فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سخنرانی مهدوی
ما معتقدیم امام زمان حیِّ، زنده است حاضره...
استاد مسعود عالی
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعضی وقتا آدمها یه کارهایی میکنن که انگار ثبت میشه به نامشون مثل #شهید_جواد_محمدی که برپایی و ه
💔
دنبالِ چه گُم شدهای در او هستی..؟!
خلاصه برایت بگویم؟
او تمامِ جزئیاتِ زندگیش را
به #خدا سپرده بود...
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... عشقند آن عاشقانی که خواستند گمنام بمانند و پلاکشان را از گردنشان کندند اما عکس امام را
💔
#آھ...
و چه احساس قشنگیست؛
یاد یک خوب تُ را غرق تمنا سازد💚!
#حاج_قاسم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ
#قرآن
الصافات / ۱۰۷
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 "هٰذا یَومُ السَّبتِ وَ هُوَ یَومُكَ، وَ اَنَا فیهِ ضَیفُكَ وَ جارُكَ" این روزِ #شَنبه، روزِ تـ
💔
دستم از شمــــا کوتاه،
اما خیـــالم
بلند پرواز است...
برای به آغـــوش کشیدن هوایتـان...
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
خدایا شکرت بخاطر همه چیزایی که بهمون دادی، اما به چشممون نمیاد...🥺♥️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🖼 #عکس_نوشته | تو بینهایتی! خودتو محدود نکن...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران 154ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً ن
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
┅═══🍃✼🌐✼🍃═══┅
155 إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَنُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ
ترجمه 🔻
↩️همانا كسانى از شما كه روز برخورد دو سپاه (در اُحد، از جنگ) روى برگرداندند (و فرار كردند،) جز این نبود كه شیطان به خاطر بعضى از كردار (ناپسند)شان آنها را لغزانید و البتّه خداوند از آنها گذشت، براستى كه خداوند آمرزندهى بردبار است.
┅═══🍃✼🌐✼🍃═══┅
نکته ها 🔻تفسیرنور☀️
📝آیه در مورد فرار بعضى از مسلمانان در جنگ اُحد است. چنانكه در تفاسیر آمده است؛ در جنگ اُحد جز سیزده نفر كه پنج نفر آنان از مهاجرین و هشت نفر از انصار بودند، همه فرار كردند.
📝در مورد نام این سیزده نفر، جز على علیه السلام اختلاف است كه چه كسانى بودند.
در جنگ اُحد مسلمانان چهار گروه شدند:
1- شهدا
2- صابران
3- فراریان كه مورد عفو قرار گرفتند
4- منافقان.
┅═══🍃✼🌐✼🍃═══┅
پيام ها ⚡️📨
1- 🔻🍃یكى از علل فرار از جنگ، گناه است. «تولّوا... ببعض ما كسبوا»
2-🔻🍃 گناه، میدان را براى وسوسه هاى شیطان باز مىكند. «استزلّهم... ببعض ماكسبوا»
3- 🔻🍃خطاكار را نباید براى همیشه طرد كرد ودر كیفر او شتاب كرد. «عفااللّهعنهم»
4-🔻🍃 خداوند گنهكاران را مى بخشد، پس شما آنان را ملامت نكنید. «عفَااللّهعنهم»
🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
4_5945188400792341133.mp3
1.49M
💔
⏰ 1 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
راه کربلا بسته است مشکل کجاست؟
ما بی غیرت شدیم
غیرت دینی نداریم
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
📡 #نشر_دهید
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💚 #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ 💚
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت108 سرم را ک
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت109 میخواهم حرف بزنم؛ اما نمیتوانم. انگار حتی به اندازه جنباندن تارهای صوتیام هم انرژی ندارم. یک بار پلک میزنم به معنای تایید. لبخند میزند: خدا رو شکر. حالتون خوبه؟ باز هم پلک بر هم میگذارم. گیجم. من اینجا چکار میکنم؟ خوابم؟ پوریا اینجا چکار میکند؟ یعنی نجاتم دادهاند؟ پوریا اینها را از چشمانم میخواند که میگوید: فعلا به خودتون فشار نیارین. جاتون امنه. استراحت کنید. میخواهم گردنم را بالا بگیرم و نگاهی به اطرافم بیندازم؛ اما دوباره سرگیجه به سراغم میآید. سرم را فشار میدهم روی بالشی که زیر سرم هست. پوریا دست میگذارد روی شانهام: بخاطر خونریزی زیاد دستتون و اثر داروی بیهوشی و مسکن، احتمالا یکم ضعف و سرگیجه دارید. نگران نباشید، خوب میشه. مشکل جدیای نیست. مشکل دیگهای ندارید؟ ابرو بالا میدهم و به سختی لب باز میکنم: آب... نگاه پوریا میچرخد به سمت کیسه قرمز رنگی که تا نیمهاش خالی شده و دارد قطرهقطره وارد رگ دستم میشود؛ خون. میگوید: فعلا تا چند ساعت نباید چیزی بخورید. خب، این هم از این! پوریا نگاه گنگم را که میبیند، میگوید: یه آقایی میخوان شما رو ببینن. منتظر بودن بهوش بیاید. و از اتاق خارج میشود. اطرافم را میبینم؛ یک اتاق کوچک احتمالا در یک درمانگاه یا بیمارستان کوچک؛ با دیوراها و سقف نمزده و هوای دم کرده و پنجرهای که روی آن چسب پهن زدهاند تا موج انفجار آن را خرد نکند. پنکه قدیمیای دارد یک گوشه میچرخد؛ اما از پس هوای گرم اتاق برنمیآید. چشم میبندم. دوباره صدای قدم زدن میآید؛ برخورد پوتین نظامی با موزاییک. قدم زدن دو نفر. وارد اتاق میشوند. دوباره چشمانم را باز میکنم و اول، حامد را میبینم و بعد حاج رسول را. حاج رسول اینجا چکار میکند؟🤔 باز هم پلک بر هم میگذارم. گیجم. من اینجا چکار میکنم؟ خوابم؟ پوریا اینجا چکار میکند؟ یعنی نجاتم دادهاند؟ پوریا اینها را از چشمانم میخواند که میگوید: فعلا به خودتون فشار نیارین. جاتون امنه. استراحت کنید. میخواهم گردنم را بالا بگیرم و نگاهی به اطرافم بیندازم؛ اما دوباره سرگیجه به سراغم میآید. سرم را فشار میدهم روی بالشی که زیر سرم هست. پوریا دست میگذارد روی شانهام: بخاطر خونریزی زیاد دستتون و اثر داروی بیهوشی و مسکن، احتمالا یکم ضعف و سرگیجه دارید. نگران نباشید، خوب میشه. مشکل جدیای نیست. مشکل دیگهای ندارید؟ ابرو بالا میدهم و به سختی لب باز میکنم: آب... نگاه پوریا میچرخد به سمت کیسه قرمز رنگی که تا نیمهاش خالی شده و دارد قطرهقطره وارد رگ دستم میشود؛ خون. میگوید: فعلا تا چند ساعت نباید چیزی بخورید. خب، این هم از این! پوریا نگاه گنگم را که میبیند، میگوید: یه آقایی میخوان شما رو ببینن. منتظر بودن بهوش بیاید. و از اتاق خارج میشود. اطرافم را میبینم؛ یک اتاق کوچک احتمالا در یک درمانگاه یا بیمارستان کوچک؛ با دیوراها و سقف نمزده و هوای دم کرده و پنجرهای که روی آن چسب پهن زدهاند تا موج انفجار آن را خرد نکند. پنکه قدیمیای دارد یک گوشه میچرخد؛ اما از پس هوای گرم اتاق برنمیآید. چشم میبندم. دوباره صدای قدم زدن میآید؛ برخورد پوتین نظامی با موزاییک. قدم زدن دو نفر. وارد اتاق میشوند. دوباره چشمانم را باز میکنم و اول، حامد را میبینم و بعد حاج رسول را. حاج رسول اینجا چکار میکند؟ حامد با دیدن من لبخند میزند: سلام پهلوون! خوبی؟ سعی میکنم لبخند بزنم؛ یک لبخند کج و کوله و صدای نخراشیدهای که از گلویم خارج میشود: سلام! #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞با سختی های زندگی یک #مامور_امنیتی آشنا هستید؟