛ ناخودآگاه دستم را روی دهانم میفشارم تا صدایم
درنیاید.
کاش اصلا این سوال را نپرسیده بودم؛ خوب میدانم معنای حرف هایش
چیست. بریده بریده میگویم: یعنی الان برادر من توی چه وضعیه؟
تازه میفهمد چقدر حرفش نابودم کرده، دستپاچهمیشود: نه نگران نباشید... چیزیش نمیشه...
خودش هم میداند چرت میگوید،حتی بهتر از من!
- خواهش میکنم اگه چیزی درباره شرایط حامد میدونید بگید...
اخم آلود به استکانش نگاه میکند؛ بین ابرویش شکاف زخمی پیداست که حالا
بیشتر خودش را نشان میدهد
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_شش دستان عمه میلرزند و آرام شانه هایم را رها میکنند؛ دست چپش از
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_هفت
علی هم همان حرفهایش درباره تبادل اسرا را تحویل عمه میدهد تا عمه به جانش دعا کند.
با اصرار عمه حاضر شده ام بیایم؛ اما نمیتوانم بیشتر از این نقش بازی کنم؛ گوشه ای از زیرانداز رفته ام در لاک خودم.
علی و پدرش کباب ها را باد میزنند. چقدر جای حامد خالیست!
عمه و نرگس و راضیه خانم هم گرم صحبتند؛ خدارا شکر حواسشان به من نیست.
صدای سعید (همسر نرگس)را میشنوم که به بچه ها میگوید نزدیک منقل نشوند اما بچه ها خنده کنان بازی میکنند. خوش به حالشان!
نمیدانند اسیر یعنی چه،برای همین هم نگران عمو حامدشان نیستند.
جای خالی حامد، گلویم را پر میکند؛ برای همین موقع ناهار هم نمیتوانم چیزی بخورم. الان حامد چه میخورد؟ اصلا غذایش میدهند؟
نگاه های زیر چشمیشان تمام وقت آزارم میدهد؛ چند قاشق برنج میخورم و معده ام را با نوشابه پر میکنم.
چاییشان را که میخورند، بچه ها اصرار میکنند که وسطی بازی کنیم؛ سعید و حاج مرتضی کاملا پایه اند؛
پدر علی(حاج مرتضی)پیرمرد جاافتاده ایست با موهایی که از خاکستری به سپیدی میرود؛ عرقچین سفید و عینک ظریفش چهره گندمگونش رادوست داشتنی تر میکند؛ با اینکه نزدیک 60 سال دارد، مانند جوانی بیست ساله سرحال است.
علی کنار میایستد چون دستش نباید ضربه بخورد؛ سعید و بچه هایش وسط اند و حاج مرتضی سمت دیگر؛ بچه ها من را هم صدا میزنند: خاله حورا تو نمیای؟
لبخندی زوری میزنم: نه خاله، من نگاهتون میکنم.
بازی شروع میشود و صدای خنده شان کوه صفه را برمیدارد؛ نگاهی میکنم به بالای کوه، پرچم روی مقبره شهدای گمنام دلم را هوایی میکند؛ الان چقدر نیاز دارم به زیارتشان!
بلند میشوم: من میرم تا شهدای گمنام و برمیگردم.
عمه میان صحبتش میگوید: باشه، برو و زود بیا!
درحال پوشیدن کفشم که ضربه ای سنگین به کمرم میخورد؛ نفسم در سینه حبس میشود و برمیگردم به سمتی که ضربه خوردم؛ توپشان روی زمین افتاده.
علی هاج و واج نگاهم میکند، بالاخره زبان باز میکند: ب... ببخشید... خیلی شرمنده ام، واقعا دست خودم نبود... الان خوبید؟
یک دستش در آتل وبال گردنش شده؛ حق دارد نتواند توپ را کنترل کند؛ گوش هایش سرخ شده، حاج مرتضی هم معذرت میخواهد. آرام میگویم: خواهش میکنم" و میروم.
شاید نباید انقدر سرد برخورد میکردم، چون کمی که فاصله میگیرم و نگاهشان میکنم، میبینم که علی از بازی خارج شده و دست میکشد روی صورتش و آرام از جمع دور میشود، اصلا به من چه؟
قدم برمی دارم به طرف مقبره شهدا؛ تا حالا اینجا نیامده بودم و بلد نیستم راه را؛تابلوها را میخوانم؛ مردم یا در حال صعودند یا نزول، فردی یا دسته جمعی.
باهدفون ها و هندزفری هایی داخل گوششان یا با جمع مختلط دوستان. تازه اینجا،خبری هم از گشت ارشاد نیست و خیلی ها بیخیال شال و روسری شده اند. هر بار هم نگاه پر از تحقیرشان روی سرم سنگینی میکند؛ لابد از خود میپرسند این دختر چادری اینجا چکار دارد؟
دیدن این صحنه ها قلبم را درد می آورد؛ برادر من بخاطر امنیت اینها الان اسیر داعشی هاست و کسی روحش هم خبر ندارد.
بگذار برسم آن بالا، برای همه مردم قصه پدر و حامد را تعریف میکنم که بدانند شهید و اسیر ندادیم برای افتادن
روسری هایشان.
سربالایی تندتر شده و پاهایم بی رمق تر. به نفس نفس افتاده ام؛ از بین درخت های کنار جاده، اصفهان پیداست، با اینکه خسته ام، قدم تند میکنم.
دلم از گرسنگی ضعف میرود؛ کاش چند قاشق بیشتر خورده بودم!شهدا روی سکویی بلندند. از پله ها بالا میروم، محوطه بزرگیست؛ قدم برمیدارم به سمت مقبره، پاهایم رمق ندارند و حس میکنم الان است که بیفتم؛ شهدا لبه سکو هستند و دورشان دیوار کشیده اند، طوری که کسی نتواند وارد شود. دست میگذارم روی لبه حصار و فاتحه میخوانم.
اصفهان کاملا پیداست؛ شهدا همه شهر را از اینجا میتوانند ببینند؛ گنبد و گلدسته های مصلی از همه ساختمان ها شاخص ترند؛گلستان شهدا هم نزدیک همانجاست، به پدر سلام میکنم.
اینجا که ایستاده ام،بهتر میفهمم چقدر ما آدمها کوچکیم!
آیه ای که بالای یادمان نوشته شده را میخوانم: و من المومنین رجال صدقوا ماعاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا...
- کاش یادمان رو یه طوری ساخته بودن که میشد نشست کنار مزارها!
مثل برق گرفته ها برمیگردم؛ علیست! کی آمد اینجا؟ از کی تا حالا اینجا بوده؟
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
از هادی به همه خواهران📞
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#مدافع_حرم
#کلیپ
سالروزولادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
💔
#حاج_قاسم می گفت:
این انقلاب ،
آنقدر تلاطم و سختی دارد
که یک روزی شهدا آرزو میکنند
زندہ شوند
و برای دفاع از انقلاب
دوبارہ شهید شوند ....
در بهار آزادی
جای شهدا خالی🌷
#دهه_فجر
#عید_انقلاب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞